۲۰ شهریور ۱۳۹۴

خال به کنج لب یکی...

خال به کنج لب یکی، طُرۀ مشک فام دو 
وای به حال مرغ دل، دانه یکی و دام دو 
محتسب است و شیخ و من، صحبت عشق در میان 
از چه کنم مجابشان؟ پخته یکی و خام دو 
از رخ و زلفت ای صنم روز من است همچو شب 
وای به روزگار من، روز یکی و شام دو 
ساقی ماهروی من از چه نشسته غافلی؟ 
باده بیار و می بده، صبح یکی و شام دو 
مست دو چشم دلرُبا همچو قرابه پُر ز می 
در کف ترک مست بین، باده یکی و جام دو 
کُشتهء تیغ ابرویت گشته هزار همچو من 
بستهء چشم جادویت، میم یکی و لام دو 
وعدۀ وصل می دهی لیک وفا نمی کنی 
من به جهان ندیده ام، مرد یکی و کام دو 
گاه بخوان سگ درت، گاه کمینه چاکرت 
فرق نمی کند مرا، بنده یکی و نام دو