۴ مهر ۱۳۸۸

آمد خزان

ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان
ای باغبان هین گوش کن ناله درختان گوش کن
نوحه کنان از هر طرف صد بی زبان صد بی زبان
هرگز نباشد بی سبب گریان دو چشم و خشک لب
نبود کسی بی درد دل رخ زعفران رخ زعفران
حاصل درآمد زاغ غم در باغ و مب کوبد قدم
پرسان بافسوس و ستم کو گلستان کو گلستان
کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن
کو سبز پوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان
کو میوه ها را دایگان کو شهد و شکر رایگان
خشک است از شیر روان هر شیردان هر شیردان
کو بلبل شیرین فنم کو بلبل کوکو زنم
طاوس خوب چون سمن کو طوطیان کو طوطیان
خورده چو آدم دانه ای افتاده از کاشانه ای
پریده تاج و حله شان زین افتنان زین افتنان
گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر
چون گفتشان لاتقنطواذ والامتنان والامتنان
جمله درختان صف زده جمله سیه ماتم زده
بی برگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان
ای لکلک و یالار ده آخر جوابی باز ده
در قعر رفتی یا شدی بر آسمان بر آسمان
گفتند ای زاغ عدو آن آب باز آید بجو
عالم شود پر رنگ و بو همچون جنان همچون جنان
ای زاغ بیهوده سخن سه ماه دیگر صبر کن
تا در رسد کوری تو عید جهان عید جهان
ز آواز اسرافیل ما روشن شود قندیل ما
زنده شویم از مردن آن مهر جان آن مهر جان
تا کی ازین انکار و شک کان خوشی بین و نمک
بر چرخ پرخون مردمک بی نردبان بی نردبان
میرد خزان همچو دد بر گور او کوبی لگد
نک صبح دولت می دمد ای پاسبان ای پاسبان
صبحا جهان پرنور کن این هندوان را دور کن
مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان
ای آفتاب خوش عمل باز آ سوی برج حمل
نی یخ گذار و نی و حل عنبر فشان عنبر فشان
گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن
مر حشر را تابنده کن هین العنان هین العنان
از حبس رسته دانها ما هم زکنج خانها
آورده باغ از غیبها صد ارمغام صد ارمغان
گلشن پر از شاهد شود هم پوستین کاسد شود
زاینده و والد شود دور زمان دور زمان
لکلک بیاید بایدک بر قصر عالی چون فلک
لک لک کنان کالملک لک یا مستعان یا مستعان
بلبل رسد بربط زنان وان فاخته کوکو کنان
مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان
من زین قیامت حاملم گفت زبان را می هلم
می ناید اندیشه اندر زبان اندر زبان
خاموش و بشنو ای پدر از باغ و مرغان نوخبر
پیکان پران آمده از لامکان ار لامکان

***
. : حضرت مولانا : .

۳۱ شهریور ۱۳۸۸

استاد پرویز مشکاتیان

پرویز مشکاتیان
اردبهشت 1334
شهریور 1388

استاد پرویز مشکاتیان در غروب دوشنبه 30 شهریور ماه 1388 در منزلشان در تهران بر اثر ایست قلبی دار فانی را وداع گفت.

این ضایعه را به خانواده ایشان، جامعه هنری و همچنین ملت ایران تسلیت عرض می کنم.
***
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب درمجلس عمر
دوری دو سه بیشتر زما مست شدند
::خیام::





وقت آنست

وقت آنست که ضعف آید و نیرو برود
قدرت از منطق شیرین سخنگو برود
ناگهی باد خزان آید و این رونق آب
که تو می بینی ازین گلبن خوشبو برود
پایم از قوت رفتار فرو خواهد ماند
خنک آنکس که حذز گیرد و نیکو برود
تا بروزی که بجوی شده باز آید آب
یعلم الله که اگر گریه کنم جو برود
من و فردوس بدین نقد بضاعت که مراست؟
اهرمن را که گذارد که به مینو برود؟
سعیم اینست که در آتش اندیشه چو عود
خویشتن سوخته ام تا به جهان بو برود
همه سرمایه سعدی سخن شیرین بود
وین ازو ماند ندانم که چه با او برود
***
سعدي

۳۰ شهریور ۱۳۸۸

خط سبز

هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پا ازین دایره بیرون ننهد تا باشد
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم
داغ سودای توام سر سویدا باشد
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
از بن هر مژه ام آب روانست بیا
اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
چون گل و می دمی از پرده برون آی و درا
که دگر باره ملاقات نه پیدا باشد
ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد
کاندرین سایه قرار دل شیدا باشد
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد
***
حضرت حافظ

۲۰ شهریور ۱۳۸۸

شهادت علی(ع)

صفت مقتل امیرالمومنین علی بن ابی طالب کرم الله وجهه
و ماه رمضان در آمد و روز هفدهم در مسجد کوفه سه تن گرد آمدند؛ یکی را عبدالرحمان بن ملجم گفتندی -علیه اللعنه- و یکی نام او مبارک بن عبدالله یکی نام او عمرو بن بکر، و بر آن خوارج می گریستند که در نهروان کشته شده بودند، و گفتند: «بر زمین، امام نیست و طاعت کس نباید برد، و مردم همه کافر شدند، و این همه از علی(ع) است و از معاویه و از عمروعاص. اکنون ما هر سه اتفاقی کنیم و این سه تن را بکشیم و تن خود را به خدای بفروشیم که هر کس ایشان را بکشد بهشتی باشد.» و با هم بنهادند که روز بیست و هفتم رمضان این کار بکنند و شمشیر را زهرآلود کردند. و عبدالرحمان بن ملجم –آن لعین- هم در کوفه بنشست تا علی(ع) را بکشد و عبدالله به دمشق شد تا معاویه را به دوزخ فرستد، و عمروبن بکر به مصر شد تا عمروعاص را با خود به سفر برد. و آن روز قضاء الله عمروعاص را درد شکم خاسته و برادرزاده را به مسجد فرستاد و غلط او را بکشتند و عمروبن بکر ار گرفتند و بازگشتند. و عبدالله به دمشق آمد و شمشیر به سر معاویه زد و زخمی سخت نبود، و علاج کردند و بهتر شد. معاویه، عبدالله را به زندان کرد و گفت: «اگر خبر آوردند که علی(ع) کشته شد، تو را خلاص دهم.» و چون خبر وفات علی(ع) رسید، او را دست بازداشت.
و آن ملعون عبدالرحمان ملجم روز بیست و هفتم رمضان سال چهل از هجرت وقت صباح به سجد کوفه اندر آمد و بنشست. چون علی(ع) بیامد که مردمان را نماز کند و پای در مسجد نهاد، شمشیر بزد و بر فرق مبارک علی(ع) آمد و چهر انگشت فرو رفت. مردمان که در مسجد بودند عبدالرحمن را بگرفتند. علی(ع) او را به دست حسن(ع) سپرد و گفت: «صبر کن، چون من بمیر او را بازکش.» پس از سه روز علی(ع) وفات فرمود و حسن، عبدالرحمان ملجم را به آتش بسوخت.
***
به نقل از کتاب «مجمع الانساب» تالیف «محمد بن علی بن محمد شبانکاره ای» - قرن هشتم هجری

۱۹ شهریور ۱۳۸۸

,دوست جوان من

دوست جوان من، من شما را به هر لباسی که در بیائید می شناسم. چرا خودتان را از من پنهان می دارید بوقلمونها را پیش انداخته می خواهید به من بگویید که کدخدا رستم هستید ولی شما او نیستید من می دانم شما جلال آل احمد هستید که به این صورت در آمده اید. از خیلی وقت پیش به هواداری شعرهای من برخاسته بودید. زمانی که من عقل داشتم و شعر می گفتم حس می کردم که شما محرومیتهای مرا درک کرده فقط بهره ای را که شعر است و آن را در زندگی نتوانسته اند از من بگیرند، بجا آورده اید. من هم از شما کمال امتنان را داشتم. مسلم است در عالم هنردوستی وظیفه است. وقتی که کسی از کسی حمایت می کند آن کس مانع از حمایت او درباره خودش نمی شود.


تکه ای از نامه نیما یوشیج به جلال

۱۷ شهریور ۱۳۸۸

شهادت امام علی(ع)

شهادت علی بن ابی طالب (ع):
گویند در سالی که علی(ع) شهید شد عبدالرحمن بن ملجم مرادی و نزال بن عامر و عبدالله بن صیداوی چند ماه پس از واقعه نهروان در موسم حج پیش یکدیگر جمع شدند و از گرفتاری های مردم درباره آن جنگها سخن گفتند.
یکی از ایشان به دیگری گفت راحت و آسودگی جز با کشتن این سه تن، علی(ع) و معاویه و عمروعاص فراهم نخواهد شد.
این ملجم گفتن کشتن علی بر عهده من.
نزال گفت کشتن معاویه بر عهده من.
عبدالله گفت کشتن عمروعاص بر عهده من.
و قرار گذاشتند در یک شب آنها را بکشند، عبدالرحمن به کوفه آمد و چون به آن شهر رسید، رباب دختر قطام را از او خواستگاری کرد، قطام زنی از خوارج بود که پدر و برادرش و عمویش در جنگ نهروان بدست علی(ع) کشته شده بودند، او به ابن ملجم گفت او را به ازدواج تو درنمی آورم مگر با پرداختن سه هزار درهم و برده یی و کنیزی و کشتن علی بن ابی طالب(ع)، آنچه خواسته بود داد و تعهد کرد و رباب گرفت، ابن ملجم معمولا در انجمن قبیله تیم الرباب از هنگام نماز صبح تا نزدیک ظهر می نشست آنان گفتگو می کردند اما او ساکت و خاموش بود و یک کلمه هم سخن نمی گفت و این به سبب تصمیمی بود که بر قتل علی(ع) داشت.
روزی در حالی که شمشیر خود بر دوش نهاده بود به بازار رفت و به جنازه یی برخورد که اشراف عرب آن را تشییع می کردند و کشیش های مسیحی هم در پی جنازه روان بودند و انجیل می خواندند، ابن ملجم گفت وای بر شما این دیگر چیست؟
گفتند ابجربن جابر عجلی است که مسیحی مرده است و پسرش حجاربن ابجر مسلمان و سالار قبیله بکربن وائل است، اشراف مردم به احترام پسرش و کشیش ها برای آئین او تشییع می کنند، گفت به خدا سوگند اگر نه این است که برای انجام مقصودی بزرگتر می خواهم زنده بمانم همه شان را با شمشیر می زدم. و چون آن شب فرا رسید شمشیرش را که زهر آلود کرده بود برداشت و پیش از سپیده دم در گوشه مسجد نشست و منتظر ماند که علی(ع) چون برای نماز صبح به مسجد می آید از کنار او بگذرد.
در همان حال علی(ع) آمد و می غرمود «ای مردم نماز» ابن ملجم برخاست و با شمشیر بر سر آن حضرت ضربه زد، قسمتی از شمشیر به دیوار اصابت کرد و در آن رخنه ایجاد کرد، ابن ملجم از وحشت بروی در افتاد و شمشیر از دست او جدا شد و مردم جمع شدند و او را گرفتند.
و شاعر در این باره گفته است:
«ندیده ام بخشنده یی از عرب و عجم کابینی چون کابین قطام بپردازد، سه هزار و برده یی و کنیز و زدن علی(ع) با شمشیر تیز و برنده، هر کابین و مهریه هرچه بزرگ باشد از علی(ع) گرانبهاتر نیست و هیچ قتل و غافل گیری مهمتر از این عمل ابن ملجم نیست.»
علی(ع) را به خانه اش بردند و ابن ملجم را به حضورش آوردند، ام کلثوم دختر علی(ع) به ابن ملجم گفت ای دشمن خدا امیرمومنان را کشتی؟ گفت امیرمومنان را نکشتم پدر ترا کشتم، ام کلثوم گفت به خدا سوگند امیدوارم خطری متوجه او نباشد گفت در این صورت بر چه کسی گریه می کنی؟ همانا به خدا سوگند آن شمشیر را یک ماه زهر دادم و اگر کارگر نیفتد خدایش نابود کناد.
علی(ع) آن روز را به شب نرساند و رحلت فرمود، خدایش رحمت کناد و از او خشنود بادا.
قصاص و کیفر قاتل
عبدالله بن جعفر، ابن ملجم را گرفت دودست و دوپایش را قطع کرد و به چشمانش میل کشید، ابن ملجم گفت ای پسر جعفر تو با میل سوزانی به چشمان من سرمه می کشی، آنگاه عبدالله بن جعفر دستور داد زبانش را بیرون بیاورند و او شروع به بی تابی کرد، عبدالله به او گفت دستها و پاهایت را بریدم بی تابی نکردیچشمانت را میل کشیدیم بی تابی نکردی چرا از بریدن زبانت بی تابی می کنی؟ گفت از ترس مرگ بی تابی نمی کنم ولی از این ناراحت شدم که ساعتی در دنیا زنده باشم و نتوانم خدا را یاد کنم، زبانش را بریدند و مرد.
***
به نقل از کتاب «اخبار الطُوّال» تالیف «ابوحنیفه احمد بن داود دینوری» از دانشمندان اهل سنت قرن سوم هجری

۱۶ شهریور ۱۳۸۸

آداب روزه صوفیان

شیخ گفت: از پیامبر(ص) روایت شده که گفت: خداوند می گوید روزه برای من است و خود بدان پاداش می دهم. اگر کسی بپرسد که چرا روزه در بین همه عبادات چنین تخصیص یافته است در حالی که همه اعمال برای خداست و خداوند آنها را پاداش می دهد؟ باید گفت که این سخن خداوند دو معنی دارد:
1. روزه از ویژگی خاصی در میان عبادت های واجب برخوردار است چون همه عبادات راهی برای نمود در چشم مردمان دارند، اما روزه چنین نیست و خالص باید برای خدا باشد.
2. معنای دیگر «برای من» (لی) آم است که «صمدیت» ویژه من است، چون صمد آن است که شکم ندارد و به خوردن و آشامیدن نیازمند نیست – و هرکه چنین شود پاداشی بدو خواهم داد که بر هیچ دلی خطور نکرده باشد.
اما معنای قول خداوند که «من آن را پاداش می دهم» آن است که: خداوند برای هر فعل حسنه ای ثوابی مشخص نوید داده است از یک تا ده و از ده تا هفتصد برابر اما روزه داران که صابر هم هستند پاداششان به شمار در نیاید چه فرمود: «خداوند پاداش صابران را بی حساب خواهد داد(زمر/10)» بنابراین روزه از حسنات متعارف نیست و نیز ثواب آن. چه روزه صبر است یعنی استواری جان در برابر خواستنی های همیشگی و امساک اعضای بدن از تمامی شهوات و براستی که روزه داران همان صابرانند. از پیامبر(ص) در این باره روایت شده که: «آن گاه که روزه می گیری باید که گوش و چشم و دست و زبانت نیز روزه دار باشند.» و نیز فرموده است: «هرگاه یکی از شما روزه دار است بایستی که با زن خود گرد نیاید و فسق ننماید وگر کسی دشنامش داد فقط بگوید من روزه دارم.» و درستی روزه و حسن ادب روزه داری در درستی مقاصد و دوری از شهوت ها و نگهداشت اندام و پاکی خورش ها و حفظ دل و دوام ذکر حق استو کم توجهی به امساک های روز و ننگریستن به این که روزه دار است و نیز استعانت از خدا برای انجام کامل روزه. و چنین است آداب روزه برای روزه دار.
از سهل ابن عبدالله تستری حکایت شده است که: در هر پانزده روز یکبار می خورد و چون رمضان می آمد فقط یکبار در ماه می خورد. یکی از مشایخ را پرسیدم که چون تواند بود؟ گفت: هر شامگاهان فقط با آب روزه می گشاد. از ابوعبید بسری حکایت کرده اند که وقتی رمضان می رسید در خانه می شد و در را می بست و تا پایان ماه از آن بدر نمی آمد. بانویش به خانه در می آمد و سی گرده نان –هر شب یکی- در خانه می نهاد و بس.
درباره روزه تطوع که واجب نیست باید گفت برخی از مشایخ در سفر و حضر همیشه روزه می گرفتند تا روزی که رخ دوست را می دیدند. و ادب آنها در این روزه همان بود که پیامبر(ص) فرمود: «روزه سپر است.» و نگفت سپر برای چیست. گفته اند معنای آن این است که سپری است در برابر آتش های آخرت، چه روزه در دنیا برای روزه دار همچون سپری است که او را از تیرهای دشمنان نگاه می دارد دشمنانی که روزه دار را به آتش می خوانند شیطان، شهوت، هوای نفس و هوس و...
از احمد بن محمد بن سنید که قاضی دینور بود شنیدم که گفت رُرَیم می گوید: روزی پیرامون بغداد می گشتم، تشنگی مرا فرا گرفت، خانه ای دیدم، در را کوفتم. کنیزکی آمد، آب خواستم. در را گشود و کوزه ای آورد پر از آب خنک. چون از دستش گرفتم تا بنوشم گفت: وای بر تو! چه صوفی یی! در نیمه روز آب می نوشد! کوزه را بر زمین زدم و برگشتم. رویم ادامه داد: از کنیزک شرمم آمد و با خود نذر بستم که دیگر هرگز روزه نگشایم.
نویسنده کتاب گوید: گروهی دیگر از صوفیان روزه داوودی را می پسندند، همان که پیامبر(ص) درباره اش گفت: «برترین روزه ها، روزه برادرم داوود است که یک روز در میان روزه می گرفت.» گفته اند دلیل اینکه برترین روزه همین است این است که سخت ترین است چه اینسان روزه گیری از روزه داری دائمی سخت تر است زیرا که نفس به روزه داری دائمی خوگر می شود؛ اما روزه یک روز در میان این الفت را می کشدو نفس را از عادت خویش برون می کشدو روزه را بر او بسیار تلخ می سازد به همین جهت برترین روزه همین است.
در این باره از سهل بن عبدالله آورده اند که: هر گاه سیر شدید گرسنگی را بجویید هر گاه گرسنه شدید سیری را بخواهید وگرنه به یکی خوگر می شوید و سرکش می گردید. ابوعبدالله احمد بن جابان پنجاه و اند سال روزه گرفت و در سفر و حضر روزه را نگشاد. روزی یارانش کوشیدند تا روزه اش را بگشاید؛ روزه بگشاد اما مدتی چنان بیمار شد که بیم از کف دادن واجب نیز می رفت. گفتند دلیل آن که کسی روزه داری همیشگی را خوش نمی دارد آن است که نفس زود به هر چیزی خو می کند و چون خو کرد به لذت خویش کار می کند و نه چنان که باید. پس بهتر است که نفس را نپروریم اگرچه در عبادت باشد.
آورده اند که ابراهیم ادهم گفت: همراه من مردی بسیار نماز و بسیار روزه بود. از کردار او به شگفتی آمدم؛ به خوراکش نگریستم. منشاء آن ناپاک و ناروا بود. فرمان دادم که از سرزمین خویش رانده شود. همسفر او شدم و خوردنی حلال به او دادم. چون مدتی همراهم بود چنان دگرگون گشت که گه گاه تازیانه لازم بود تا واجب های خویش ادا کند.
صوفیان و درویشان مجرد، همان ها که همه علایق بریده اند و دانسته ها را رها نموده اند و به روزی داده خدایی قانع گشته اند و هیچ نمی دانند که خدا کی و کجا به آنان روزی خواهد رساند نیکانند و روزه اینان از روزه دارانی که می دانند چگونه و کجا خوردنی می یابند و افطار می کنند برتر است و هیچ کس روزه اش به فضل روزه ایشان نخواهد رسید. اینان نیز آداب ویژه ای در روزه دارند مانند اینکه نباید فقط یکی از ایشان روزه بگیرد مگر با همرایی یاران چون که روزه و افطار او دل یاران را به خود مشغول خواهد داشت. وگر تنها این کس به رضای یاران روزه دار باشد دیگران اجباری ندارند که منتظر بمانند تا او روزه اش را بگشاید سپس ایشان بخورند چون ای بسا فردی تاب گرسنگی کشیدن تا افطار را نداشته باشد و روزه دار هم نباید چیزی از گروه برای خود پس اندازد و بدان افطار کند چه این ضعف او را می نماید، اگر واقعا ضعیف است خرده ای بر او نیست. اگر گروهی همگی با هم روزه می گیرند و گروهی دیگر هم همگی بی روزه هستند اجباری نیست که همه مانند هم شوند.
حکایت نمو.ده اند که جنید همیشه روزه داشت، اما چون یارانش نزد او می آمدند روزه را می شکست و با آنان می خورد و می گفت: ثواب همراهی یاران، کم از روزه داری نیست اگر به انگیزه تطوع باشد، یا کلامی نزدیک به همین. گفته اند اگر صوفی یی را دیدی که روزه تطوع گرفته است، به او بدگمان باش، چون که هنوز از دنیا چیزی با او هست. اگر گروهی همگی برادرانه و دوستانه روزه می گیرندو در میانشان مریدی است که باید او را به روزه وادارند و او روزه را برنمی تابد بهتر آن است که بکوشند تا او روزه نگیرد و با نرمی و رفق با او رفتار کنند و او را چون خود نپندارند. و اگر گروهی روزه می گیرند و در میانشان شیخی است باید که با روزه او روزه گیرند و با افطار او بگشایند مگر این که شیخ از این کار بازشان دارد و چون بازشان داشت نباید از حرف او سربپیچند چون که پیر بی خبر از راه و رسم منزل ها نیست و صلاح نمی داند.
ابوالحسن مکی را در بصره دیدم و او مردی بود دائم الصوم و نان را جز در شب جمعه نمی خورد. و گفته اند که خوراکش در هر ماه چهار دانگ بود که از دستمزد خویش از ریسمان بافی حاصل می کرد. آن را می فروخت و می خورد. ابن سالم که او را دیده و ترک کرده بود، گفته بود: او را سلام نخواهم کرد مگر آنکه افطار کند و نان بخورد چه که به ترک غذا زبانزد شده است. یکی از مردم واسط مرا گفت او سال های بسیار روزه داشت. هر روز پیش از غروب آفتاب افطار می نمود جز در ماه رمضان. گروهی او را انکار می کردند و این کارش را خلاف علم می دانستند. گروهی دیگر تحسینش می کردند که نفس را با گرسنگی ادب کرده است و از روزه داری و ثواب آن –که خداوند روزه داران را نوید بدان داده است- بهره نخواسته است و بدان دل خوش نکرده و آرام نگرفته است. به نظر من آنکس که انکار می کند شیوه ای راست تر دارد چه او روزه را ایمان دارد و به ایفای آن پایبند است. اما اگر باورمند نیست آن را سبک گرفته است و نمی توان به آن روزه دار گفت –و توفیق از خداست. از شبلی حکایت شده که مردی را گفت: چنان کن که تا ابد روزه دار باشی. گفت چون است این؟ شبلی بدو گفت: باقیمانده عمرت را یک روز کن و آن را روزه بدار! این بود آنچه توانستم از آداب ویژه صوفیان درباره روزه گرد آورم. خدای است که توفیق راست کاری می دهد.
***
از کتاب «اللمع فی التصوف» تالیف «ابو نصر سراج طوسی» - قرن چهار

۱۵ شهریور ۱۳۸۸

زبان آتش و آهن

زبان آتش و آهن
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار
تفنگ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبان دل، دلی لبریز از مهر تو،
ای با دوستی دشمن!

زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست

بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن – شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید
برادر گر که می خوانی مرا، بنشین برادر وار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.

تو از آیین انسانی چه می دانی
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق باتوست
ولی حق را –برادر جان- به زور این نافهم آتشبار
نباید جست!

اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار...
***
فریدون مشیری
***
این قطعه را با آهنگسازی و صدای استاد شجریان از اینجا
دانلود کنید. (حجم: 11.5 مگابایت)
اجرا تابستان 88 - پخش از طریق اینترنت
منبع
نغمه های ماندگار

۱۰ شهریور ۱۳۸۸

روضه

از مردی پرسیدند که: شب به نماز برمی خاست، اما سرما او را از این عبادت باز داشت، و او به قرآن خواندن پرداخت.
شیخ –رحمه الله- فرمود: شایسته نیست که از قیام به نماز کاهلی نماید. به حیاتم سوگند که خواندن قرآن نیکوست، ولاکن با خواندن قرآن و ترک نماز مخالفم. او می خواند: «پهلوهاشان از خواب گاه ها برخیزد (32/16)» - و خودش پهلویش در خواب گاه است! و می خواند: «خدا را ایستاده و نشسته یاد می کنند (3/192)» - و خودش خوابیده است! «آنان که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهاشان یاد می کنند. (3/192)»
از کسانی مباش که قرآن می خوانند اما از ترتیبش غافلند. زیر هر کلمه ترتیب سری عجیب نهفته است. کس آگاه بر آن اسرار نیست مگر آن که به قرآن موید است. خداوند نفرموده است: ایستاده و خوابیده و نشسته، بلکه گفت: «ایستاده و نشسته بر پهلوهاشان.»
مرید تا هنگامی که تواند قیام کند نباید بنشیند، و هرگاه ناتوان از قیام شد، بنشیند. و هروقت خواب او را فراگرفت و عاجز از نشستن شد، بخوابد، و قلبش ذاکر است. و در سیرت رسول خداست(ص) که:«او آنقدر به نماز می ایستاد که پاهایش از شدت خستگی باز می شد.»
بپرهیز از این که تقصیر کنی و دیگری حجت آورد. «مومن برای تخلف حجت نجوید»، او اقدام و پیشی اختیار کند. عمر کوتاه را تباه کردی و در باقی تعلل می کنی! شاید امروز روز آخر عمرت باشد و امشب شب آخر روزگارت.
وقتی مسکین آدمی مرد، «پروردگارشان ایشان را شرابی پاکیزه بیاشاماند (76/22)»، و تشنه را برای ابد الآباد بیاشامانید.
بپرهیز از اینکه کوتاهی کنی، پس عمر کوتاه است. و شاید امروز روز آخر عمرت باشد. و تو تکلیف شده ای راهی را طی کنی که آدم در هزار و پنجاه سال و نوح در هزار سال بپیمودند.
***
مجالس – احمد غزالی