۱۱ فروردین ۱۳۸۶

مراتب اولياء

پس بهر دوري، ولي قايمست // تا قيامت، آزمايش دايمست
هر كرا خوي نكو باشد، پرست // هر كسي كو شيشه دل باشد، شكست
پس امام حي قائم، آن ولي است // خواه از نسل عمر، خواه از علي است
مهدي و هادي وي است، اي راه جو // هم نهان و هم نشسته، پيش رو
او چو نور است و، خرد جبريل اوست // وآن ولي كم ازو، قنديل اوست
وآنك زين قنديل كم، مشكات ماست // نور را در مرتبه، ترتيبهاست
زآنك هفتصد پرده دارد نور حق // پرده هاي نوردان، چندين طبق
از پس هر پرده، قومي را مقام // صف صف اندر، پرده هاشان تا امام
روشنيي كو حيات اولست // رنج جان و فتنه اين احولست
احوليها اندك انك كم شود // چون ز هفتصد بگذرد، اويم شود
آتشي كاصلاح آهن يا زرست // كي صلاح آبي و سيب ترست؟
سيب و آبي، خاميي دارد خفيف // نه چو آهن، تابشي خواهد لطيف
ليك آهن را لطيف آن شعله هاست // كو جذوب تابش آن اژدهاست
هست آن آهن، فقير سخت كش // زير پتك و آتش است او سرخ و خوش
حاجب آتش بود، بي واسطه // در دل آتش رود، بي رابطه
پس دل عالم ويست ايرا كه تن // مي رسد از واسطه اين دل بفن
باز اين دلهاي جزوي، چون تنست // با دل صاحب دلي، كو معدنست
***
مولانا

۹ فروردین ۱۳۸۶

قضيه كن فيكون

متن كامل و دست نخورده داستان قضيه كن فيكون
(بدون سانسور!)
***************************
اي فتي، كن فيكون در اصطلاح و در لغت،
دو معني متضاد دارد: يكي درست و يكي غلط.
سالها خلق خدا به ضلالت بودند.
در اين قضيه محتاج هدايت و دلالت بودند،
تا اينكه بعون خالق متعال جل جلاله،
اين عبد مذنب غفرالله عنه و عن اقرانه و امثاله،
توفيق يافت به اينكه تحقيقات كامل كند،
و بالنتيجه جاء الحق و زهق الباطل كند،
اما بعد، چنين گويد اين حقير سراپا تقصير بيمايه،
جنيد بن عبيد قادي كلائي من توابع القح‍‍پ‍‍‍‍‍ايه،
كه عرب پا جورابدار چون گويد «كن فيكون»
يعني:« زود باش تظاهر كن بيا به ميدون.
خداوند در روز ازل به عدم خطاب كرد،
و با كن فيكون دنيا را يكهو از هيچ پديد آورد.
عليهذا كن فيكون اصل منشاء دنياست،
هر كه در اين شك كند واجبالازون كاريهاست.»
از اين طرف بشنو كه ايرانيهاي ناقلا،
مقصودشان يك چيز ديگري است، استغفرالله!
ايراني كه بگويد «كن فيكونش كردم»
يعني:« عزيز و محترم بو خار و زبونش كردم،
پولدار و خوشبخت بود، بي پول و بدبختش كردم،
گردن كلفت و يوغور بود، لمس و لختش كردم،
با هوش بود، گيجش كردم،
همه چي بود، هيچش كردم.»
اينك اين عبد ضعيف جاني،
تحقيقات خود را مي گويد تا بداني:
هفده سال آزگار تحقيقات كردم،
تا كسب يك عالمه معلومات كردم.
اندر قضيه مهم كن فيكون،
معلومات فوق الذكر را ذيلن بخون.
اينك معلومات فوقزكر:
معني ايراني درست، و مفهوم عربي قرين ابطال است،
اثبات اين مدعا سخت آسان و بعيد از اشكال است.
محقق است كه كن فيكون فرمول خلقت بوده،
و وجود دنيا و مافيها معلول اين علت بوده.
ضمنن ملاحظه ميشود كه اين دنيا دار محنت است،
هر جاش را كه بشكافي زحمت و مشقت است.
يكي بيكي ميگه:« دنياي دون» يا « دنياي خراب شده»
همچنين« كار اين دنيا پايه بر آب شده.»
اين را در خاطر داشته باش اين را هم بشنو:
كه منطقي نيست كه به عدم بگويند:« يالا وجودشو.!»
از اون گذشته اين با فلسفه داروين جور در نمياد،
در قرن بيسم هم كسي جلوي داروين عور نمياد.
احقر از اين مقدمات يك كشف عظيم كردم،
خود را مشهور و قابل تعظيم و تكريم كردم.
يك فلسفه خلقت پيدا كردم مثل ماه،
جايزه نوبل امسال حقم است والله،
اسمش را گذاشتم:« طيئوريه الياجوجيه»
نامم جاويدان ثبت شد با خطوط موركوروجيه.
اينك طيعوريه:
« در ازل عدم نبود، بلكه يك دنيائي بود،
خيلي قشنگ و پرنعمت و راحت و بي گرد و دود.
يك روزي نميدونم چيطور شد،
كه اخم توي پيشوني حق تعالي پر شد.
اون دنياي قشنگه را كن فيكون كرد؛
عمارتهاي آنرا بي سقف و سوتون كرد؛
زمينهاي نرمش را سنگلاخ كرد،
كله كوههاي سبزش را سولاخ كرد؛
از سولاخها آتيش غرش كنون بيرون زد،‌
هر چي دم آتيش اومد سيا سوخته شد،
آدمهايش كه بودند خوشمزه و مهربون،
از كوچيك و بزرگ همه رفتند از ميون.
بجاشان پيدا شد يك جانورهائي مثل لولو،
همه يا بدجنس يا ريقونه و بي گند و بو،
خلاصه افتضاحي راه افتاد كه نگو.
......................( صنعت سكته مليح)
اون دنيا خراب شده هه همين است كه ما حالا داريم،
كه از دستش اينقدر عاجزيم و بيزاريم!»
***
پس ثابت شد كه كن فيكون نه يعني،
كه اول هيچي نبود يكهويي شد همه چي،
بلكه يك دنياي خيلي خوبي زير و بالا شد،
خوب كه توش تقود شد دنياي ما شد!
***
صادق هدايت ـ وغ وغ ساهاب

۱ فروردین ۱۳۸۶

سال نو مبارک



یا مدبر اللیل و النهار

یا محول الحول والاحوال

حاجی فیروز

(سیاه1) ارباب خودم سلام علیکم // ارباب خودم سرتو بالا کن
ارباب خودم بزبز قندی // ارباب خودم چرا نمی خندی
ارباب خودم گلی به جمالت // از کجا بگم وصف کمالت
بشکن بشکنه بشکن // (سیاه2) من نمیشکنم // (سیاه1) بشکن
(سیاه2) بازم بشکنم // (سیاه1)بشکن

(سیاه2) این جا بشکنم یار گله داره // اون جا بشکنم یار گله داره
این عاشق بیچاره چقدر حوصله داره
این جا تهرونه، بعله // قر فراوونه، بعله

یا حق // یا هو
در سایه ایزد تبارک // عید همگی بود مبارک // در سایه ایزد تبارک // عید همگی بود مبارک
یا حق // یا هو
حاجی فیروزم، بعله // سالی یه روزم، بعله // ای سال بر نگردی // بری دیگه بر نگردی

یا حق // یا هو
در سایه اسزد تبارک // عید همگی بود مبارک
هر کی به کاری مشغوله // پولی بریز تو کشکول
هر کی به کاری مشغوله // پولی بریز تو کشکول
یا حق // یا هو
***
ترانه هاي روحوضي

۲۹ اسفند ۱۳۸۵

مدح نوروز

چو فردا روز نوروز است و نوروز جهان آید
رود این سال فرتوت و یکی سال جوان آید
ازاین خوابم چنین یابم که سالی خوش روان آید
که آن نا مهربان یارم، بخوابم مهربان آید
اگرچه من حکیمم این سخن لغوم گمان آید
بنزد من زمان یکرنگ و یکسان است هر روزی
ولی امروز هست، آنروزتاریخی ودستانی
که عالم برکند، این رخت چرکین زمستانی
بجای آن برخورد پوشد، حریرسبز بستانی
بویژه ای خوشا نوروز و این شهر کهستانی
صفای منظر دریا، زوصغ جنگستانی
سخن این بود که شب فارغ شد، از رخت سیه روزی
سحر باز آفتاب آمد، بروز آورد دنیا را
مطلا ساخت گهسار و تلالو داد دریا را
زر افشان کرد دامان قبای سبز صحرا را
تو هم چون آفتاب آخر، برون آ، لحظه ایی یارا
که با این آفتاب، عالم بتر از شب بود ما را
سزد تو آفتاب آیی و روز ما بیفروزی
***
ميرزاده عشقي

۲۸ اسفند ۱۳۸۵

بیان رسوم و عادات نوروزی ایرانیان در روزگاران باستان

به مانند چنین روزی، به پیشین عهد در ایران
به نام پاک شت زرتشت، سبزه در چمنزاران
مقدس بوده است و مرزبان، در مرز با یاران
نشستندی و خواندندی، ثنای هرمز آثاران
که خود این سبز نوروزی ما رسمی است ز آندران
که ای سبزه فراوانمان نما، این سال نوروزی
بزیور ساحت آتشکده، چون حجله کردندی
ز عشق هرمز آن حجله، بآتش سجده بردندی
بنام پادشاه عصر و آن پس باده خوردندی
به لشکر نیزه دادندی و کشورشان سپردندی
بلی اینسان نیاکانمان، جهان را سر ببردندی
که دائم نامشان بودی، قرین با فتح و فیروزی
نگارینا! تو خود ترکی و دانی رسم ترکانرا
که نیز این عید نوروزی، بود عیدی هم آنانرا
سر انگشتی بزن، اوراق تاریخ نیاکانرا
گرفتندی و در عیش خوشی، آن روز ایشانرا
چو خوش کردندی، این الحاح را بنده پرستارانرا
گذشتی و همه کس را، بدی آن روز بهروزی
بیا ارا که هان هم، چون بسر آورد عمرش دی
همه ایرانیان نوروز را، از یاد بود کی
بپا سازند از مازندران و شوش و ملک ری
بساط هفت سین چینند و بنشینند دور وی
همه از شوق سال نو بلب گیرند جام می
که می خوش باد امروز و مبارک باد نوروزی
***
ميرزاده عشقي

۲۷ اسفند ۱۳۸۵

نوروز: آیینها و نمادها

خواندن کامل این نوشته برای شما توصیه می شود.!.شاید اطلاعات جدیدی در خصوص نوروز بیابید!!
هر چند تکمیل نیست و مطالب مرتب نشده است!!!
****************************
راهنمای زمان جشن های ملی ایران در فروردین ماه
♠ یكم فروردین\\// اورمزد روز روز جشن بزرگ «نوروز» در اعتدال بهاری و آغاز فصل بهار. نوروز و آغاز سال نو، مناسبت‌های جداگانه‌ای هستند كه با یكدیگر همزمان شده‌اند.
در سُـغـد باستان (و امروزه در میان ارمنیان) از نوروز با نام «نوسَـرْد/ نَـوَسَـرد/ نوسَـرِد» یاد می‌شده است كه معنای «سال نو» را می‌دهد. (در اوستایی «سَـرِذَه» به معنای سال خورشیدی). در بدخشان با نام «شگون‌بهار»، در «شُـغنان» (در تاجیكستان در كرانه رود «پنج») بنام «خِـدِر ایام» (بزرگترین روزها) و در بابِل باستان و در نخستین روز ماه «نیسان» بنام جشن «اَكـیتو» (سومری «زَگْموك») شناخته می‌شده است.
با شكوه‌ترین مراسم نوروزی، امروزه با نام‌های «سِـیرلاله (جشن گل لاله)/ جَـندَه بالا (بالا كردن درفش)» در شهر مزارشریف افغانستان (آریـانـای باستان) و در نزدیكی بلخ كهن، همراه با برافراشتن درفشی برگرفته از درفش كاویانی ایران، برگزار می‌شود. این آیین با انبوهی از ترانه‌خوانی‌ها، بازی‌ها و مراسم دیگر همراه است.
♠ ششم فروردین\\// خرداد روز روز «امید»، روز «اسپیدا‌ نوشت» یا روز «نوروز بزرگ» (این نام جدیدتر است). از روزهای خجسته ایرانیان، همراه با شادی و آب‌پاشی، و آغاز سال نو در تقویم سُـغدی و خوارزمی.
در متن پـهلوی «ماهِ فـروردین، روزِ خـرداد» رویدادهای بسیاری به این روز منسوب شده است؛ از جـمله: پیـدایی كیومـرث و هـوشنگ، روییدن مشی و مشیانه، تیـرانـدازی آرش شیواتیر، غلبه سام نریمان بر اژدهاك، پیدایی دوباره شاه‌كیخسرو (از جاودانان در باورهای ایرانی) و همپُرسگی زرتشت با اهورامزدا. در برخی منابع، زادروز زرتشت نیز به این هنگام منسوب است. نام «روز امید» بخاطر انتظار پیدایی دوباره كیخسرو و دیگر جاودانان و نجات‌بخشان (سوشیانت‌ها)، به این روز داده شده است.
نام «اسپیدا نوشت»، از آیین نامه‌نویسی در این روز گرفته شده است كه آگاهی بیشتری از آن در دست نیست. گمان می‌رود با پیام‌های شادباش نوروزی در پیوند باشد.
♠دهم فروردین/ آبان روز جشن «آبانگاه»، نخستین آبان‌روز سال و به روایت «برهان قاطع» (جلد 1، ص3) انجام جشنی به همین نام، همراه با آب‌پاشی و انتظار بارش باران.
♠ سیزدهم فروردین\\// تیر روز جشن «سیزده‌بدر»، نخستین تیر‌روز سال و آغاز كشاورزی در سال نو. آیین‌ نخستین روز كشت‌و‌كار‌ با گرد‌آمدن در زمین زراعی و آرزوی بارش باران و فرارسیدن سالی خوب و خرم.
در سیستان در این روز به زیارت نیایشگاه بسیار کهن و پر رمز و راز «خواجه غلطان» در بالای كوه «خواجه» و در میانه دریاچه «هامون» می‌روند. (← آخرین روز سال)
♠ هفدهم فروردین\\// سروش روز هنگام جشن «سروشگان» یا جشن «هفده‌روز» در ستایش «سْـرَئوشَـه/ سروش»، ایزد پیام‌آور خداوند و نگاهبان «بیداری»؛ روز گرامیداشت «خروس» و به ویژه خروس سپید كه از گرامی‌ترین جانوران در نزد ایرانیان بشمار می‌رفته و به سبب بانگ بامدادی، نماد سروش دانسته می‌شده است.
♠ نوزدهم فروردین\\// فروردین روز جشن «فروردینگان»، جشن گرامیداشت فُـروهر/ فَروَهَر درگذشتگان.
****************************
تاریخچه نوروز
باورهای ایرانیان به زندگانی صلح‌آمیز و آشتی‌جویانه و احترام به پدیده‌های طبیعت، در سراسر آثار ادبی و هنری و معماری آنان به چشم می‌خورد و شیوه برگزاری جشن‌های آنان نیز از همین باور دیرین سرچشمه می‌گیرد. تقریباً همگی جشن‌های ایرانی برگرفته از رویدادهای كیهانی و طبیعی بوده و دستورهای خاص قومیتی و دینی نیست. آیین‌های ایرانی با شركت همه مردمان و با شادی و سرور دسته‌جمعی برگزار می‌شده و مفهومی به نام «اقلیت» در فرهنگ و ادبیات آنان معنا نشده و بكار نرفته است. در آیین‌های ایرانی نه تنها اثری از خشونت و بدرفتاری با طبیعت و گیاهان و جانوران دیده نشده، بلكه حتی با آدابی همراه است كه به انگیزه پاكیزگی و پاسداری از محیط زیست و همزیستی جوامع بشری برگزار می‌شود.
آنان در سیزدهمین روز بهار، تابستان و پاییز، جشنی همراه با سركشی به طبیعت در ستایش «تیشتَـر» ایزد بارندگی برگزار می‌كنند. در دوم اردیبهشت، جشن گردآوری گل‌ها و گیاهان دارویی؛ در آغاز تابستان، جشن بلندترین روز سال و كمال خورشید؛ در ششم تیر، جشن شكفتن گل «نیلوفر»؛ در پانزدهم تیر، جشن كهن‌ترین مراسم «خام‌خواری» شناخته شده در جهان؛ در هجدهم مرداد، جشن نوشیدنی‌های گوناگون به نام «مَی‌ خواره»؛ در نخستین و شانزدهمین روز مهر، جشن گرامیداشت «میترا» ایزد راستی و پیمان؛ در دهم آبان، جشن گرامیداشت «آناهید» ستاره آب‌های روان و یكی از گرامی‌ترین ایزدبانوان اسطوره‌ای ایران؛ در آغاز زمستان، جشن زایش خورشید؛ در پانزدهم دی، جشن كهن هنرمندان و پیكرتراشان به نام «بَـتیكان» همراه با ساخت تندیس‌های گوناگون؛ در بیست‌ودوم بهمن‌، جشن «بادروزی» در ستایش باد و آسمان پاك؛ و همچنین جشن‌های پرشمار دیگری برای گلاب‌گیری، برای آغاز فصل كشاورزی، برای بارش نخستین برف سال، برای شكفتن گل سرخ (شقایق)، برای فصل چیدن انگور، انار و فندق. اینها، تنها نمونه‌هایی اندك از آیین‌های پرشمار سالانه ایرانی است.
اما آیین‌های نوروزی عملاً از اول ماه اسفند آغاز می‌شود. در اسفندماه، ایرانیان زمین را آماده رویش و بارور می‌دانند و همچون بانویی گرامی از او پاسداری و مراقبت می‌كنند. حتی نام این ماه در آغاز به معنای زمین بوده است و پنجمین روز این ماه را روز بزرگداشت زمین بارور و همتای انسانی آن یعنی بانوان می‌دانند.
در سراسر اسفندماه، ایرانیان آیین‌هایی در پیشواز فرارسیدن نوروز كه در واقع هنگامه زایش زمین و آغاز فصل بهار دانسته می‌شده است، برگزار می‌كرده‌اند. روز اول این ماه، همزمان با جشنی بنام «آبسالان» است كه به مناسبت روان شدن جویباران و آبشارها، و همراه با نمایش‌هایی شاد و خنده‌آور بنام «كوسه‌سواری» انجام می‌شده است. در دهم اسفند جشنی به نام «وخشَـنكام» را بر كنار رودها و در گرامیداشت آنها برگزار می‌كرده‌اند. نوزدهم اسفند را «نوروز رودها» می‌نامیدند و در این هنگام به لایروبی و پاكسازی چشمه‌ها، نهرها و كاریزها می‌پرداخته‌اند و حتی بر آنها عطر و گلاب می‌پاشیده‌اند. بیستم اسفند را روز «گلدان» می‌دانستند و به این مناسبت به كاشت گل‌ها و گیاهان و درختكاری روی می‌آورده‌اند. در بیست‌وششم اسفند یاد و نام پیشنیان از دنیا رفته خود را گرامی می‌داشتند. در شب آخرین چهارشنبه سال، همه ناپاكی‌ها را از خانه، باغ و گذرها می‌زدوده و آنها را آتش می‌زده‌اند و حتی خود نیز بگونه‌ای نمادین و برای پاكیزه شدن از همه بدی‌ها و كدورت‌ها، از بالای آتش‌ها می‌گذشته‌اند. در آخرین روز زمستان، در جشنی به نام «اوشیدَر»، دختری آراسته را سوار بر شتری زیبا و آذین شده به كنار آب‌های فرخنده و گرامی دریاچه هامون می‌بردند تا مراسم نمادین باروری و زایش سوشیانت (موعود نجات‌بخش ایرانی) را با سرود و شادمانی برگزار كنند. و در آخرین شب سال، چراغی به نشانه روشنایی و فروغمندی و پایندگی همیشگی خانه و كاشانه و میهن خود، در درون هر خانه، و آتشی نیز بر فراز بام‌ها برمی‌افروخته‌اند.
اینك، بامداد «نوروز خجسته پی» فرا می‌رسد. نخستین روز بهار و روز زایش زمین؛ روز تولد طبیعت، شكوفایی گل‌ها و نغمه‌های پرندگان؛ فرخنده‌ترین روز و جشن ایرانیان؛ جشنی كه همه آیین‌های اسفندی پیش‌درآمد آن بود. روزی كه برگزاری جشن باشكوه آن، دستور و خواست هیچ شخص، حكومت، دین یا قومی نبوده است و تا امروز همه كوشش‌های كسانی كه خواسته‌اند به آن رنگ و بوی مذهب و قومیت خود را بدهند، با شكست روبرو شده است. نوروز، همواره در نبرد با كسانی كه قصد نابودی یا تحریفش را داشته‌اند، پیروز و سرافراز برآمده است.
مهمترین ویژگی نوروز در همبستگی و همزیستی همه مردمان است. مردمانی كه با گرد آمدن بر كنار یكدیگر، شادی خود را با هم تقسیم می‌كنند. با بوسیدن روی یكدیگر، از كدورت‌ها دوری می‌جویند. و با دیدار از بزرگسالان، سپاس و قدرشناسی خود را تقدیم آنان می‌كنند. بزرگسالانی كه به كودكان مشتاق، تخم‌مرغی ارزانی می‌دارند كه نماد گیتی و زمین است. مادربزرگانی كه ظرفی از سبزه‌های تازه‌پرورانده خود را به فرزندان پیشكش می‌كنند و جوانانی كه چه دلبستگی ژرفی به سبزه‌ای دارند كه از دستان مادربزرگ خود برگرفته‌اند. سبزه‌ای كه مادربزرگ در سراسر اسفندماه، همچو فرزندی نازنین پرستاری‌اش می‌كرد. بر بالای آن رواندازی می‌گسترد و چندین بار در روز بر آن آب می‌پاشید. بارها آنرا جابجا می‌كرد تا همواره در پرتو نور خورشید باشد. هر روز، بارها آنرا تماشا می‌كرد تا سر زدن «نخستین جوانه»‌های آنرا ببیند و به همه خبر بدهد.
بر سفره «هفت‌سین» نوروزی ایرانیان، می‌توان آب را دید و آینه را، می‌توان اسپندی را برافروخت و اخگر كوچك «نوكچه‌ای» (شمعی) را، می‌توان نانی را خورد و پنیر و سبزی‌ای را، می‌توان سیب و سنبلی را بویید و عطر گلاب را، می‌توان سمنویی را چشید و كتابی را خواند. آیین‌های كهن ایرانیان و سفره هفت‌سین آنان برای یك زندگانی نیك و خرم، و برای جامعه‌ای كه خواهان احترام متقابل همه ملت‌ها به یكدیگر است، برای ملتی كه نیاكان او از دیرباز چنین نیایش می‌كرده‌اند كه «بادا گفتار آرام بر جهان؛ بادا كامروایی بر جهان، بادا آبادانی بر جهان» چه چیزی كم دارد؟
ما ایرانیان، ضمن احترام به باورها و آیین‌های همه مردم جهان، از هر نژاد و تبار و دین و ملیت، آرزو داریم در هر كشوری كه هستیم، بتوانیم نوروز و آیین‌های پیوسته به آنرا به شادی و خرمی برگزار كنیم و دیگران را نیز در شادی خود سهیم سازیم.
یاری رساندن به ایرانیان برای برگزاری آیین‌های نوروزی، احترام به یادمانی كهن برای پاسداشت زندگانی نیك و سعادتمندانه بشری، و یاری به اندیشه‌ای است كه نگاهبانی از زمین سرسبز و منش توأم با همزیستی صلح‌آمیز بشری را همواره وظیفه دیرین و مقدس خود می‌دانسته است و می‌داند.
****************************
نوروز
روز نو، روز نخست فروردین ماه، جشن بزرگ ایرانیان، جشنی که از زمان کهن (از حدود 3000 سال پیش از میلاد مسیح) بوده است. کسی به درستی زمان آغاز آن را نمی داند اما در زمان هخامنشیان به صورت رسمی برگزار گشته است. در شاهنامه آغاز نوروز به جمشید نسبت داده شده است. این عید، جشن بازیابی الهه نباتی سیاوش است. جشن دوباره زنده شدن طبیعت.

• نوروز یک آئین است و مراسم آن با تار و پود مردم گره خورده، اما غبار زمان بسیاری از آئین های آن را کمرنگ کرده است. مراسم مهم عید نوروز در عهد کهن به این صورت بوده است:
♠ روز اول: بار عام
♠ روز دوم: تقدیم هدایای والیان و حکام ایالات و ولایات به پادشاه
♠ روز سوم: مشک و عنبر و عود به یکدیگر هدیه دادن
♠ روز چهارم: پوشیدن جامه ای از بردیانی

• از آئینهای نوروز سر زدن به مردگان است. مردم معتقد بودند ارواح در نوروز به سوی زمین می شتابند تا به قوم خود برکت بخشند. حاجی فیروز، مظهر سیاوش، نماد ظاهری همین برکت است. صورت سیاه او بازگشت از جهان مردگان و لباس قرمزش، خون را که مظهر حیات است به یاد می آورد. عیدی دادن و عیدی گرفتن و سر زدن به اقوام از دیگر مراسم است.
****************************
هفت سین
اين سفره در دوران باستان """هفت شين""" (شهد، شکر، شيريني، شراب، شببو، شالين، شبدر) بوده است اما در پي ممنوعيت شراب در ايران در قرن 3 هجري این هفت «سین» بود که جاي هفت شين را گرفت، در اصل هفت شين ثابت بود اما هفت سين تقريبآ هر چيزي که از نظر مردم خوش يمين باشد و با سين شروع شود می‌تواند باشد. اين سفره اجزائي ديگر هم دارد مانند آينه که نماد نور و راستي است، ماهي که نماد زندگي نيک بختي است، شمع که نماينده آتش است، گل که نماد دوستي است و کتاب که نماد دانائي است.
موبدان آدريان شوش در همان سال هاي اعراب هفت سين را جاي گزين هفت شين کردند که هفت سين آنها عبارت بود از :
♠ سبزه: نماد خرمي و نو زيستي
♠ سرکه: جايگزين شراب و نماد شادي (ميوه درخت تاک در ايران ميوه شادي خوانده ميشد)
♠ سمنو: نماد خير و برکت
♠ سیب: نماد مهر و مهرورزي
♠ سیر: نگهبان سفره (در اکثر فرهنگ هاي آريائي براي سير نقش محافظت کننده از شر قائل بودند)
♠ سماق: نماد مزه زندگي
♠ سنجد: نماد حيات و بزر حيات
عود که امروزه در نوروز فراوان استفاده می‌شود در گذشته نماد ثروت خانواده بود که عود که از هند اورده شده است بسوزانند و بقيه اسپند می‌‌سوزاندند.
امروزه بسياري در اين سفره سنبل، سکه و ... نيز در اين سفره ديده می‌شود که از آنجا که اين سفره ديگر جنبه مذهبي ندارد هر کس به اختيار خود در آن آزاد است.
اين سفره بعضي آداب خاص نيز داشته است از جمله اين که افراد بايد با لباس آراسته بر سر سفره حاضر شده و اگر کسي اوموک (يک لنگه کفش به پا) داشت می‌‌گفتند وي تا آخر سال زندگيش لنگ ميزند.
هرچند که در سفرهٔ هفت سین باید بهرحال هفت جزء که با آوای «سین» آغاز می‌شوند چیده شود، ولی برای زینت و چیدمان دلپذیرتر سفرهٔ هفت سین، تقریباً همهٔ خانواده‌های ایرانی اجزاء دیگری هم در سفره میچینند و در آرایش و رنگامیزی سفره شان نهایت خوش سلیقگی را اعمال می‌کنند.
آینه و کتابی مقدس در کنار آن هم از اجزائی است که تقریباً در هر سفرهٔ هفت سینی چیده می‌شود. برخی بر این باورند که سکه که نماد «دارایی» وآب که نماد «پاکی و روشنایی» است بهتر است در کنار هم قرار گیرند و سکه را درون ظرفی از آب سر سفره می‌گذارند
****************************

۲۶ اسفند ۱۳۸۵

باد نوروزی

باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود
تازه صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
باغ همچون کلبه بزاز دیبا شود
باد همچون طلبه عطار پر عنبر شود
سوسنش سیم سپید از باغ بردارد همی
باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود
روی بند هر زمینی حله چینی شود
گوشوار هر درختی رسته گوهر شود
چون حجابی لعبتان خورشید را بینی به ناز
گه برون آید ز میغ و گه ز میغ اندر شود
افسر سیمین فرو گیرد ز سر کوه بلند
باز مینا چشم و دیبا روی و مشکین پر شود
روز هر روزی بیفزاید چو قدر شهریار
بوستان چون بخت او هر روز برناتر شود
***
عنصري

۲۵ اسفند ۱۳۸۵

مسمط بهار

تا کیومرث بهار آمد و بنشست بتخت//سرزد اشکوفه سیامک سان از شاخ درخت
غنچه پوشیده چو هوشنگ زمرد گون رخت//بست طهمورث بر دیو محن سلسله سخت

جام جمشید پر از باده کن اکنون که ز بخت//کرد هان دولت ضحاک خزان رو به زوال

چون فریدون علم افراشت ز نو فروردین//اردیش ایرج سان گشت ولیعهد زمین
سلم وی رشک بر او برد و کمر بست به کین//خون او ریز الاماه منوچهر جبین

جیش پور پشن حزن نهان شد به کمین//تا که با نوذر عشرت کند آهنگ قتال

زو صفت سبزه نوخیز به باغ آمد شاد//کشور خویش به گرشاسب شمشاد نهاد
سرورست از لب جو یک تنه مانند قباد//بس به کاووس چمن حکم ولیعهدی داد

بطی از خون سیاوش بده ای ترک نژاد//که بزد خسرو کل تکیه بر اورنگ جلال

طوس را کرد پی کینه کش میر سپه//لشکر سبزه زدند از پی رهام رده
زد فریبرز چنان از لب هر جو خرگه//گیو باد آمد و یکباره بیفتاد بره

دست پیران خزان ناشد ازیشان کوته//تا که ناصر نشد اسپند چنان رستم زال

نسترن با فر لهراسبی آمد در باغ//نرگس از ژاله چو گشتاسب تر کرد دماغ
آتش افروخت کل از چهره ز دشت به راغ//داد روئین تن کاجش پی ترویج فراق

زیر (زرجاسب) رزخون دمادم با یاغ//ای بشو تن خد بهمن قد جاماست کمال
***
فرخي يزدي

۲۳ اسفند ۱۳۸۵

عمو نوروز

يكي بود, يكي نبود. پير مردي بود به نام عمو نوروز كه هر سال روز اول بهار با كلاه نمدي, زلف و ريش حنا بسته, كمرچين قدك آبي, شال خليل خاني, شلوار قصب و گيوة تخت نازك از كوه راه مي افتاد و عصا به دست مي آمد به سمت دروازة شهر.
بيرون از دروازة شهر پيرزني زندگي مي كرد كه دلباختة عمو نوروز بود و روز اول هر بهار, صبح زود پا مي شد, جايش را جمع مي كرد و بعد از خانه تكاني و آب و جاروي حياط, خودش را حسابي تر و تميز مي كرد. به سر و دست و پايش حناي مفصلي مي گذاشت و هفت قلم, از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرك آرايش مي كرد. يل ترمه و تنبان قرمز و شليتة پرچين مي پوشيد و مشك و عنبر به سر و صورت و گيسش مي زد و فرشش را مي آورد مي انداخت رو ايوان, جلو حوضچة فواره دار رو به روي باغچه اش كه پر بود از همه جور درخت ميوة پر شكوفه و گل رنگارنگ بهاري و در يك سيني قشنگ و پاكيزه سير, سركه, سماق, سنجد, سيب, سبزي, و سمنو مي چيد و در يك سيني ديگر هفت جور ميوة خشك و نقل و نبات مي ريخت. بعد منقل را آتش مي كرد و مي رفت قليان مي آورد مي گذاشت دم دستش. اما, سر قليان آتش نمي گذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز مي نشست.
چندان طول نمي كشيد كه پلك هاي پيرزن سنگين مي شد و يواش يواش خواب به سراغش مي آمد و كم كم خرناسش مي زفت به هوا.
در اين بين عمو نوروز از راه مي رسيد و دلش نمي آمد پيرزن را بيدار كند. يك شاخه گل هميشه بهار از باغچه مي چيد رو سينة او مي گذاشت و مي نشست كنارش. از منقل يك گله آتش برمي داشت مي گذاشت سر قليان و چند پك به آن مي زد و يك نارنج از وسط نصف مي كرد؛ يك پاره اش را با قندآب مي خورد. آتش منقل را براي اينكه زود سرد نشود مي كرد زير خاكستر؛ روي پيرزن را مي بوسيد و پا مي شد راه مي افتاد.
آفتاب يواش يواش تو ايوان پهن مي شد و پيرزن بيدار مي شد. اول چيزي دستگيرش نمي شد. اما يك خرده كه چشمش را باز مي كرد مي ديد اي داد بي داد همه چيز دست خورده. آتش رفته سر قليان. نارنج از وسط نصف شده. آتش ها رفته اند زير خاكستر, لپش هم تر است. آن وقت مي فهميد كه عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بيدار كند.
پير زن خيلي غصه مي خورد كه چرا بعد از آن همه زحمتي كه براي ديدن عمو نوروز كشيده, درست همان موقعي كه بايد بيدار مي ماند خوابش برده و نتوانسته عمو نوروز را ببيند و هر روز پيش اين و آن درد دل مي كرد كه چه كند و چه نكند تا بتواند عمو نوروز را ببيند؛ تا يك روزي كسي به او گفت چاره اي ندارد جز يك دفعة ديگر باد بهار بوزد و روز اول بهار برسد و عمو نوروز باز از سر كوه راه بيفتد به سمت شهر و او بتواند چشم به ديدارش روشن كند.
پير زن هم قبول كرد. اما هيچ كس نمي داند كه سال ديگر پيرزن توانست عمو نوروز را ببيند يا نه. چون بعضي ها مي گويند اگر اين ها همديگر را ببينند دنيا به آخر مي رسد و از آنجا كه دنيا هنوز به آخر نرسيده پيرزن و عمو نوروز همديگر را نديده اند.

۲۱ اسفند ۱۳۸۵

نوبهار

نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا
بوستان گویی بتخانه فرخار شده است
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا
بر کف پای چمن بوسه بداده وثنش
کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا
کبک ناقوس زن وشارک سنتورزنست
فاخته نای زن و بط شده طنبور زنا
پرده راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده باده زند قمری بر نارونا
کبک پوشیده یکی پیرهن خز کبود
کرده با قیر مسلسل، دو بر پیرهنا
پوپویک پیکی، نامه زده اندر سر خویش
نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا
فاخته راست به کردار یکی لعبگرست
در فکنده به گلو حلقه مشکین رسنا
از فروغ گل اگر اهرمن آید به چمن
از پری باز ندانی دو رخ اهرمنا
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا
چونکه زرین قدحی در کف سیمین صنمی
یا درخشنده چراغی به میان پرنا
وان گل نار بکردار کفی شبرم سرخ
بسته اندر بن او لختی مشک ختنا
سمن سرخ بسان دو لب طوطی نر
که زبانش بود از زرٚزده در دهنا
وان گل سوسن ماننده جامی ز لبن
ریخته معصفر سوده میان لبنا
ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست
مرغکانند عقیقین زده بر بابزنا
لاله چون مریخ اندر شده لختی به کسوف
گل دو روی، چو بر ماه سهیل یمنا
چون دواتی بسدینست خراسانی وار
باز کرده سر او، لاله به طرف چمنا
ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا
سال امسالین نوروز طربنا کترست
پار و پیرار همیدیدم انودوهگنا
این طربناکی و چالاکی او هست اکنون
از موافق شدن با دولت بوالحسنا
***
منوچهري دامغاني

۱۹ اسفند ۱۳۸۵

شعر

بیدل از خجلت نوایان بساط جراتم
با دو عالم پر می زنم در سرمه زار
رشته سازی به قانون تحیر بسته ام
در خموشی ناگزیرم در فغان بی اختیار
گر خموش گردم نفس بر هم زند بنیاد من
ور به حرف آیم دهد لبهای خاموشم فشار
چون قلم در وادی حیرت رهی طی می کنم
سرنگونی بار گردن سجده پیشانی سوار
هر قدر از جبهه طاقت عرق گل می کند
فطرت ناقص به وهم نقطه می گردد دچار
خانه را سعی نگون شرمنده تحریر کرد
سجده اینجا می کند خطی بپا لغز آشکار
آسمان بالیدم و آفاق گل کردم به وهم
گاه نورم بود جولانگاه شوخی گاه نار
عالمی گل کردم اما در نظر گاه یقین
داغ موهومی نرفت از طینت بی ننگ و عار
گر عدم گویم عدم مستغنی است از ما و من
ور ز هستی دم زنم کو ساز و برگ اعتبار
تا قبول هستی و آنگاه مردود عدم
این حساب منفعل را از کجا گیرم شمار
هیچ کس چون من اسیر وهم این و آن مباد
تا نفس بر می زند با خجلت افتاده است کار
بی پر و بالی جنون پرواز عنقا همتی است
ای کریم این هیچ هیچ هیچ را معذور دار
***
بيدل دهلوي

۱۲ اسفند ۱۳۸۵

تا ابد اسلام را شیرازه بست

حق تعالی پیکر ما آفرید
وز رسالت در تن ما جان دمید
از رسالت، در جهان، تکوین ما
از رسالت، دین ما، آیین ما
ما ز حکم نسبت او ملتیم
اهل عالم را پیام رحمتیم
از رسالت، همنوا گشتیم ما
هم نفس هم مدعا گشتیم ما
پس خدا بر ما شریعت حتم کرد
بر رسول ما رسالت ختم کرد
لا نبی بعدی، ز احسان خداست
پرده ناموس دین مصطفی است
حق تعالی نقش هر دعوی شکست
تا ابد، اسلام را شیرازه بست
امتی، از ماسوا بیگانه ای
بر چراغ مصطفی پروانه ای
امتی از گرمی حق، سینه تاب
ذره اش شمع حریم آفتاب
حریت زاد از ضمیر پاک او
این می نوشین، چکید از تاک او
مرسلان و انبیا آبای او
اکرم او نزد حق، اتقای او
***
اقبال لاهوري

۱۰ اسفند ۱۳۸۵

هیچ چیز به بزرگی مرگ

گورستان هایی هستند که دلگیرند
گورهایی مالامال استخوان هایی که صدایی آنهابرنمی خیزند،
قلب در میان معبدی به پیش می رود،
در سیاهی اش، سیاه، سیاه،
همچو کشتی شکسته ای در خویش فرو می غلتیم
هنگام مرگ،
گویی که در قلب هایمان غرق شده ایم
از پوست به ژرفای جان تراویده ایم

چون لاشه هایی
که پاهاشان از گلی سرد و چسبناک است
مرگ در مغز استخوان،
چون زوزه ای است بی حضور سگ،
از دل گورها و ناقوس ای جایی می آید
و در هوای مرطوب چون اشک دانه های باران ریشه می دواند.

گاه به تنهایی
تابوت هایی می بینم بر دریا،
که بار می گیرند
مرگی پریده رنگ و زنی مرده گیسو،
بینوایانی به سپیدی فرشتگان
و دوشیزگانی مغموم که به محضرداران شو کرده اند،
تابوت هایی بر رودمرگ بالا می روند،
رودی به رنگ ارغوان سیاه،
به جانب بالا دست پیش می راندشان صدای مرگ،
صدای مرگ که سکوت کرده است.

در آن میان مرگ همچون صدای کفش هایی که پایی در آن نیست
و چون لباسی که تنی در آن نیست،
با حلقه ای که نه انگشتی در میانش و نه نگینی بر پیشانیش
می آید،
بر در می آید و فریاد می کشد،
بی هیچ دهان
زبان و حنجره ای،
با این همه صدای گام هایش را می توان شنید،
و خش خش جامه بر تن کردنش ه چون درختان است.
یققین ندارم،
برایم فهم نمی شوند.
و در نمی یابم،
اما گمان می کنم که آرایش چون بنفشه های مرطوب است،
بنفشه هایی که در خاک خانه ریشه دارند،
چرا که چهره مرگ سبز اسب،
نگاهش سبزی می دهد
به نم رخنه گر برگ بنفشه
و به رنگ محزون زمستان تلخ.
مرگ دنیا را در لباس جادو در می نوردد،
و به جست و جوی اجساد بر زمین لیسه می کند،
مرگ درون جارواست،
جارو زبان مرگ است که مردگان را می جوید،
سوزن مرگ است به جستجوی رشته ای.

مرگ درون تخت خواب های تاشو است:
که عمرش را به خواب بر تشک های آرام میگذارند،
در میان پتویی سیاه به ناگاه نفسی می کشد
و صدایی اندوهگین به بیرون می وزد
که روانداز را به بادبانی بدل می سازد
تا خوابگاه را به بندرگاه هدایت کند
آنجا که مرگ به هیات دریا سالاری به انتظار
ایستاده است.
مجله گلستانه-ش76
پابلو نرودا