۷ فروردین ۱۳۹۱

خلاف دوستی کردن...

خلاف دوستی کردن ترک دوستان گفتن
نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن
گدایی پادشاهی را بشوخی دوست میدارد
نه بی او میتوان بودن، نه بی او میتوان گفتن
هزارم درد میباشد که میگویم نهان دارم
لبم با هم نمی آید چو غنچه روز بشکفتن
ز دستم برنمیخیزد که انصاف از تو بستانم
روا داری گناه خویش و آنگه بر من آشفتن
که میگوید به بالای تو ماند سرو بستانی؟
بیاور در چمن سروی که بتواند چنین رفتن
چنانت دوست میدارم که وصلت دل نمی نمیخواهد
کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی
محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن
نصیحت گفتن آسانست سرگردان عاشق را
ولیکن با که میگویی که نتواند پذیرفتن
شکایت پیش ازین حالت بنزدیکان و غمخواران
ز دست خواب میکردم کنون از دست ناخفتن
گر از شمشیر برگردی نه عالی همتی سعدی
تو کز نیشی بیازردی نمخواهی انگبین رفتن
***
سعدی

۶ فروردین ۱۳۹۱

در کوی عشق


ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت آرند ره بسویت
عکسی ز شمع رویت تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت منزل در آب دیده
کردیم تا کسی را بر ما گذر نباشد
در کوی عشق جان را باشد خطر اگرچه
جایی که عشق باشد جان را خطر نباشد
***
سلمان ساوجی


**پ.ن پیشنهاد: این شعر را با صدای علیرضا قربانی و آهنگی از سهراب پورناظری در آلبوم "بر سماع تنبور" بشنوید

۱ فروردین ۱۳۹۱

نوروز 91


خجسته باد
روز و ماه و سالتان
نوروز 91 مبارکباد


پ.ن. پانصدمین پست وبلاگ در اول فروردین یکهزار و سیصد و نود و یک

عید

عید آمد و هرکس قدری مقداری
آراسته خود را ز پی دیداری
این هست ولیک اگر ز من نشنیدی
این خلعت گل فکنده بر هر خاری

حضرت مولانا

۲۹ اسفند ۱۳۹۰

بهاریه

پرچش نوروز شد ز بام میهن عیان
عید بود مبارک بر همه هم میهنان
باد بهاری وزید جهان جوان شد ز نو
عالم امکان شده سبز چو باغ جنان
شکوفه ها باز شد، سبزه و ریحان دمید
شقایق و نسترن بهر طرف شد عیان
به یک طرف سنبل ز یک طرف یاسمن
چمن شده غرق گل جهان شده گلستان
هوا شده مشکبار زمین شده لاله زار
شمیم گل میکند زنده دگر جسم و جان
قهقهه سر داده کبک به قله کوهسار
بلبل شیدا شده ز شاخ گل نغمه خوان
عید شده نازنین مباش دیگر غمین
بیا به باغ و نشین کنار آب روان
کبوتر اینک به لب پیام داد پیام
پیام شادی دهد به جمله خلق این چنان
عید شده شاد باش خنده بزن چون بهار
عمر رود روز و شب در گذر است این جهان
تو همچنان فرودین جوانی از سر بگیر
خرم و خندان بزی چو غنچه های بهار
با لب خندان و شاد ز صدق، منان کنون
باز تو تبریک عید بگو به هم میهنان
***
محمد منانی

۲۶ اسفند ۱۳۹۰

یادگار دوست

ای دوست قبولم کن و جانم بستان / مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هرچه دلم قرار گیرد بی تو / آتش به من اندر زن و آنم بستان
***
ای زندگی تن و توانم همه تو / جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی، از آنی همه من / من نیست شدم در تو از آنم همه تو
***
باز آی تا به خود نیازم بینی / بیداری شب های درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا / کی زنده رها کند که بازم بینی
***
هر روز دلم در غم تو زارتر است / وز من دل بی رحم تو بیزار تر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا / حقا که غمت از تو وفادارتر است
***
بر من در وصل بسته میدارد دوست / دل را به عنا شکسته میدارد دوست
زین پس من و دل شکستی بر در او / چون دوست دل شکسته میدارد دوست
***
خود منکر آن نیست که بردارم دل / آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل / دل را چه کنم؟ بهر چه میدارم دل؟
***
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است / هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
از درد تو هیچ روی درمانم نیست / درمان که کند مرا که دردم هیچ است
***
من بودم و دوش آن بت بنده نواز / از من همه لابه بود و از او همه ناز
شب رفت و حدیث ما بپایان نرسید / شب را چه کنم حدیث ما بود دراز
***
دلتنگم و دیدار تو درمان من است / بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی / آنچ از غم هجر تو بر جان من است
***
ای نور دل و دیده و جانم، چونی؟ / وی آرزوی هر دو جهانم چونی؟
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس / تو بی رخ زرد من ندانم چونی
***
افغان کردم، بر آن فغانم میسوخت / خامش کردم چو خامشانم میسوخت
از جمله کرانها برون کرد مرا / رفتم به میانی، در میانم میسوخت
***
من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست بیادگار دردی دارم
کان درد به صدهزار درمان ندهم
***
رباعیات
حضرت مولانا

پ.ن: اشعار از آلبوم یادگار دوست، شهرام ناظری

۲۰ اسفند ۱۳۹۰

آوار عید

بس که همپایش غم و ادبار می‏آید فرود
بر سر من عید چون آوار می‏آید فرود.


می‏دهم خود را نوید سال بهتر، سالهاست،
گرچه هرسالم بتر از پار می‏آید فرود.


در دل من خانه گیرد، هرچه عالم را غم است
می‏رسد وقتی به منزل، بار می‏آید فرود.


رنگ راحت کو به عمر، ـ این تیر پرتاب اجل ـ ؟
می‏گریزد سایه، چون دیوار می‏آید فرود.


شانه زلفش را به روی افشاند و بست از بیم چشم
شب چو آید، پرده خمار می‏آید فرود.


بهر یک شربت شهادت، داد یک عمرم عذاب
گاه تیغ مرگ هم دشوار می‏آید فرود.


وارثم من تخت عیسی را، شهید ثالثم
وقت شد، منصور اگر از دار می‏آید فرود.


بر سر من عید چون آوار می‏آید، امید!
بس که همپایش غم و ادبار می‏آید فرود.
***
مهدی اخوان ثالث

۱۴ اسفند ۱۳۹۰

قصه

هرگز این قصه ندانست کسی
آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فروداشت، نمی‏گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر مهر نبود
آه این درد مرا می‏فرسود:
«او به دل عشق دگر می‏ورزد؟»


گریه سردادم در دامن او
های‏هایی که هنوز
تنم از خاطره‏اش می‏لرزد!
بر سرم دست کشید
در کنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیک می‏دانستم
که دلش با دل من سرد شدست!
***
سایه

۱۲ اسفند ۱۳۹۰

فلسفه حيات

موج ز خود رفته رفت
ساحل افتاده ماند.

این، تن فرسوده را،
پای به دامن کشید؛

و آن سر آسوده را،
سوی افق ها کشاند.
#
ساحل تنها، به درد
در پی او ناله کرد:

ـ «موج سبکبال من،
بی خبر از حال من،
پای تو دربند نیست!

بر سر دوشت، چو من،
کوه دماوند نیست!

«هستم اگر میروم»! خوشتر ازین پند نیست.
بسته به زنجیر را لیک خوش آیند نیست.»
#
ناله خاموش او، در دلم آتش فکند
رفتن؟ ماندن؟ کدام؟ ای دل اندیشمند؟
گفت: ـ «به پایان راه، هر دو به هم میرسند!»

عمر گذر کرده را غرق تماشا شدم:
سینه کشان همچو موج، راهی دریا شدم
هستم اگر میروم، گفتم و رفتم چو باد
تن همه شوق و امید، جان همه آوا شدم
بس به فراز و نشیب، رفتم و باز آمدم،

ز آن همه رفتن چه سود؟ خشت به دریا زدم!
شوق درآمد ز پای، پای درآمد به سنگ
و آن نفس گرم تاز، در خم و پیچ درنگ؛
اکنون، دیگر، دریغ، تن به قضا داده است!
موج ز خود رفته بود، ساحل افتاده را!
***
فریدون مشیری