۸ اسفند ۱۳۹۳

نی خاموش

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم

خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنه‌ی خیال تو برخاست در دلم

خاموشی ِ لبم نه ز بی دردی و رضاست
از چشم من ببین که چه غوغاست در دلم

من نای خوش نوایم و خاموشم ای دریغ
لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم

دستی به سینه‌ی من ِ شوریده‌سر گذار
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم

زین موج اشک تفته و توفان آه ِ سرد
ای دیده هوش‌دار که دریاست در دلم

باری امید خویش به دلداری‌ام فرست
دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم

گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز
صدگونه داغ عشق تو پیداست در دلم

***
هـ.الف.سایه