۴ خرداد ۱۳۸۸

آن فروغ لاله...

آن فروغ لاله يا برگ سمن، يا روي تست؟
آن بهشت عدن، يا باغ ارم، يا كوي تست؟
آن كمان چرخ، يا قوس وقزح، يا شكل نون
يا مه نو، يا هلال وسمه، يا ابروي تست؟
آن بلاي سينه، يا آشوب دل، يا رنج جان
يا جفاي چرخ، يا جور فلك، ياخوي تست؟
آن كمند مهر، يا زنجير غم، يا بند عشق
يا طناب شوق، يا دام بلا، يا بوي تست؟
آن تن من، يا وجود اوحدي، يا خاك راه
يا سگ در، يا غلام خواجه، ياهندوي تست؟
***
اوحدي مراغه اي

۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۸

حکیم ابوالقاسم فردوسی


25 اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی
زبان فردوسی در بیان افکار مختلف ساده و روان و در همان حال بنهایت جزل و متین است، و بیان مقصود در شاهنامه عادتا به سادگی و بدون توجه به صنایع و لفظی صورت می گیرد زیرا علو طبع و کمال مهارت گوینده بدرجه ییست که تصنع را مغلوب روانی و انسجام می کند و اگر هم شاعر گاه به صنایع لفظی توجه کرده باشد، قدرت بیان و شیوایی و روانی آن خواننده را متوجه آن صنایع نمی نماید. قابل توجهست که فردوسی در عین سادگی و روانی کلام به انتخاب الفاظ فصیح و زیبا هم علاقه مند است و بهمین سبب سخنش در یک حال هم ساده است و هم منتخب، هم روان است و هم حساب شده و دقیق، چنانکه روانتر از آن نمی توان گفت و برگزیده تر از آن هم نمی توان آورد، و چنین سخنی است که صفت «سهل ممتنع» به آن می دهند. بیهوده نیست که نظامی عروضی که خود مردی سخن شناس بود درباره کلام استاد طوس گفته است: «الحق هیچ باقی نگذاشت و سخن را به آسمان علیین برد و در عذوبت به ماء معین رسانید.» و باز فرموده است: «من در عجم سخنی به این فصاحت نمی بینم و در بسیاری از سخن عرب هم.»

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

ای به هنگام...

ای به هنگام سخا ابر کف و دریا دل
مشتری خوار ز دیدار تو و، ماه خجل
ای سواران چگل خوار و، خجل خیل عجم
ز تو خوارند و خجل خیل سواران چگل

کین تو در جان چون مرگ بود زودگرای
مهر تو از دل پر رنج بود زود گسل
نتوان کردن بی کشتی در بادیه راه
گر فتد از کف رادیّ تو در بادیه ظل

یک عطای تو چهل پاره بود ز چهل جهان
با زیر در ملک تو را سالی چهل بار چهل
به تو داده است خداوند جهان جل جهان
ای در مشتری و شمس و قمر کرده خجل

کارهای تو جهاندار همی دارد راست
شاد بنشین و جهان را به جهاندار بهل
دل و جان تو خدا از کل شادی کرد
جان بپیوند به شادی و غم از دل بگسل
*
رودکی

۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

از تکبر پاک شو

جمله خشم از کبر خیزد از تکبر پاک شو
گر نخواهی کبر را رو بی تکبر خاک شو
خشم هرگز برنخیزد جز ز کبر و ما و من
هر دو را چون نردبان زیر آر و بر افلاک شو
هرکجا تو خشم دیدی کبر را در خشم جو
گر خوشی با این دو مارت خود برو ضحاک شو
گر ز کبر و خشم بیزاری برو کنجی بخسب
ور ز کبر و خشم دلشادی برو غمناک شو
خشم سگساران رها کن خشم از شیران ببین
خشم از شیران چو دیدی سربنه شیشاک شو
لقمه شیرین که از وی خشم انگیزان مخور
لقمه از لولاک گیر و بنده لولاک شو
رو تو قصاب هوا شد کبر و کین را خون بریز
چند باشی خفته زیر این دو سگ، چالاک شو
*
مولانا

۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۸

کارگری (چند رباعی)


من کارگرم، کارگری دین من است
دنیا وطن است و زحمت، آئین من است
گفتم به عروس فتح، کابین تو چیست؟
گفت: آگهی صنف تو، کابین من است

... با قوای فعله، مار روده را سازند سیر
هیچ دارا، در شقاوت، کمتر از ضحاک نیست!
اعتقاد اغنیاء اینست کاندر روزگار
فعله، محتاج خوراک و لایق پوشاک نیست

... پر است کیسه سرمایه دار، از آن زر و سیم
که دست فعله، به تحصیل آن، پر آبله است
ز دست شاهد صلح عمومی، ایمن باش
که جنگ کارگری، آخرین مجادله است

... چون ز راه ظلم بر زحمت کشان، دارا شدند
ملک داران را، بروی دار، می بایست کرد
کم بغل های جهان را، متحد باید نمود
جنگ با اردوی استثمار، می بایست کرد

... ای رنجبر، تو آلت صنف توانگری
این ننگ را، چه وقت ز خود دور می کنی
تنها ز راه وحدت و تشکیل صنف خویش
بدخواه را مسخر و مقهور می کنی

... ظلم، هر جا و بهر نام و بهر رنگی هست
دست سرمایه بود سلسله جنبان همه
مشتزوران، همه بدخواه تواند، ای دهقان
دست بردار، بجز خویش، زدامان همه

*

ابوالقاسم لاهوری