۴ تیر ۱۳۸۶

رباعی

به همت کشتی تن را شکستم تا چه پیش آید

درین دریای بی پایان نشستم تا چه پیش آید

لب گفتار بستم چون صدف از حرف نیک و بد

با فال گوش در دریا نشستم تا چه پیش آید
***
صائب تبريزي

۲۳ خرداد ۱۳۸۶

اندوه

خسته و غمزده با زمزمه ای حزن آلود
شب فرو می خزد از بام کبود
تازه بند آمده باران و نسیمی نمناک
می تراود ز دل سرد شبانگاه خموش

شمع افسرده ماه از پس آن ابر سیاه
گاه می خندد و می تابد از اندوهی سرد
خنده ای غمزده چون خنده درد
تابشی خسته و بی رنگ و تباه
چون نگاهی که در آن موج میزند سایه مرگ

سوزناک از دل ویران درختان خموش
می رسد گاه یکی نغمه آشفته به گوش
نغمه ای گم شده از سینه نایی موهوم
بانگی آواره و شوم
می کشد مرغ شباهنگ خروش

می رود ابر و یکی سایه انبوه و سیاه
نرم و خاموش فرو می خزد از گوشه بام
آه، دردی ست در آن اختر لرزنده که گاه
کور سو میزند و می شود از دیده نهان
روز نهیب نفس تیره شام
می کشد مرغ شباهنگ فغان

آه ای مرغ شباهنگ خموش!
بس کن این بانگ و خروش
بشکن این ناله پر سوز و گداز
بشکن این ناله که آن ماله ناز
تازه رفتست به خواب
آری ای مرغک اندوه پرست
بس کن این شور و شتاب!
بس کن این زمزمه ... او بیمارست
***
سايه

۱۸ خرداد ۱۳۸۶

معجزه ای از امیرالمومنین

عمار یاسر روایت می کند که در خدمت امیرالمومنین (ع) بودم از کوفه بیرون شده عبورش به دهی افتاد که آنرا نخله می گفتند. و آن دو فرسخی کوفه بود بیک بار پنجاه مرد از یهود پیدا شده گفتند: توئی علی بن ابی طالب؟ فرمودند: بلی منم. عرض کردند در حوالی این قریه سنگی است، و در آن نام هفت کس از انبیاء سابقه نقش است. مدتهاست که پدران ما و ما آنرا می طلبیم و نمی یابیم. در کتب ما هست و یقین میدانیم که خلافی در آن نیست لکن از ما و علم ما پنهان است. اگر تو امام زمان و براستی وصی پیغمبر آخرالزمانی آن سنگ را به ما نشان ده. حضرت فرمود: همراه من بیایید.پس در خدمتش روان شدیم. جماعت یهود از پی ما میآمدند تا قدری از ده دور شدیم. تلی از ریگ پیدا شد. حضرت در آنجا ایستاد فرمود: روزی بر بساط برادرم سلیمان بودیم بدینجا رسیدیم، همان سنگ در زیر این سنگ است.
یهودیان عرض کردند: ما را بالفعل قدرت برداشتن این تل نیست. آن حضرت لب مبارک را حرکتی دادند، بادی بهم رسید، فرمودند ای باد برخصت علی بن ابی طالب این تل ریگ را از اینجا دور کن.دیدیم باد به آن ریگ پیچید، ساعتی نگذشت آن ریگ در اطراف صحرا پهن شد، زمین هموار و سنگی بزرگ پیدا شد. حضرت به جماعت فرمود: این است سنگی که شما جویای آنید. یهود عرض کردند که اگر آن سنگ می بود اسماء انبیاء در آن نقش میبود.حضرت فرمود: نام انبیاء در طرف زمین است. چون مردم ده همگی بدانجا جمع شدند دویدند از خانه ها کلنگ ها و بیل ها را آوردند و قریب به هزار نفر دور آن را خالی کردند قدرت به تحریک آن سنگ نداشتند. پس شاه ولایت آن جماعت را فرمود تا از پیش سنگ به کنار رفتند، دست مبارک را دراز کرد سنگ را بی زحمت از آن روی بدین روی بگردانید. جماعت یهود نظر کردند دیدند، نام نوح ،ابراهیم ، سلیمان ،داود ،موسی ،عیسی و محمد (ص) بر آن نقش بود. پس همه بیکبار در پای آن حضرت افتاده گفتند:
لا اله الا الله محمد رسول الله وانک ولی الله و خلیفه رسوله علی قومه و وصیه من بعده
آنگاه عرض کردند که گواهی می دهیم هر که تو را شناخت سعادت و نجات یافت و آنکه مخالفت شما نمود گمراه و شقی شد و تو آنی که اسامی شما را در انجیل خوانده ایم؛ پس همگی مردم قریه مسلمان شدند.
***
از كتاب تحفه المجالس

۱۷ خرداد ۱۳۸۶

از کجا آمده ای؟

از کجا آمده ای می دانی
از میان حرم سلطانی
یاد کن هیچ که یادت ناید
آن مقامات خوش روحانی
چه فراموش شدستت آنها
لاجرو خیره و سرگردانی
جان فروشی به یکی بستر خاک
این چه بیع است بدین ارزانی
طلب تو زفلک آمده اند
خوبرویان خوش نورانی
بهل این گفت و بدیشان بنگر
تا برندت به مقام جانی
لیک اگر واقف اسرار شوی
صد ازیشان بجوی نستانی
بازده خاک بدان قیمت خود
نه غلامی ملکی سلطانی
چنگ در دامن شمس الدین زن
زو طلب رهبری و ره دانی
***
مولانا

۱۴ خرداد ۱۳۸۶

دشمن را نبايد حقير شمرد

آورده اند كه در ساحل درياي هند نوعي از مرغان باشد كه ايشان را طيطوي خوانند جفتي از آن بر كنار آب نشيمن داشتند و بر لب آب مسكن گرفته بودند چون وقت بيضه فراز آمد ماده گفت براي نهادن بيضه جائي بايد طلبيد كه به فراغت خاطر توان گذرانيد نر گفت اينجا جاي منزه و موضعي دلكش است و حالا تحويل از اين محل محال مينمايد بيضه ميبايد نهاد ماده گفت اينجا جاي تامل است چه اگر دريا موجي برآيد و بچگان ما در ربايد و رنج اوقات و ايام ما ضايع گردد آن را چه تدبير توان كرد نر گفت گمان ننبرم كه وكيل دريا اين دليري تواند كرد و جانب ما فرو گذاشت نمايد و بالفرض اگر چنين بي حرمتي انديشيد و بگذارد بچگان ما غرق شوند انصاف از وي بتوان ستد

چرخ بر هم زنم ار جز بمرادم گردد
من نه آنم كه زبوني كشم از چرخ فلك

ماده گفت از حق خود تجاوز نمودن نه لايق است و ز باده از طور خود لاف زدن اهل خرد را نا موافق تو بچه قوت وكيل دريا را بانتقام خود دعوت مي كني و بچه شوكت در مرتبه مجادلت و منازعت از او مي آئي

بتاراج خود ترك و تازي كني
چو گنجشك باشي و بازي كني

از اين انديشه در گذر و از براي بيضه محلي امن و جائي حصين اختيار كن و از نصيحت من سرمپيچ كه هر كه سخن ناصحان نشنود و نصيحت ياران مشفق را كار نبندد آن رسد كه نبايد
***
از انوار سهيلي

۱۳ خرداد ۱۳۸۶

گلي افسانه يي كه هرگز پژمرده نمي شود

گل تاج خروسي در جنب گل سرخي روييد، و روزي به او گفت:« تو چقدر دوست داشتني هستي، و نزد خدايان و آدميان چه مايه مطلوبي! من زيبايي و خوشبويي تو را تبريك مي گويم.» گل سرخ در پاسخ گفت:« ولي زندگاني من كوتاه است، حتي اگر كسي مرا نچيند، من پژمرده مي شوم. تو شكوفه دادن خود را ادامه مي دهي و همچنان كه اكنون تازه هستي تازه و شاداب مي ماني.»
◄بهتر اينست كه انسان با قليلي در يك عمر زندگاني بسازد، يا اينكه براي لحظه اي تجمل داشته باشد و ناگاه به ناكامي و بد سرانجامي و مرگ زودرس بميرد.
نظير:
قليلٌ دائمٌ خَيْرٌ مِنْ كَثيرٍ مُنْقَطِع
اندك پايدار بهتر از بسيار ناپايدار است.
اشاره:
فرق باشد تشنه يي را كو پنج روز
نوشد آبي، زآنكه دارد جاي بر آبشخوري
***
افسانه هاي ازوپ