۲۹ اسفند ۱۳۸۹

سال نو مبارک

سال نو مبارک
سالی نیکو و خوش برایتان آرزو دارم
دلتان خوش و سرتان سبز باشد

نوروز

سحرگاهان که مهر عالم افروز / سرآورد از فراز کوهساران
ز انوار وجودش روشنی داد / به دنیا همچو شمع جمع یاران
پس از تاریکی و خاموشی شب / به پا شد نور و شور بامدادان
جهان شد چون بهشت جاودانی / ز سعی باد و کوشش های باران
چمن از نو جمال تازه بگرفت / شکوفه آمد اندر شاخساران
ارم سردر گریبان و خجل گشت / ز حسن دلنواز لاله زاران
به عشق روی گل گردید برپا / بساط نغمه خوانی هزاران
به روی برگ گل بنشست شبنم / به سان چهر پر شرم نگاران
شکفته غنچه های نازپرورد / به یاد آورد روی گلعذاران
نوای روح بخشی شد پدیدار / زلحن بلبل و صوت قناران
ز مروارید اقیانوس آرام / به گوش نستری شد گوشواران
ز بوی عطر یاس و یاسمن گشت / جهان از نو معطر مشک افشان
نوا سرداد با بانگ همایون / که ای مرد ای زن ای روشن ضمیران
زجا برخیز نی هنگام خواب است / که شد نوروز و آمد نوبهاران
قدح پرکن که گاه کامرانی است / بزن جامی برسم شادخواران
گران کن سر ز سحر جام گلگون / ببین جادوی جام میگساران
بنوش از دست دلبر ساغری چند / سپس کام از لبانش جو فراوان
بزن تار و بخوان آوا به عشرت / برقص و پایکوبی کن غزلخوان
که نوروز است و جشن باستانی است / سپندینه همای مهرورزان
ز افریدون و جمشید و ز خسرو / رسید این روز برما یادگاران
ستایش کن اهورا را در این روز / که باشی در جهان شادان و خندان
ترنم کن دعای سال نو را / به آیین و به کیش حق پرستان
به شاهان و کیان بفرست بدرود / به نیکی یاد کن از شهریاران
که باشد روزگارت شاد و خرم / امان باشی از جور چرخ گردان
مبارک باد این فرخنده نوروز / به فرزندان مهد فضل ایران
***
احسان کاظمی راد

۲۸ اسفند ۱۳۸۹

روز نوروز بزرگ

عید نوروز کهن، آیین جاویدان خوش است
شادی و شور و نشاط عالم امکان خوش است
بوی گل، فریاد بلبل، غرش ابر بهار
باد جانبخش، نم نم باران خوش است
با نسیمی در رهت ریزد هزاران برگ گل
روز و ماهی پرشگون و فصل گلباران خوش است
تا زند بر لوح جان نقش بهشت جاودان
دلنشین طرحی چنین، بر دشت و کهساران خوش است
از همه ذرات هستی میتراود زندگی
زین همه اعجاز هستی، قدرت یزدان خوش است
در در و دشت و دمن، دریا و کوه و آسمان
عشق و سرمستی هر جنبنده شادان خوش است
ز ابر گریان هر زمان با نعره های بی امان
بر رخ خندان گلها گوهر رخشان خوش است
تا به خاطر آوری بر روی جانان اشک شوق
روی گل لغزان و لرزان شبنم غلتان خوش است
در افق رنگین کمان زیبا نمادی یادمان
ز آرش تیرافکن و از رستم دستان خوش است
گفته حافظ نیوش و تازه کن کیش بهی
کاتشین آلاله ها در باغ و در بستان خوش است
ماه فروردین دمی در دامن دشت و دمن
مست و سرشار از نسیم شاد گلزاران خوش است
در بهار زندگانی با هزاران آرزو
نوبهاران نوگلی تازه گل خندان خوش است
روز نوروز بزرگ و جشن شادی آفرین
بوسه بر رخسار مهرآمیز این و آن خوش است
تا بدست آری دلِ افسرده خسته دلان
عید نوروز است و دیدار دل افگاران خوش است
توی هفت سینی نماد هفت امشاسپند پاک
آن سپندینه نشان، این باور و ایمان خوش است
سرکه و سیر و سماق و سبزه، سنجد، سمنو
سیب سرخ و سفره گسترده در ایوان خوش است
شهد و شمع و شربت، شیرینی، شیر و شراب
شاهدی شر آفرین و شوق فروردگان خوش است
نقل و آیینه، گلاب و مورد و سرو و آویشن
گل های خوشرنگ و بو، بنشسته در گلدان خوش است
شاخه های گونه گون نورسته های سبز و شاد
همچو برسم های در آیین آفرینگان خوش است
در میان تاج گل بر بستری از لاله ها
با اوستا و عکسی از وخشور اسپیتمان خوش است
روی آتشدان رویین از برای بوی خوش
کندر و اسپند و عود و سندل و لوبان خوش است
حافظ و خیام و شهنامه به آهنگی رسا
نکته دانی خوش بیان و همدمی شایان خوش است
در پی تاراج دل ها یک طرف بوی بهار
از دگر سو، عطر گیسوی سمن بویان خوش است
آن همه شادابی و عشق و امید و آرزو
آن فروزان دانش و اندیشه تابان خوش است
روز نوروز گاه هاون با گروه همگنان
در کنار آتش بهرام و آتوربان خوش است
در چنین جشن و سروری خاک پاک آرین
مهد زرتشت پیمبر کشور ایران خوش است
****
جمشید زره پوش

یادگار جمشید

از ره رسیده نوروز این یادگار جمشید
بر خاک میهن ما تابیده نور خورشید
نوباوگان ایران شادی کنید دگر بار
این جشن باستانی آمد به شوق دیدار
هفت سین ما همه گل، با شاخه های سنبل
از گوشه گوشه باغ آید نوای بلبل
سیر و سماق نشسته با سمنو و سنجد
سیب و گلاب و سرکه، با دانه های کنجد
سرما دگر سرآمد، خورشید ما برآمد
این نوبهار زیبا با عود و عنبر آمد
در کوه جم نشانی از جام جم پدیدار
شد در دیار بوشهر، این سرزمین هشیار
جامی که در دل کوه از نور مهر تابان
جام جهان نما بود، چون آینه درخشان
نوروز باستانی این سنت نیاکان
نیک و خجسته بادا، بر مردمان ایران
***
فریده علیمرادیان

۲۷ اسفند ۱۳۸۹

بهاران آمد

باغبان مژده بهاران آمد / باز کن باغ که مهمان آمد
خبر از طرف چمن آوردند / صد طبق گل به گلستان آمد
سویی آمد گل و مل، سوی دگر / قاصد باغ، گل افشان آمد
سر هر برزن و کوی و راغی / مرغ عاشق به نواخوان آمد
یک طرف سنبل و سوسن، طرفی / لاله و نرگس و ریحان آمد
گوش جان باز کن ارباب طرب / نغمه خوش ز هزاران آمد
گل زیبایی بنفشه لب جوی / سفره گسترد و کماکان آمد
لاله رخسار گشود، رخ بنمود / نسترن خود به فراخوان آمد
یاس بار دگر آبستن شد / عطر افشاند و خرامان آمد
شاخه تاک رهید از دل خاک / دخت رز باده به دستان آمد
قمری سرمست شد از بوی بهار / بلبل از شوق گلستان آمد
مژده دادند که یار آمده است / صبح انتظار به پایان آمد
آسمان مست و زمین مست و زمان / باغبان مست و غزلخوان آمد
پارسی غم ببر از خانه دل / مزده ده غصه به پایان آمد
***
محمد ایزدی (پارسی)

۱۳ اسفند ۱۳۸۹

بندگی درکار نیست

زندگی آخر سرآید، بندگی درکار نیست،
بندگی گر شرط باشد، زندگی درکار نیست.
گر فشار دشمنان آبت کند، مسکین مشو،
مرد باش، ای خسته دل، شرمندگی درکار نیست.
با حقارت گر ببارد بر سرت باران در،
آسمان را گو: برو، بارندگی درکار نیست!
گر که با وابستگی دارای این دنیا شوی،
دورش افکن! اینچنین دارندگی درکار نیست.
گر بشرط پای بوسی سر بماند در تنت
جان ده و رد کن، که سرافکندگی درکار نیست.
زندگی آزادی انسان و استقلال اوست،
بهر آزادی جدل کن! بندگی درکار نیست.
***
ابوالقاسم لاهوتی

۱۲ اسفند ۱۳۸۹

زندان قفس

به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می گردد
مگر روزی که از این بند غم آزاد می گردد
ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا
پی از مشروطه با افزار استبداد می گردد
طپیدنهای دلها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد
شدم چون چرخ سرگردان که چرخ کجروش تا کی
به کام این جفا جو به همه بیداد می گردد
ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی گر آب و آتش دشنه فولاد می گردد
دلم از این خرابیها بود خوش زانکه می دانم
خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد
ز بیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش
علمدار و علم چون کاوه حداد می گردد
علم شد در جهان فرهاد در جان بازی شیرین
نه هرکس کوه کن شد در جهان فرهاد می گردد
دلم از این عروسی سخت می لرزد که قاسم هم
چو جنگ نینوا نزدیک شد داماد می گردد
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زآنرو
که بنیاد جفا و جور بی بنیاد می گردد
***
فرخی یزدی

۱۱ اسفند ۱۳۸۹

بهار را باور کن


11 اسفند رو ز تولد میر ما
همیشه پاینده باشی ای میر
******************

باز کن پنجره ها را که نسيم
روز ميلاد اقاقی ها را
جشن می گيرد
و بهار
روی هر شاخه، کنار هر برگ
شمع روشن کرده ست.

همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده ست
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست.

باز کن پنجره ها را، ای دوست
هيچ يادت هست
که زمين را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سینه گل های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حاليا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببين
و محبت را در روح نسيم
که در اين کوچه تنگ
با همين دست تهی
روز ميلاد اقاقی ها را
جشن می گيرد

خاک جان يافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا اين همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن.
****
فریدون مشیری