۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۳

عطر وفا

پشت‌گرمی به‌چه بودت که شکفتی؟ گلِ یخ!
وندر آن عرصه که سرما کمرِ سرو شکست،
نازکانه تنِ خود را ننهفتی، گلِ یخ!

سرکشی‌های تبارت را، ای ریشه به خاک
تو چه زیبا به زمستان‌ها گفتی، گلِ یخ!

تا سر از سنگ برآوردی، دلتنگ به شاخ،
از کلاغان سیه‌بال چه دیدی و شنفتی؟ گلِ یخ!

آمدی عطر وفا آوردی،
همه افسانه‌ی بی‌برگ و بری‌ها را رُفتی، گلِ یخ!

چه شنفتی تو در این غمزده باغ؟
که چو گل‌ها همه خفتند، تو بیدار نخفتی، گلِ یخ!

راستی را، که چه جان‌بخش به سرمای سیاه
شعله‌گون، در نگهِ دوست شکفتی، گلِ یخ!

***
سیاوش کسرایی

۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۳

زمزمه‌ها ـ 6

در شب ِ من خنده‌ی خورشید باش
آفتاب ِ ظلمت ِ تردید باش

ای همای ِ پرفشان در اوج‌ها
سایه‌ی عشق ِ منی جاوید باش

ای صبوحی بخش ِ می‌خواران ِ عشق!
در شبان ِ غم صلاح ِ عید باش

آسمان ِ آرزوهای مرا
روشنای خنده‌ی ناهید باش

با خیالت خلوتی آراستم
خود بیا و ساغر ِ امیّد باش

***
محمدرضا شفیعی کدکنی

۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۳

شبانه

میان ِ خورشیدهای ِ همیشه
زیبائی‌ی ِ تو
لنگری‌ست ـ
خورشیدی که
سپیده‌دم ِ همه ستاره‌گان
بی‌نیازم می‌کند.

نگاه‌ات
شکست ِ ستم‌گری‌ست ـ
نگاهی که عریانی‌ی ِ روح ِ مرا
از مهر
جامه‌ئی کرد
بدان‌سان  که کنون‌ام
شب ی بی‌روزن ِ هرگز
چنان نماید که کنایتی طنزآلود بوده است.

و چشمان‌ات با من گقتند
که فردا
روز ِ دیگری‌ست ـ
آنک چشمانی که خمیرمایه‌ی ِ مهر است!
وینک مهر ِ تو:
نبردافزاری
تا با تقدیر ِ خویش پنجه در پنجه کنم.

*

آفتاب را در فراسوهای ِ افق پنداشته بودم.
به جز عزیمت ِ نابه‌هنگام‌ام گریزی نبود
چنین انگاشته بودم.

آیدا فسخ ِ عزیمت ِ جاودانه بود.

*

میان ِ آفتاب‌های ِ همیشه
زیبائی‌ی تو
لنگری‌ست ـ
نگاه‌ات
شکست ِ ستم‌گری‌ست ـ
و چشمان‌ات با من گفتند
که فردا
روز ِ دیگری‌ست.

***
احمد شاملو