۹ تیر ۱۳۸۹

دلاوری ...

دلاورى در خاموشى است، خردمندى در دريافتن است
***
خواستم انسان باشم و دو سپاه را بر خويش برانگيختم: ستم و نادانى! و آتش از دو سنگر بر خويش گشودم: آشنا و بيگانه. چنگال ددان نداشتم. منقار كركسان نداشتم. با نيش كينه نبودم. با خارائى در سينه نبودم. از ناورد گريختن نخواستم. با نامرد آميختن نجستم. بند حقيقت پاى گيرم شد. صور سرنوشت آژيرم شد. بكوب اى طبال كه دوران چرخش است: گردباد خون بر خاك. طوفان نوح در روح. رزمى است كه رستمانش بايستى. بحرى است كه سندبادانش شايستى و من شراعم در اين كولاك، ناچيز است.بدخواهان نگرانند كه تا كى از فشار دشنه بر سينه فرياد برآورم. ولى دلاورى در خاموشى است، خردمندى در دريافتن است. لب بسته با عزم پيمان ايستاده ام. از خواب تا عذاب، بيدارى من رعشه چشم براهى است. و سروشى مى گويد با تمام توان رسن هاى آينده را بكش تا اين سفينه گوهرآمود، از درون موج هاى كف آلود، فراتر و فراتر آيد.اى سيمرغ آتشين بر ابر هاى نيلوفرى! پرواز مكن! كريچه ام تنگ است و آنرا گوركنان انباشتن مى خواهند. اندكى بپاى! چه دانى كه تا صبح ديگر كريچه را بسته نيابى؟ولى سيمرغ را بال ها از پرواز است
***
احسان طبری

۵ تیر ۱۳۸۹

کوشش و امید

جدا شد یکی چشمه از کوهسار
به ره گشت ناگه بسنگی دچار
به نرمی چنین گفت با سنگ سخت:
کرم کرده راهی ده ای نیک بخت
جناب اجل کش گران بود سر
زدش سیلی و گفت: دور ای پسر!
نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد
بکندن در استاد و ابرام کرد
بسی کند و کاوید و کوشش نمود
کز آن سنگ خارا رهی برگشود

ز کوشش بهر چیز خواهی رسید
بهر چیز خواهی کماهی رسید
برو کارگر باش و امیدوار
که از یاس جز مرگ ناید ببار
گرت پایداریست در کارها
شود سهل پیش تو دشوارها
***
پروین اعتصامی

ولادت مولا علی مبارکباد

ولادت مولا علی (ع)
و
روز پدر مبارک باد.

۲۷ خرداد ۱۳۸۹

در اجتناب از کارها

دو روزه عمر در دنیای فانی / نکو کن خوی و خلق زندگانی
بهر کاذی سر رشته نگه دار / عنان یکبارگی از دست مگذار
بهر جائی که خواهی در شدن را / نگه کن راه بیرون آمدن را
بهر کاری که خواهی کرد مدخل / نگه کن آخر کارش باول
مباش ایمن ز هر راهی و چاهی / که دشمن برکند کوهی بکاهی
مخسب ارچه به خوابت میل باشد / بهر جا رهگذار سیل باشد
شناور باش از هر آب مگذر / که اندر آب پر میرد شناور
بگفتار زنان هرگز مکن کار / زنان را تا توانی مرده انگار
زنان چون ناقصان عقل و دینند / چرا مردان ره ایشان گزینند
به پیران زبون کن دستگیری / که در پیری بدانی قدر پیری
***
ناصر خسرو - سعادتنامه

۲۲ خرداد ۱۳۸۹

۲۰ خرداد ۱۳۸۹

صدای ناله مظلوم

تو دادگر شو اگر رحم دادگر نکند
بکن هرآنچه دلت خواست او اگر نکند
صدای ناله مظلوم در دل ظالم
بسنگ خاره کند گر اثر، اثر نکند
ببین به بین‌النهرین انگلیس آن ظلم
که کرد در همه گیتی به بحر و بر نکند
بروح عالم اسلام زین جهت کاری
که کرد طفل به گنجشک کنده‌پر نکند
زنو ببیاید یک خلقت دگر کابقا
بخانواده ننگین بوالبشر نکند
به شیخ شهر زمستان بگو که بیش از حد
به حد غیر تجاوز ز حد بدر نکند
بزور مشت ز اشراف زر بگیر که تا
وکیل بهر تو تعیین بزور زر نکند
وکیل توده ملت برای هر خائن
که شد وزیر سرو سینه را سپر نکند
جز این مدار توقع سر خیانتکار
بدار تا نرود رفع درد سر نکند
ز بعد کشتن پروانه شمع صبح نکرد
وکیل خائن امید است سال سر نکند
کسیکه هست طرفدار اجنبی خود را
بگو به حقه طرفدار رنجبر نکند
در انتخاب به تخریب مملکت ای کاش
کمک به بی شرف ارباب برزگر نکند
رعیتی که بر تاک و خم کمر خم کرد
روا بود یه نه افلاک خم کمر نکند
بدان که تا نشود زیر و رو نریزد خون
بحای آب درین کشت نو ثمر نکند
بشاه کشور جمشید جم پس از تبریک
بگو خرابه جم را خرابتر نکند
چگونه گشت طرفدار رنجبر عارف
کسیکه خورد تن و گردنش تبر نکند
***
عارف قزوینی

۱۸ خرداد ۱۳۸۹

ما آزموده ایم...

ما آزموده‌ایم درین شهر بخت خویش
بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش
از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل صبور باش که آن یار تندخوی
بسیار تند روی نشیند ز بخت خویش
گر موج‌خیز حادثه سر بر فلک زند
عارف به آب تر نکند رخت و بخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافگنم به همه رخت و بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان برتو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
حافظ اگر مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
***
حضرت حافظ

۱۲ خرداد ۱۳۸۹

در پرده خون

بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم
به پای سرو آزادی سر و دستی بیافشانیم

به عهد گل زبان سوسن آزاد بگشاییم
که ما خود درد این خون خوردن خاموش میدانیم

نسیم عطر گردان بوی خون عاشقان دارد
بیا تا عطر این گل در مشام جان بگردانیم

شرار ارغوان واخیز خون نازنینان است
سمندروار جانها بر سر این شعله بنشانیم

جمال سرخگل در غنچه پنهان است ای بلبل
سرودی خوش بخوان کز مژده صبحش بخندانیم

گلی کز خندهاش گیتی بهشت عدن خواهد شد
ز رنگ و بوی او رمزی به گوش دل فروخوانیم

سحر کز باغ پیروزی نسیم آرزو خیزد
چه پرچمهای گلگون کاندر آن شادی برقصانیم

به دست رنج هر ناممکنی ممکن شود آری
بیا تا حلقه اقبال محرومان بجنبانیم

الا ای ساحل امید سعی عاشقان دریاب
که ما کشتی در این طوفان به سودای تو میرانیم

دلا در یال آن گلگون گردونتاز چنگ انداز
مبادا کز نشیب این شب سنگین فرو مانیم

شقایق خوش رهی در پرده خون میزند، سایه!
چه بیراهیمم اگر همخوانی این نغمه نتوانیم.
***
سایه