۹ اسفند ۱۳۸۶

دیو جنگ و پلیدی

ابر سیه ز سینه البرز سر کشید

بازو گشود و کوه وکمر را به بر کشید

چون کرکس گرسنه به سودای خون و مرگ

گسترد بال و دشت و دمن زیر پر کشید

از خاوران بدخش یکی ابر سهمگین

برجست و تیغ تیز سوی باختر کشید

مانا که از تف دومه قله های دور

افروخت آتشی که جهان در شرر کشید

ناگاه دست اهرمنی در دل فضا

خطی کبود فام به چهر قمر کشید

یا دود تیره چشمه مهتاب کور کرد

یا آفتاب سرمه به چشمان تر کشید

مانند دیواز پس دندانه های کوه

رعد از چهارسوی افق نعره برکشید

ضحاک تا به چنگ عمود گران گرفت

کاوه علم فکند و فریدون سپر کشید

لرزید بند بند دل خفتگان شب

آهی کشید شهر و دم از ناله درکشید

اشکک ستارگان شد و آه فرشتگان

فریاد کینه ای که فلک را جگر کشید

۷ اسفند ۱۳۸۶

آه سحر

يک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
داد خود را زان مه بيدادگر خواهم گرفت
چشم گريان را به توفان بلا خواهم سپرد
نوک مژگان را به خون آب جگر خواهم گرفت
نعره‌ها خواهم زد و در بحر و بر خواهم فتاد
شعله‌ها خواهم شد و در خشک و تر خواهم گرفت
انتقامم را ز زلفش مو به مو خواهم کشيد
آرزويم را ز لعلش سر به سر خواهم گرفت
يا به زندان فراقش بي نشان خواهم شدن
يا گريبان وصالش بي خبر خواهم گرفت
يا بهار عمر من رو بر خزان خواهد نهاد
يا نهال قامت او را به بر خواهم گرفت
يا به پايش نقد جان بي‌گفتگو خواهم فشاند
يا ز دستش آستين بر چشم تر خواهم گرفت
يا به حاجت در برش دست طلب خواهم گشاد
يا به حجت از درش راه سفر خواهم گرفت
يا لبانش را ز لب هم‌چون شکر خواهم مکيد
يا ميانش را به بر هم‌چون کمر خواهم گرفت
گر نخواهد داد من امروز داد آن شاه حسن
دامنش فردا به نزد دادگر خواهم گرفت
بر سرم قاتل اگر بار دگر خواهد گذشت
زندگي را با دم تيغش ز سر خواهم گرفت
باز اگر بر منظرش روزي نظر خواهم فکند
کام چندين ساله را از يک نظر خواهم گرفت
با سر و پاي مرا در خاک و خون خواهد کشيد
يا به رو دوش ورا در سيم و زر خواهم گرفت
گر فروغي ماه من برقع ز رو خواهد فکند
صد هزاران عيب بر شمس و قمر خواهم گرفت
***
فروغي بسطامي

۳ اسفند ۱۳۸۶

برای شما که عشقتان زندگیست

شما که عشقتان زندگیست،

شما که خشمتان مرگست،

شما که تابانده اید در یاس آسمان ها

امید ستارگان.

شما که بوجود آورده اید سالیان را،

قرون را

و مردانی زاده اید که نوشته اند بر چوبه دارها یادگارها

و تاریخ بزرگ آینده را با امید

در بطن کوچک خود پرورده اید.

شما که برق ستاره عشقید

در ظلمت بی حرارت قلب ها.

شما که سوزاده اید جرقه بوسه را

بر خاکستر تشنه لب ها

و به ما آموخته اید تحمل و قدرت را در شکنجه ها

و در تعب ها...

عشقتان را بما دهید

شما که عشقتان زندگیست.

و خشمتان را بدشمنان ما

شما که خشمتان مرگست.

***

احمد شاملو

۲ اسفند ۱۳۸۶

خورشید من

دور از رخت سرای درد است خانه من،

خورشید من کجائی؟

سرد است خانه من.

دیدم تو را ز شادی از آسمان گذشتم،

جانان من که گشتی دیگر ز جان گذشتم،

آخر خودت گواهی: من از جهان گذشتم.

بی تو کنون سرای درد است خانه من،

خورشید من کجائی؟

سرد است خانه من.

من دردمند عشقم، درمان من توئی، تو.

من پای بند صدقم، پیمان من توئی، تو.

امید من توئی، تو، ایمان من توئی، تو.

دور از رخت سرای درد است خانه من،

خورشید من کجائی؟

سرد است خانه من.

غیر از تو من به دنیا یار دگر ندارم،

جز از خیال عشقت فکری بسر ندارم،

سر میدهم ولیکن دست از تو بر ندارم.

دور از رخت سرای درد است خانه من،

خورشید من کجائی؟

سرد است خانه من.

***

ابوالقاسم لاهوتي

۲۹ بهمن ۱۳۸۶

قضیه کینگ کونک

28 بهمن (1281) تولد صادق هدایت.
داستان زیر از کتاب وغ وغ ساهاب بدون سانسور(!) تقدیم شما.
*******

دیشب اندر خیابون لاله زار

جمعیت زیادی دیدم چند هزار

خانم لنگ درازی شیک و قشنگ

رد شد از پهلوی من مثل فشنگ

دیدم یک جوانکی قد کوتوله

دنبال آن خانم می دود همچون توله

بخانم هی قربان صدقه می رود

هر کجا این می رود اوهم می رود

رفت خانم توی سینمای ایران

جوانک هم بدنبالش دوان

بلیط خرید و رفتش بالاخونه

پسره هم دنبالش مثل دیونه

توی لژ پهلوی زنیکه نشست

زنیکه هم روش را سفت و سخت بست

چراغا خاموش شد اندر سینما

روی پرده پیدا شد بس چیزها

« دسته ای از مردم اروپا

رفتند بسوی جنگلهای آفریقا

تا از عجایب آثار قدیم

هر چه می بینند بردارند فیلم

همراه خودشان داشتند یک دختر

که از ماه شب چهارده بود خوشگلتر

الخلاصه چون بجزیره خرابه ای رسیدند

هر قدمی که بر می داشتند از وحشت می لرزیدند

پس از رنجها و زحمات بسیار

بدست وحشیهای آدمخور گرفتار شدند

آنها دختر را که دیدند

خوشحال شدند و خیلی رقصیدند

مردها را غافل کردند و دختره را دزدیدند

دویدند دویدند تا به شهر خودشون رسیدند

دختره را هفت قلم بزک کردند

از شهر بیرون با دایره و دنبک بردند

بیک تیر کلفتی او را در جنگل بستند

غفلتن از دور پیدا شد هیکلی مثل غول

آمد و دختره را گرفت توی پنجول

پشم اندر پشم اندر تنش بسیار بود

بنظرم وزنش چهل خروار بود

سر پا وایسادی مثل آدمها

راه میرفتش روی دو پاها

آن نکره میمون بود و اسمش بود کینگ کونگ

تنش پشمالو ، کمرش بدون لنگ

دختره هی جیغ و فریاد می زدش

چونکه از شکل او میامد بدش

اما میمونه اون دوستش داشتش

از اینجا می برد و اونجا می گذاشتش

رخت او می کند و هی بو می کشید

برا خاطرش با جانورها می جنگید

آدما از دور که اورا می دیدند

توی سولاخ سمبه ها می چپیدند

او هم هر وقتی که آدمیزادی می دید

نعره ها از ته دلش هی می کشید

اگر دستش می رسید می گرفتش

بیخ خرشا زور می داد و می کشتش

خلاصه اروپائیهای ناقلا

برای میمون فراهم کردند بلا

گاز بخوردش دادند و گیجش کردند و به اروپا بردند

بدست آرتیستهای شهیر یک سیرکش سپردند

توی سیرک چندین هزار از مرد و زن

ازدهام کردند او را ببینن

پرده چون پس رفت کینگ کونگ پیدا شد

نیش مردم تماشاچی وا شد

میمونه غیظش گرفت و زور زد

زنجیر دست و پایش را پاره کرد

زیر دست و پایش مردم له میشدند

تا لگد می گذاشت مردم می مردند

شهر شلوغ شد مردم فراریدند

هر کجا کینگ کونگ را از دور می دیدند

رفت او تا پیدا کند معشوقه اش

بو میکشید تا پیدا کند خونه اش

ماشینها را مثل فانوس تا می کرد

خودش را تو هر سوراخی جا میکرد

پیش او طبقه های عمارت

مثل پلکان بودش سهل و راحت

پاشرا میگذاشت و میرفتش بالا

بدون اینکه بگوید : یالا.

توی اطاقهای زنها سر می کشید

هر کجا سر می کرد محشر می کرد

زنها جیغ میکشیده بیهوش می شدند

یا با شوهرشان هم آغوش می شدند

عاقبت معشوقش را پیدا نمود

دست دراز کرد از تو پنجره او را ربود

با عجله رفت توی آسمان خراش

معشوقه اش را گذاشت زمین یواش

آرپلانها روی هوا می پریدند

ناگهان کینگ کونگ را از دور دیدند

بسکه بطرف او تیر انداختند

تمام جونش را خونین و مالین کردند

عاقبت سرش گیج خورد روی گراتسیه ل

چشمش سیاهی رفت از آن بالا شد ول روی گل

بینوا میمون شهید عشق شد

از بالای عمارت افتاد و مرد . »

چراغها روشن شد اندر سینما

مردم روانه شدند سوی خانه ها

کوتولهه رو کرد بخانم گفت : دیدی؟

معنی عشق را فهمیدی ؟

بنده هم عشقم مثل این میمونه

دلم از فراق روی تو خونه

اگر بخواهی من را آزار کنی

مثل این میمونه گرفتار کنی

همانطور که اون از آسمان خراش

افتادش روی زمین و شد آش و لاش

من هم خودم را از این بالاخونه

میندارم پائین مثال هندونه

تا که تمام جونم داغون بشه

سر تا پایم قرمز و پر خون بشه

خانمه که این را شنید ، دلش سوخت

خودش را به کوتولهه فروختش .

۲۴ بهمن ۱۳۸۶

والنتاین یا سپندارمذگان ؟

ما ایرانی هستیم. تمدنی با بیش از هفت هزار سال قدمت. ولی همیشه از فرهنگ خود گریزانیم. چرا؟ هیچ از خودتان پرسیده اید؟ همه داریم به سوی فرهنگ غربی پیش می رویم و به فرهنگ این مرز و بوم توجهی نمی کنیم. ما که ندای «ای ایران ای مرز پر گوهر» و امثالهم سر می دهیم پس چرا به فرهنگ آن اعتقاد نداریم. بیایید کمی در مورد این مسائل هم بیندیشیم. بد نیست مطلب زیر را پیرامون ولنتاین روز عشق و سپندارمذ روز بانو در ایران با هم بخوانیم و در مورد آن کمی تامل کنیم. لینک اصلی مطلب زیر را در اینجا ببینید.

*******

عبارت "ضربه فرهنگي" را چنين تعريف كرده اند: " تغييراتي در فرهنگ كه موجب به وجود آمدن گيجي ، سردرگمي و هيجان مي شود."

اين روزها مردم برگزاري جشن ها و مناسبت هاي خارجي را نشانه تجدد، تمدن و تفاخر مي دانند . سفره هفت سين نمي چينند، اما در آراستن درخت كريسمس اهتمام مي ورزند! جشن شب يلدا كه به بهانه بلند شدن روز، براي شكرگزاري از بركات و نعمات خداوندي برگزار مي شده است را نمي شناسند ، اما همراه وهمزمان با بيگانگان روز شكرگزاري برپا مي كنند ! همه چيز را در مورد Valentine و فلسفه نامگذاريش مي دانند، اما حتي نام "سپندارمد گان" به گوششان نخورده است.

چند سالي ست حوالي26 بهمن ماه (14 فوريه) كه مي شود هياهو و هيجان را در خيابان ها مي بينيم. مغازه هاي اجناس كادوئي لوكس و فانتزي غلغله مي شود. همه جا اسم Valentine به گوش مي خورد. از هر بچه مدرسه اي كه در مورد والنتاين سوال كني مي داند كه "در قرن سوم ميلادي كه مطابق مي شود با اوايل شاهنشاهی ساساني در ايران، در روم باستان فرمانروايي بوده است بنام كلوديوس دوم. كلوديوس عقايد عجيبي داشته است از جمله اينكه سربازي خوب خواهد جنگيد كه مجرد باشد. از اين رو ازدواج را براي سربازان امپراطوري روم قدغن مي كند.كلوديوس به قدري بي رحم وفرمانش به اندازه اي قاطع بود كه هيچ كس جرات كمك به ازدواج سربازان را نداشت.اما كشيشي به نام والنتيوس ( والنتاين )، مخفيانه عقد سربازان رومي را با دختران محبوبشان جاري مي كرد . كلوديوس دوم از اين جريان خبردار مي شود و دستور مي دهد كه والنتیوس را به زندان بيندازند. والنتیوس در زندان عاشق دختر زندانبان مي شود !!!! سرانجام كشيش به جرم جاري كردن عقد عشاق ، با قلبي عاشق اعدام مي شود... بنابراين او را به عنوان فدايي وشهيد راه عشق مي دانند و از آن زمان نهاد و سمبلي مي شود براي عشق!

این داستان پرسش بر انگیز است و مهم ترین پرسش این است که دختر زندانبان در زندان چه می کرده است که والنتیوس او را در زندان دیده و عاشقش شده است ؟؟؟؟ آیا چنین رویدادی سزاواری تبدیل شدن به یک حماسه ی تاریخی را دارد ؟ آیا زندگانی یک کشیش می تواند سمبلی برای عشق باشد ؟ آن هم برای ما ایرانیان !!! در حالی که پیش از به دنیا آمدن آقای والنتيوس ما در سرزمینمان از صد ها سال پیش روزی را به نام روز عشق داشته ایم و البته سمبل عشق نیز نزد ما به طور مسلم یک انسان عادی نبوده است .

در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند ، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه) كه نخستين صفت خداوند است ، روز سوم ارديبهشت يعني "بهترين راستي و پاكي" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهريور يعني "شاهي و فرمانروايي آرماني" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندارمد" بوده است. سپندارمد لقب ملي زمين است. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندارمد گان (29 بهمن ) را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند نه سربه نیست شدن یک کشیش عاشق را!!!!!

سپندارمد جشن زمين و گرامي داشت عشق است. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند. ایران سرزمینی است كه با جشن و شادماني پيوند فراواني داشته است،ایرانیان به مناسبت هاي گوناگون جشن مي گرفتند و با سرور و شادماني روزگار مي گذرانداند. اين جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگي، خلق و خوي، فلسفه حيات و كلا جهان بيني ايرانيان باستان است.

كمتر كسي است كه بداند در ايران باستان ، نه چون روميان از سه قرن پس از ميلاد ، كه از بيست قرن پيش از ميلاد ، روزي موسوم به روز عشق بوده است! جالب است بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايراني دقيقا مصادف است با 29 بهمن، يعني تنها 3 روز پس از والنتاين فرنگي! و این خود گواه این ادعا است که بیگانگان همیشه سعی داشته اند رویداد های تاریخی شان را حتی شده با تحریف به گونه ای بیان کنند که با گاهشماری ایرانیان مطابقت داشته باشد . همانند کریسمس که در واقع شب چله ( یلدا) ی ما ایرانیان است ....

حال این حقیقت آشکار تاسف برانگیز است ؛ بیگانگانی که زمانی همه ی هم و غمشان این بود که مناسبت ها و بزرگداشت هایشان از نظر تاریخی با جشن ها و بزرگداشت های ما ایرانیان تلاقی داشته باشد و برای این منظور حتی دست به تحریف پیشینه ی خودشان هم می زدند ببینید چگونه الگوی ما قرار گرفته اند ....؟ چرا ؟ چون گویی ما فراموش کرده ایم که از نظر فرهنگی یک سر و گردن از دیگر ملت ها بالا تریم . فرهنگ ما ایرانیان مقوله ای چون تکنولوژی نیست که نیازمند به پیشرفت و تاثیرپذیری داشته باشد چرا که فرهنگ ما از آغاز غنی و کامل بوده است , آن را به یاد آوریم .

با مرعوب شدن در برابر فرهنگ وآداب و رسوم ديگران، بي اينكه ريشه در خاك، در فرهنگ و تاريخ ما داشته باشد، اگر هم به جايي برسيم، جايي ست كه ديگران پيش از ما رسيده اند و جا خوش كرده اند ! براي اينكه ملتي در تفكر عقيم شود ، بايد هويت فرهنگي تاريخي را از او گرفت. چرا ما خودمان این ضربه را به خود می زنیم ؟ فرهنگ مهم ترين عامل در حيات ، رشد، بالندگي يا نابودي ملت ها است. هويت هر ملتي در تاريخ آن ملت نهاده شده است و ریشه ی تاریخ ما ایرانیان تمدن و بالندگی بی نظیری است که هیچ سرزمینی مانند آن را ندارد , پس چرا ما خودمان مانند بی هویت ها رفتار می کنیم ؟ بیگانگان از فرهنگ نیاکان ما آموختند و با تحریف و دست کاری در پی آفرینش فرهنگی, مشابه بر آمدند اما تنها موفق به ساختن کاریکاتوری فرهنگی از آنچه در سرزمین ما بود شدند , حال ما داریم از این کاریکاتور تقلید می کنیم !!!!!

ما ایرانیان فراموش کرده ایم که زمانی سر مشق و سر لوحه ی فرهنگی تمام جوامع بودیم. پیش از آنکه آنها بدانند تمدن به چه معناست این ما بودیم که تقویم سرزمینمان سرشار از جشن و بزرگداشت بوده است آن هم با سمبل هایی همیشه جاودان .

دریافتن این نکته که ما محور فرهنگی جهان هستیم وعادات و رسوم و ارزش های فرهنگیمان برتر از بیگانگان است کارمشکلی نیست. کافی است کمی کاوش کنیم و خود واقعی مان را دریابیم و دست از خود باختگی فرهنگی برداریم .

در خودباختگی هیچ نقطه ی تکاملی وجود ندارد . به جای سالروز درگذشت والنتيوس – که معلوم نیست روز اعدامش 26 بهمن بوده یا نه - بیا یید سپندارمدگان ( 29 بهمن ) روز عشق را گرامی بداریم .