۱ دی ۱۳۹۳

فال حافظ - یلدا 93

ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
سبزپوشان خطت بر گرد لب
همچو مورانند گرد سلسبیل
ناوک چشم تو در هر گوشه‌ای
همچو من افتاده دارد صد قتیل
یا رب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
من نمی‌یابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جمیل
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حافظ از سرپنجه عشق نگار
همچو مور افتاده شد در پای پیل
شاه عالم را بقا و عز و ناز
باد و هر چیزی که باشد زین قبیل

***
حافظ

۳۰ آذر ۱۳۹۳

در این سرما...

در این سرما سر ما داری امروز
دل عیش و تماشا داری امروز
میفکن نوبت عشرت به فردا
چو آسایش مهیا داری امروز
بگستر بر سر ما سایه خود
که خورشیدانه سیما داری امروز
در این خمخانه ما را میهمان کن
بدان همسایه کان جا داری امروز
نقاب از روی سرخ او فروکش
که در پرده حمیرا داری امروز
دراشکن کشتی اندیشه‌ها را
که کفی همچو دریا داری امروز
سری از عین و شین و قاف برزن
که صد اسم و مسما داری امروز
خمش باش و مدم در نای منطق
که مصر و نیشکرها داری امروز

***
مولانا

۲۷ آذر ۱۳۹۳

سیاه

لحاف کهنه‌ی زال فلک شکافته شد.
و پنبه کوچه و بازار شهر را پر کرد.
و دشت ـ اکنون ـ ،
سرد و غریب و خاموش است.
*
ـ آهای!
لحاف پاره‌ی خود را به بام ما متکان!
که ـ گرچه پنبه‌ی ما را همیشه آفت خورد! ـ
و دشت سوخته از پنبه‌ی سپیده تهی‌ست،
جهان به کام حریفان پنبه در گوش است!

***
فریدون مشیری

۲۰ آذر ۱۳۹۳

چهره مرد هنرمند درجوانی

فریاد استغاثه سر میدهی
و برای رهایی ازاین فریاد تن به گناه میسپاری.
برای رهایی از فریاد عذاب آور گناه
فریاد توبه سرخواهی داد.
پس آنگاه
روحت به لرزه می افتد و
برای رهایی از عذاب تن ات
فریاد آزادی سر میدهد.
رها میشوی
و آن هنگام که طنین فریاد روحت فرو نشست
به مقام خالق میرسی
و در آنجا هنر زاییده میشود
خلق میکنی، می آفرینی...

۱۶ آبان ۱۳۹۳

مرثیه

" جنگ چرا؟ بس کنید
چند خدا؟ بس کنید
چند دروغ و دریغ؟ گوش به فتوای تیغ؟
مظلمه خون کیست این همه کشتارها؟
این چه مسلمانی است؟
وای به دیندارها!
باز به نام خدا
خون کسی شد روا
باز به نام خدا
خون خدا شد روا
کوچه پر از های و هو است
شهر پر از ماجرا
سکه به نامت زدند
سنگ تمامت زدند
نام تو را می برند بر سر بازارها
چیستی این ملک ری؟
فتنه گری تا به کی؟
این همه مفتی و شیخ
این همه قاضی شریح
چند برادر کشی؟
لذت کافر کشی؟
بغض قلم را شکست
آتش باور کشی
کیست که عبرت برد زین همه تکرارها؟
این چه مسلمانی است وای به دیندارها!
باز بنام خدا خون کسی شد روا
..."
قحط وفا، قحط جود
خشکی آواز رود
گریه یاس کبود
مرگ سپیدارها
آنچه فراوانی است
وحشت بیداری است
این چه مسلمانی است؟
وای به دیندارها ...وای به دیندارها! "


۲۵ مهر ۱۳۹۳

بوتیمار

چه لازم است بگویم
که چه مایه می‌خواهم‌ات؟
چشمان‌ات ستاره است و
دل‌ات شک.

*

جرعه‌ئی نوشیدم و خشکید.

دریاچه‌ی شیرین
با آن عطش که مرا بود
برنمی‌آمد،
می‌دانستم.

چه لازم بود بگویم
که چه مایه می‌خواستم‌اش؟

***
شاملو

۳ مرداد ۱۳۹۳

درد و مرد

یکی از عیب‌های تلخ و بی‌درمان که دارد درد
همین است، این‌که بایستی به تنهایی کشید آن را
و نتوان با کسی، چون شادی و چون بار،
تقسیم و تحمل کرد
و عیب بدترش این است
که انسان را برد سوی بهشت نیروانا، مرگ،
به روی و زیر خاک سرد.
چو پاییز و زمستان کاید و از شاخه افتد برگ،
بنفش و تیره، سرخ و زرد.
ولیکن گفته بودم: درد قوت ِ غالب ِ مرد است
و آن محتوم هم فرجام، بایستی بسازد مرد.

***
مهدی اخوان ثالث

۱۶ خرداد ۱۳۹۳

درباره کتاب: ما

«ما» روایتی از آینده‌ای تاریک.
قبل از جورج اورول در رمان «1984» (1948)، قبل از آلدوکس هاکسلی در «دنیای قشنگ نو» (1932)، یوگنی زامیاتین نویسنده اهل شوروی در 1921 آرمان شهری را در کتاب «ما» به تصویر می‌کشد که در آن انسان‌ها آزادی را به بهای سعادت‌شان فروخته‌اند.
بعد از جنگ دویست ساله‌ای که فقط دو دهم جمعیت زمین از آن جان سالم به در برده‌اند، دیگر نه جامعه‌ای باقی مانده و نه کشور و تمدنی. تمام انسان‌ها (اعداد!) تحت یک حکومت واحد «یکتادولت» و در یک کشور واحد «یکتاکشور» مستقر شده‌اند. تحت حکومتی از منطق محض، قوانینی نوشته شده توسط ریاضیدانان که در آن همه‌چیز پیش‌بینی شده است و امکان وقوع امری غیر از آنچه برنامه‌ریزی شده وجود ندارد. دنیای مکانیکی بی نقص. در کشوری که توسط دیواری شیشه‌ای محصور شده و از طبیعت وحشیانه نیاکان انسان‌ها جدا شده، که هیچکس از آن دیوار عبور نکرده است. کشوری ساخته شده از شیشه. شیشه‌ای محکم‌تر از فولاد که تمام خانه‌ها و وسایل زندگی و شهر از آن ساخته شده تا هیچ چیز از دید هیچکس مخفی نماند. قبل از جنگ دویست ساله عشق و گرسنگی بر جهان حکومت می‌کرد و بعد از آن گرسنگی توسط ماده‌ای از فراورده‌های نفتی ریشه کن شد و عشق زیر لوای ریاضیات و جبر مدفون شد. آزادی از انسان‌ها گرفته شد و در ازای آن سعادت به آن‌ها داده شد. چرا که وعده بهشت نیاکان ما هم چنین است. در بهشت دوحق انتخاب وجود دارد: آزادی بدون سعادت یا سعادت بدون آزادی. حال بعد از جنگ در یکتاکشور بهشتی مقرر شده است که انسان‌ها همیشه طالب آن بوده‌اند!
دنیایی که در آن انسان‌ها روح ندارند (ولی اصولا روح یعنی چه؟ معنایش را درست نمی‌فهمم. ص 115). انسان‌ها حق تخیل ندارند چون تخیل کردن یک بیماری است. دنیایی که در آن خیانت یک آرمان است. دنیایی که در آن شهوت انسان‌ها طبق منطق و برنامه‌ریزی انجام شده تحت فرمان آمده؛ عشق معنایی ندارد. دنیایی بدون احساس.
جایی که انسان‌ها اسم ندارند. هرکس شماره‌ای دارد و وظیفه‌ای که نمی‌تواند از آن تخطی کند. همه جزیی از یک کل هستند که هرکاری را طبق برنامه و منظم و هماهنگ باهم انجام می‌دهند، حتی به دهان بردن و جویدن 50بار لقمه در دهان هم طبق برنامه است!
ما دنیای سیاهی‌ست، یک ضدآرمان‌شهر!
اگر از 1984 خوشتان آمده و دنیای قشنگ نو را دوست دارید از این کتاب لذت خواهید برد. «ما» کتابی‌ست که بدون شک این دو کتاب از آن الهام گرفته‌اند.

ما – یوگنی زامیاتین – انوشیروان دولتشاهی – نشر دیگر


۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۳

عطر وفا

پشت‌گرمی به‌چه بودت که شکفتی؟ گلِ یخ!
وندر آن عرصه که سرما کمرِ سرو شکست،
نازکانه تنِ خود را ننهفتی، گلِ یخ!

سرکشی‌های تبارت را، ای ریشه به خاک
تو چه زیبا به زمستان‌ها گفتی، گلِ یخ!

تا سر از سنگ برآوردی، دلتنگ به شاخ،
از کلاغان سیه‌بال چه دیدی و شنفتی؟ گلِ یخ!

آمدی عطر وفا آوردی،
همه افسانه‌ی بی‌برگ و بری‌ها را رُفتی، گلِ یخ!

چه شنفتی تو در این غمزده باغ؟
که چو گل‌ها همه خفتند، تو بیدار نخفتی، گلِ یخ!

راستی را، که چه جان‌بخش به سرمای سیاه
شعله‌گون، در نگهِ دوست شکفتی، گلِ یخ!

***
سیاوش کسرایی

۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۳

زمزمه‌ها ـ 6

در شب ِ من خنده‌ی خورشید باش
آفتاب ِ ظلمت ِ تردید باش

ای همای ِ پرفشان در اوج‌ها
سایه‌ی عشق ِ منی جاوید باش

ای صبوحی بخش ِ می‌خواران ِ عشق!
در شبان ِ غم صلاح ِ عید باش

آسمان ِ آرزوهای مرا
روشنای خنده‌ی ناهید باش

با خیالت خلوتی آراستم
خود بیا و ساغر ِ امیّد باش

***
محمدرضا شفیعی کدکنی

۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۳

شبانه

میان ِ خورشیدهای ِ همیشه
زیبائی‌ی ِ تو
لنگری‌ست ـ
خورشیدی که
سپیده‌دم ِ همه ستاره‌گان
بی‌نیازم می‌کند.

نگاه‌ات
شکست ِ ستم‌گری‌ست ـ
نگاهی که عریانی‌ی ِ روح ِ مرا
از مهر
جامه‌ئی کرد
بدان‌سان  که کنون‌ام
شب ی بی‌روزن ِ هرگز
چنان نماید که کنایتی طنزآلود بوده است.

و چشمان‌ات با من گقتند
که فردا
روز ِ دیگری‌ست ـ
آنک چشمانی که خمیرمایه‌ی ِ مهر است!
وینک مهر ِ تو:
نبردافزاری
تا با تقدیر ِ خویش پنجه در پنجه کنم.

*

آفتاب را در فراسوهای ِ افق پنداشته بودم.
به جز عزیمت ِ نابه‌هنگام‌ام گریزی نبود
چنین انگاشته بودم.

آیدا فسخ ِ عزیمت ِ جاودانه بود.

*

میان ِ آفتاب‌های ِ همیشه
زیبائی‌ی تو
لنگری‌ست ـ
نگاه‌ات
شکست ِ ستم‌گری‌ست ـ
و چشمان‌ات با من گفتند
که فردا
روز ِ دیگری‌ست.

***
احمد شاملو

۱ فروردین ۱۳۹۳

فال حافظ نوروز 1393

فال حافظ سال 93:

ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایم
همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم
کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه
کانصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم

شاهد:

گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زان که بیچاره همان دل‌نگران است که بود
رنگ خون دل ما را که نهان می‌داری
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود
زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند
سال‌ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
حافظا بازنما قصه خونابه چشم
که بر این چشمه همان آب روان است که بود

۲۲ اسفند ۱۳۹۲

زورق شکسته

من می‎روم ز کوی تو و دل نمی‎رود
این زورق شکسته ز ساحل نمی‎رود
گویند دل ز عشق تو برگیرم ای دریغ!
کاری که خود ز دست من و دل نمی‎رود

***
محمدرضا شفیعی کدکنی

۱۵ بهمن ۱۳۹۲

دوزخ، اما سرد

درآمد:
می‌دمد شبگیر فروردین و بیدارم.
باز شبگیری دگر، وز سال دگر، باز.
باز یک آغاز...

گاهان:
در میانراه ایستاده، رفته و آینده را طومار می‌خوانم.
رفته و آینده گفتم، لیک
کس چه داند، من چه می‌دانم،
وز کجا، که همچنان که‌م رفته بوده‌ست،
همچنان آینده‌ای هم هست، خواهد بود؟

راستی، هان؟ باید این را از که پرسید؟ از کجا دانست؟
کاین میانراه‌ست، اینجایی که امروز ایستاده‌ام؟
گرچه از بود و نبود رفته و آینده بیزارم،
پرسم اما، از کجا بایست دانست این
که چو فصل رفته‌ها آینده‌ای هم پیش‌رو دارم؟
یا نه، شاید اینکه پندارم میانراهش
فصل آخر را
برگ‌های آخرین، یا باز هم کمتر،
سطرهای آخرین، از برگ فرجام است.
بین لب‌هام این دم فرسوده‌ی نمناک
واپسین نم، از پسین قطره‌ها، از جام انجام است.
آه...
... وگر آن ناخوانده مهمانی که ما را می‌برد با خویش،
ناگهان از در درآید زود،
پس چه خواهد بود ـ می‌پرسم ـ
سرنوشت آن عزیزانی که نام آرزوشان بود؟
آرزوها، این به ما نزدیک‌تر، این خویش‌تر خویشان،
پس چه باید کرد با ایشان؟
بگذریم،...

گر نگفتم، این بگویم نیز
در میانراه ایستاده‌ام،
یا که در آخر، نمی‌دانم،
لیکن این دانم که بی‌تردید
قصّه تا اینجاش، اینجایی که من خواندم
قصه‌ی بیهوده‌تر بیهودگی‌ها بود.
لعنت‌آغازی، سراپا نکبتی منفور.
گاهکی شاید یکی رؤیائکی شیرین،
بیشتر اما
قالب کابوس گنگی خالی از مفهوم.
بی‌هوا تصویر تاری، کار دستی کور،
دوزخ، اما سرد
وز بهشت آرزوها دور...

چون به اینجا می‌رسم با خویش می‌گویم
پس چه دانی؟ پس چه دانستن؟
راستی که وحشت‌انگیز است
نیز دردآلود و شرم‌آور.
آه،
پس چه دانش، پس چه دانایی؟
آنچه با علم تو بیگانه‌ست و نامعلوم
گرگ ـ حتی گرگ ـ می‌داند
که چه هنگام است آن هنگامه‌ی محتوم.
و کناری می‌گزیند از قبیله‌ی خویش،
در پناهی می‌خزد، وانگه با آرامی،
همچو خواب‌آلودگان مست، بی‌تشویش،
می‌کشد سر در گریبان فراموشی،
و فرامش می‌کند هستیش را در خوابک مستیش،...
چون به اینجا می‌رسم، از خویش می‌پرسم
همچو بسیاری که می‌دانم،
من هم آیا راستی از مرگ می‌ترسم؟

برگشت:
ابر شبگیر بهاران سینه خالی کرد.
خیل خیل عقده‌ها را در گلو ترکاند.
و به هر کوچ و به هر منزل،
سیل سیل از دیده بیرم راند.
پرده را یک‌سو زدم دیدم،...
                              [چه دیدم، آه
آسمان ترگونه بود و روشن و بشکوه.
صبح، اینک صبح بی‌همتای فروردین
می‌دمید از کوه.
آفتابش، این نخستین نوشخند سال،
طره‌ای زرتار بر پیشانی پاک و بلند سال.

صبح، صبح، ای اورمزدی جام و فام ای صبح!
نوش بادت باده زین پاکیزه جام ای صبح!
با گل شاداب زرین نوشخندت، جاودان بشکف
بر نگین تاج این فیروزه‌بام ای صبح!
بر تو ای بیداردل، ای شاد، ای روشن
زین دل تاریک غمگین صد سلام ای صبح!
غم مبادت گر نداری بهر من جز حسرت و حسرت
زنده‌دل مستان سرخوش را ببر هر روز
شادتر، فرخنده‌تر، خوشتر پیام ای صبح!

***
مهدی اخوان ثالث

۶ بهمن ۱۳۹۲

رمیده

نمی‌دانم چه می‌خواهم خدایا
به‌دنبال چه می‌گردم شب و روز
چه می‌جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پرسوز

ز جمع آشنایان می‌گریزم
به کنجی می‌خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه‌ور در تیرگی‌ها
به بیمار دل خود می‌دهم گوش

گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستم
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند

از این مردم، که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه‌ای بدنام گفتند

دل من، ای دل دیوانه من
که می‌سوزی از این بیگانگی‌ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را، بس کن این دیوانگی‌ها

***
فروغ فرخزاد

۲ بهمن ۱۳۹۲

جانا حدیث حسنت...

جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد
جولانگه جلالت در کوی دل نباشد
جلوه گه جمالت در چشم و جان نگنجد
سودای زلف و خالت در هر خیال ناید
اندیشه‌ی وصالت جز در گمان نگنجد
در دل چو عشقت آمد سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد
پیغم خستگانت در کوی تو که آرد
کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد
دل کز تو بوی یابد در گلستان نپوید
جام کز تو رنگ گیرد خود در جهان نگنجد
آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد
مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد
بخشای بر غریبی کز عشق می‌نمیرد
وانگه در آشیانت خود یک زمان نگنجد
جان داد دل که روزی در کوت جای یابد
نشناخت او که آخر جای چنان نگنجد
آن دم که با خیالت دل را ز عشق گوید
عطار اگر شود جان اندر میان نگنجد

***
عطار

۲۹ دی ۱۳۹۲

یارب...

یارب مه مسافر من همزبان کیست؟
با او که شد حریف و کنون همعنان کیست؟
ماهی که چرخ ساخت به دستان ز من جدا
تا با که، دوست گشته و همداستان کیست؟
تا همچو ماه خیمه به سر منزل که زد
وز مهر با که دم زند و مهربان کیست؟
آن مه کزو رسید فغانم به گوش چرخ
یارب نهاده گوش به سوی دهان کیست؟
وحشی همین نه جان تو فرسوده شد ز غم
آنک از فراق نفرسود جان کیست؟

***
وحشی بافقی

۲۲ دی ۱۳۹۲

شب هم‌آهنگی

لب‌ها می‌لرزند. شب می‌تپد. جنگل نفس می‌کشد.
پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده.
انگشتان شبانه‌ات را می‌فشارم، و باد شقایقِ دوردست را پرپر می‌کند.
به سقف جنگل می‌نگری: ستارگان در خیسی چشمانت می‌دوند.
بی اشک، چشمان تو ناتمام است، و نمناکی جنگل نارساست.
دستانت را می‌گشایی، گره‌ی تاریکی می‌گشاید.
لبخند می‌زنی، رشته‌ی رمز می‌لرزد.
می‌نگری، رسایی چهره‌ات را حیران‌ می‌کند.
بیا با جاده‌ی پیوستگی برویم.
خزندگان در خوابند، دروازه‌ی ابدیت باز است. آفتابی شویم.
چشمان را بسپاریم، که مهتاب آشنایی فرود آمد.
لبان را گم کنیم، که صدا نابهنگام است.
در خواب درختان نوشیده شویم، که شکوه روییدن در ما می‌گذرد.
باد می‌شکند. شب راکد می‌ماند. جنگل از تپش می‌افتد.
جوشش اشک هماهنگی را می‌شنویم، و شیره‌ی گیاهان به سوی ابدیت می‌رود.

***
سهراب سپهری

۱۱ دی ۱۳۹۲

در سالی که گذشت!

در سال گذشته (میلادی) انجام شد!!
****

کتابهایی که خوندم
1. مرشد و مارگاریتا ـ میخائیل بولگاکف/2
2. سفر به‌سوی صبح ـ هرمان هسه
3. روی ماه خداوند را ببوس ـ مصطفی مستور
4. موش‌ها و آدم‌ها ـ جان اشتاین‌بک/2
5. سرزمین گوجه‌های سبز ـ هرتا مولر
6. تهوع ـ ژان‌پل سارتر/2
7. عاشق ـ مارگاریت دوراس
8. زندگی کوتاه است ـ یوستین گوردر
9. مائده‌های زمینی ـ آندره ژید
10. خروج اضطراری ـ اینیاتسیو سیلونه
11. کاندید ـ ولتر
12. ساده دل ـ ولتر/2
13. خدایان تشنه‌اند ـ آناتول فرانس
14. خاطرات یک الاغ ـ سوفی سگور
15. خرنامه ـ اعتمادالسلطنه/2
16. معرکه ـ لوئی فردینان سلین
17. شازده کوچولو ـ آنتوان دوسنت اگزوپری/4
18. شرق بهشت ـ جان اشتاین‌بک
19. از غم بال درآوردن ـ پتر هانتکه
20. عقاید یک دلقک ـ هاینریش بل/2
21. آذرخش ـ مجموعه داستان
22. طبل حلبی ـ گونتر گراس
23. مرگ در ونیز ـ توماس مان
24. هرمان هسه ـ مجموعه نسل قلم
25. آلبر کامو ـ مجموعه نسل قلم
26. سیدارتا ـ هرمان هسه
27. گوته ـ مجموعه نسل قلم
28. رنج‌های ورتر جوان ـ گوته
29. آئورا ـ کارلوس فوئنتس
30. محاکمه ـ فرانتس کافکا
31. زندگی گالیله ـ برتولت برشت
32. موش و گربه ـ گونتر گراس
33. وسوسه ـ گراتزیا دلددا
34. شش شخصیت در جست و جوی نویسنده ـ لوئیجی پیراندلو
35. چنین است اگر چنین به نظرتان می‌رسد ـ لوئیجی پیراندلو
36. تنهایی اعداد اول ـ پائولو جوردانو
37. تقسیم ـ پیرو کیارا
38. فونتامارا ـ اینیاتسیو سیلونه/2
39. بیابان تاتارها ـ دینو بوتزاتی
40. بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم ـ نادر ابراهیمی
41. یکی، هیچکس، صدهزار ـ لوئیجی پیراندلو
42. شهرهای ناپیدا ـ ایتالو کالوینو
43. خوشه‌های خشم ـ جان اشتاین‌بک
44. مونته دیدیو کوه خدا ـ اری دلوکا
45. آبلوموف ـ ایوان گنچاروف
46. توپ مرواری ـ صادق هدایت
47. ملکوت ـ بهرام صادقی
48. ماهی بزرگ ـ دانیل والاس
49. آن‌ها به اسب‌ها شلیک می‌کنند ـ هوراس مک‌کوی
50. مثل آب برای شکلات ـ لورا اسکوئیول
51. باغ‌وحش شیشه‌ای ـ تنسی ویلیامز
52. افسانه‌ی باران ـ نادر ابراهیمی
53. تابستان در بادن‌بادن ـ لئونید تسیپکین
54. ابشالوم، ابشالوم ـ ویلیام فاکنر
55. زنگبار ـ آلفرد آندرش
56. به سوی فانوس دریایی ـ رومن رولان
57. دوست بازیافته ـ فرد اولمن
58. سالار مگس‌ها ـ ویلیام گلدینگ
59. دختر پرتقال ـ یوستین گردر
60. چشم‌هایش ـ بزرگ علوی/2
61. امشب نه شهرزاد ـ حسین یعقوبی/2
62. مرگ فروشنده ـ آرتور میلر

کنسرتی که رفتم
1. شهرام ناظری

تئاترهایی که دیدم
1. عرق خورشید، اشک ماه ـ آتیلا پسیانی
2. دایی وانیا ـ اکبر زنجان پور

فیلمایی که دیدم
سینما
1. هیس دخترها که فریاد نمیزنند
2. دربند
3. حوض نقاشی
4. گذشته
DVD
1. The Dark Knight Rises (2012)
2. Dorian Gray (2009)
3. Django Unchained (2012)
4. Killing Them Softly (2012)
5. When Harry Met Sally... (1989)
6. Frankenweenie (2012)
7. Les Misérables (2012)
8. Besieged (1998)
9. East of Eden (1955)
10. Heat (1995)
11. True Grit (2010)
12. Talk to Her (2002)
13. Life Is Beautiful (1997)
14. I'm a Cyborg, But That's OK (2006)
15. The Skin I Live In (2011)
16. It's a Wonderful Life (1946)
17. A Beautiful Mind (2001)
18. All Good Things (2010)
19. Finding Neverland (2004)
20. Mulholland Dr. (2001)
21. The A-Team (2010)
22. Act of Valor (2012)
23. Battleship (2012)
24. Clash of the Titans (2010)
25. The Croods (2013)
26. Only God Forgives (2013)
27. Mud (2012)
28. Belle de Jour (1967)
29. Salt (2010)
30. The Place Beyond the Pines (2012)
31. Broken City (2013)
32. The Ninth Gate (1999)
33. Lockout (2012)
34. J. Edgar (2011)
35. Safe (2012)
36. The Flowers of War (2011)
37. Smiles of a Summer Night (1955)
38. Requiem for a Dream (2000)
39. Dead Man Walking (1995)
40. The Big Lebowski (1998)
41. Olympus Has Fallen (2013)
42. The Big Wedding (2013)
43. Oldboy (2003)
44. Anna Karenina (2012)
45. Undisputed 3: Redemption (2010)
46. Killing Season (2013)
47. Skyfall (2012)
48. Life of Pi (2012)
49. Rhino Season (2012)
50. World War Z (2013)
51. Before Midnight (2013)
52. Madagascar 3: Europe's Most Wanted (2012)
53. Before Sunset (2004)
54. 21 Grams (2003)
55. Good Bye Lenin! (2003)
56. Before Sunrise (1995)
57. Cinema Paradiso (1988)
58. The Lone Ranger (2013)
59. 12 Angry Men (1957)
60. Some Like It Hot (1959)
61. The Big Sleep (1946)
62. The Great Gatsby (2013)
63. One, Two, Three (1961)
64. Sunset Blvd. (1950)
65. Rabbit Hole (2010)
66. The Apartment (1960)
67. Irma la Douce (1963)
68. The Avengers (2012)
69. Prisoners (2013)
70. Mission: Impossible - Ghost Protocol (2011)
71. 2001: A Space Odyssey (1968)
72. Dog Day Afternoon (1975)
73. Breakfast at Tiffany's (1961)
74. They Shoot Horses, Don't They? (1969)
75. The Shining (1980)
76. Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb (1964)
77. Paths of Glory (1957)
78. The Sheltering Sky (1990)
79. Black Book (2006) 
80. Shutter (II) (2004)
81. MASH (1970)
82. Viridiana (1961)
83. Hannah Arendt (2012)
84. Short Cuts (1993)