۱ دی ۱۳۹۳

فال حافظ - یلدا 93

ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
سبزپوشان خطت بر گرد لب
همچو مورانند گرد سلسبیل
ناوک چشم تو در هر گوشه‌ای
همچو من افتاده دارد صد قتیل
یا رب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
من نمی‌یابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جمیل
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حافظ از سرپنجه عشق نگار
همچو مور افتاده شد در پای پیل
شاه عالم را بقا و عز و ناز
باد و هر چیزی که باشد زین قبیل

***
حافظ

۳۰ آذر ۱۳۹۳

در این سرما...

در این سرما سر ما داری امروز
دل عیش و تماشا داری امروز
میفکن نوبت عشرت به فردا
چو آسایش مهیا داری امروز
بگستر بر سر ما سایه خود
که خورشیدانه سیما داری امروز
در این خمخانه ما را میهمان کن
بدان همسایه کان جا داری امروز
نقاب از روی سرخ او فروکش
که در پرده حمیرا داری امروز
دراشکن کشتی اندیشه‌ها را
که کفی همچو دریا داری امروز
سری از عین و شین و قاف برزن
که صد اسم و مسما داری امروز
خمش باش و مدم در نای منطق
که مصر و نیشکرها داری امروز

***
مولانا

۲۷ آذر ۱۳۹۳

سیاه

لحاف کهنه‌ی زال فلک شکافته شد.
و پنبه کوچه و بازار شهر را پر کرد.
و دشت ـ اکنون ـ ،
سرد و غریب و خاموش است.
*
ـ آهای!
لحاف پاره‌ی خود را به بام ما متکان!
که ـ گرچه پنبه‌ی ما را همیشه آفت خورد! ـ
و دشت سوخته از پنبه‌ی سپیده تهی‌ست،
جهان به کام حریفان پنبه در گوش است!

***
فریدون مشیری

۲۰ آذر ۱۳۹۳

چهره مرد هنرمند درجوانی

فریاد استغاثه سر میدهی
و برای رهایی ازاین فریاد تن به گناه میسپاری.
برای رهایی از فریاد عذاب آور گناه
فریاد توبه سرخواهی داد.
پس آنگاه
روحت به لرزه می افتد و
برای رهایی از عذاب تن ات
فریاد آزادی سر میدهد.
رها میشوی
و آن هنگام که طنین فریاد روحت فرو نشست
به مقام خالق میرسی
و در آنجا هنر زاییده میشود
خلق میکنی، می آفرینی...