۸ مهر ۱۳۸۷

مولانا جلال الدین محمد



بنا بروایت افلاکی در مرض موت مولوی: «حضرت سلطان ولد از خدمت بی حد و رقت بسیار و بی خوابی بغایت ضعیف شده بود، دائم نعره ها می زد و جامه ها پاره می کرد و نوحه ها می نمود و اصلا نمی غنود؛ همان شب حضرت مولانا فرمود که: بهاءالدین، من خوشم، برو سری بنه و قدری بیاسا؛ چون حضرت ولد سرنهاد و روانه شد این غزل را فرمود و حضرت چلبی حسام الدین می نوشت و اشکهای خونین می ریخت، شعر مضارع:


رو سربنه به بالین تنها مرا رها کن// ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

مائیم و موج سودا شب تا بروز تنها // خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد// ای زرد روی عاشق تو صبرکن وفاکن

خیره کشیست ما را دارد دلی چو خارا// بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

دردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد// پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم// با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر اژدهاست در ره عشقست چون زمرد// از برق آن زمرد هین دفع اژدها کن

بس کن که بیخودم من ورتو هنرفزایی

تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن


و غزل آخرین که فرمودند اینست.»

تاریخ ادبیات ایران - ذبیح الله صفا


۷ مهر ۱۳۸۷

پیراهن یوسف

نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بوده است یوسف را به عمر اندر
یکی از کید شد پرخون، دوم شد چاک از تهمت
سوم را از بوش، روشن گشت چشم تر
رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی
نصیب شود در وصل آن پیراهن دیگر؟
رودکی

۶ مهر ۱۳۸۷

رنگ های خزان

درخت خزان زده
در پرتو زرتار چه با شكوه است
چون زيبائى زنى سالمند.
واين همه توده برگ قهوه اى روفته
بر چمن مغز پسته اى
و شرشر آب چشمه هاى نهانى از شير بزنجين
در جام سنگين
و جيك جيك غمبار هزاران گنجشگ
از شاخه صنوبر هاى رده بسته!
كشيش با رداى سياه،
كارمند پير با بارانى نيمدار،
پيرزنان خميده
بر سنگفرش رونده چون سايه اى چند،
برنده شاخه ميرنده زندگى،
ايجا تلى پر از نارون،
آنجا بيشه دشتى در نور مات روز
و سپس جاده هاى پيچاپيچ و باغ هاى گردآلود
و خانه هاى سپيد ديوار و دبستان هاى پرغوغا.
در پس كاج هاى بلند و ابريشمين برگ،
باروى سنگى كليسائى با گنبد نمناك
و چليپاى پر وقار
و پنجره هاى تنگ و بام سفالين
كه از آن بم گرم و نافذ نماز مى تراود:
آميزش
يك هستى گريزپاست با ابديت پندارها.
خنكى را بر پوست،
گرما و كشش كهربائى سرانگشتان خود را بر شقيقه هاى طپنده،
نشست آرام و سودائى نگاه خود را
بر شاخه هاى لرزان،
خورد شدن استخوان برگ ها را در زير گام خسته،
آسمان دود گرفته را كه در آن دور به سوى ناپيدا،
به سوى شعله هاى گوگردى پائيز
دامن كشان است، حس مى كنم
با انبوه گردش كنندگان و جدا از آنها
مى پويم،
غوطه زن در من خويش
و با تلاشى بيهوده خواهانم
تا تمام سرشارى اين دم را در درون خويش بنگارم:
از پرچين ها
و گل هاى اطلسى و مرواريد
و پنجره هاى روشن و پرستو هائى كه آب مى نوشند
و زن روستائى
كه با كج خلقى سخن مى گويد
و بلوط هاى برشته بر ذغال تفته
و مخروط طلائى ذرت ها و دوش شيطانى برگ ها
و وزوز زنبور پر طاووسى
و افت خموشانه سيبى سرخگونه در تاريكى شاخ ها.
اين خاتم كارى پديده ها،
روان ها و سخن ها كه سازنده رودبار زندگى است
كه در كالبدم پويه بى درنگ آن مى گذرد.
اينك شامگاه پرافشانه
و فروغ كلبه اى بر كوه
مرا به سوى خانه فرا مى خواند.

احسان طبری ، بانكيا، خزان 1344

۲ مهر ۱۳۸۷

محمد رضا شجریان



ای خنیاگر همایون مثنوی ‌های دلتنگی که آواز شورانگیزت، آرام جان ِ خلوت گزیدگان است...
ای نغمه‌گر بیدادهای روزگار که چشمه‌ی نوش ِ ساز صدایت آهنگ وفای بیدلان است...
ای دستان شیرین ‌لهجه که از دولت عشق، تحریرهای دل ‌نشینت راز دل به آستان جانان می‌برد و در خیال، چهره به چهره‌ی حقیقت می‌نشاند...
ای‌ترنم دل‌ربای باران در شب، سکوت و کویر که شاه ‌بیت غزل‌هایت جان عشاق را به یاد ایام دلنوازی دوست زنده می‌کند. در شب وصل که شور و ماهورت، سرّ عشق باز می‌گوید، از سوی دل مجنون، دود عود برمی‌خیزد و هر سراندازی که در پی گشودن معمای هستی است، رسوای دل می‌کند...
ای مطرب ساز عاشقان، این روزها که دلشدگان، زیر گنبد مینا در انتظار پیام نسیم مهرورزی‌اند، و جان جان دلدادگان، چشم به راه سرو چمان بهار بهروزی است، مگو که زمستان است! نغمه‌یی سر کن از انتظار دل تا با رشته‌ی پیوند مهر به سپیده، آرزوها چشم بگشاید و همنوا با حنجره‌ی آتشین تو محبوب را بخوانیم که بی‌تو به‌سر نمی‌شود و باقی را عشق داند...

علیرضا مجیدی - لینک منبع

۱ مهر ۱۳۸۷

شب قدر در نگاه علامه طباطبایى (رحمةالله)

مهم‏ترین مناسبت ماه مبارك رمضان، شب قدر است كه همواره مورد توجه مؤمنین بوده و خواهد بود. آنچه در پیش روى دارید بحثى پیرامون شب قدر بر اساس نظرات مرحوم علامه طباطبایى رحمةالله در تفسیر شریف المیزان است كه در دو سوره «قدر» و «دخان‏» مطرح گردیده است.
شب قدر یعنى چه؟
مراد از قدر، تقدیر و اندازه‏گیرى است و شب قدر شب اندازه‏گیرى است و خداوند متعال دراین شب حوادث یك سال را تقدیر مى‏كند و زندگى، مرگ، رزق، سعادت و شقاوت انسانها و امورى ازاین قبیل را دراین شب مقدر مى‏گرداند.
شب قدر كدام شب است؟
در قرآن كریم آیه‏اى كه به صراحت ‏بیان كند شب قدر چه شبى است دیده نمى‏شود. ولى از جمع‏بندى چند آیه از قرآن كریم مى‏توان فهمید كه شب قدر یكى از شب‏هاى ماه مبارك رمضان است. قرآن كریم از یك سو مى‏فرماید: « انا انزلناه فى لیلة مباركة‏.»(دخان / 3) این آیه گویاى این مطلب است كه قرآن یكپارچه در یك شب مبارك نازل شده است و از سوى دیگر مى‏فرماید: « شهررمضان الذى انزل فیه القرآن‏.»(بقره / 185)و گویاى این است كه تمام قرآن در ماه رمضان نازل شده است. و در سوره قدر مى‏فرماید: «انا انزلناه فى لیلة القدر.»(قدر/1)از مجموع این آیات استفاده مى‏شود كه قرآن كریم در یك شب مبارك در ماه رمضان كه همان شب قدر است نازل شده است. پس شب قدر در ماه رمضان است. اما این كه كدام یك از شب‏هاى ماه رمضان شب قدر است، در قرآن كریم چیزى برآن دلالت ندارد. و تنها از راه اخبار مى‏توان آن شب را معین كرد. در بعضى از روایات منقول از ائمه اطهار علیهم السلام شب قدر مردد بین نوزدهم و بیست و یكم و بیست و سوم ماه رمضان است و در برخى دیگر از آنها مردد بین شب بیست و یكم و بیست و سوم و در روایات دیگرى متعین در شب بیست و سوم است. وعدم تعین یك شب به جهت تعظیم امر شب قدر بوده تا بندگان خدا با گناهان خود به آن اهانت نكنند. پس از دیدگاه روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام شب قدر از شب‏هاى ماه رمضان و یكى از سه شب نوزدهم و بیست و یكم و بیست و سوم است. اما روایات منقول از طرق اهل سنت‏ به طورعجیبى با هم اختلاف داشته و قابل جمع نیستند ولى معروف بین اهل سنت این است كه شب بیست و هفتم ماه رمضان شب قدر است و در آن شب قرآن نازل شده است.
تكرار شب قدر درهر سال
شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و سالى كه قرآن درآن نازل شد نیست ‏بلكه با تكرار سالها، آن شب نیز تكرار مى‏شود. یعنى درهر ماه رمضان شب قدرى است كه درآن شب امور سال آینده تقدیر مى‏شود. دلیل براین امر این است كه:
اولا: نزول قرآن بهطور یكپارچه در یكى از شب‏هاى قدر چهارده قرن گذشته ممكن است ولى تعیین حوادث تمامى قرون گذشته و آینده درآن شب بى‏ معنى است.
ثانیا: كلمه «یفرق‏» در آیه شریفه «فیها یفرق كل امر حكیم‏.»(دخان / 6) در سوره دخان به خاطر مضارع بودنش، استمرار را مى‏رساند و نیز كلمه «تنزل‏» درآیه كریمه «تنزل الملئكة والروح فیها باذن ربهم من كل امر»(قدر / 4) به دلیل مضارع بودنش دلالت ‏بر استمرار دارد.
ثالثا: از ظاهر جمله « شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن‏.»(بقره / 185)چنین برمى‏آید كه مادامى كه ماه رمضان تكرار مى‏شود آن شب نیز تكرار مى‏شود. پس شب قدر منحصر در یك شب نیست ‏بلكه درهر سال در ماه رمضان تكرار مى‏شود. در این خصوص در تفسیر برهان از شیخ طوسى از ابوذر روایت‏ شده كه گفت: به رسول خدا (ص) عرض كردم یا رسول الله آیا شب قدر شبى است كه درعهد انبیاء بوده و امر به آنان نازل مى‏شده و چون از دنیا مى‏رفتند نزول امر درآن شب تعطیل مى‏شده است؟ فرمود: « نه بلكه شب قدر تا قیامت هست.‏»
عظمت‏ شب قدر
در سوره قدر مى‏خوانیم: «انا انزلناه فى لیلة القدر وما ادریك ما لیلة القدر لیلة القدر خیر من الف شهر.» خداوند متعال براى بیان عظمت ‏شب قدر با این كه ممكن بود بفرماید: «وما ادریك ما هى هى خیر من الف شهر» یعنى با این كه مى‏توانست در آیه دوم و سوم به جاى كلمه «لیلة القدر» ضمیر بیاورد، خود كلمه را آورد تا بر عظمت این شب دلالت كند. و با آیه « لیلة القدر خیر من الف شهر» عظمت این شب را بیان كرد به این كه این شب از هزار ماه بهتر است. منظور از بهتر بودن این شب از هزار ماه، بهتر بودن از حیث فضیلت عبادت است. چه این كه مناسب با غرض قرآن نیز چنین است. چون همه عنایت قرآن دراین است كه مردم را به خدا نزدیك و به وسیله عبادت زنده كند. و احیاء یا عبادت آن شب از عبادت هزار ماه بهتر است. از امام صادق علیه السلام سؤال شد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ ( با این كه در آن هزار ماه درهر دوازده ماهش یك شب قدر است) . حضرت فرمود: « عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت درهزار ماهى كه در آن شب قدر نباشد.»
وقایع شب قدر
الف- نزول قرآن.
ظاهر آیه شریفه « انا انزلناه فى لیلة القدر» این است كه همه قرآن در شب قدر نازل شده است و چون تعبیر به انزال كرده كه ظهور در یكپارچگى و دفعى بودن دارد نه تنزیل، كه ظاهر در نزول تدریجى است.
قرآن كریم به دو گونه نازل شده است:
1- نزول یكباره در یك شب معین.
2- نزول تدریجى در طول بیست و سه سال نبوت پیامبر اكرم (ص) .
آیاتى چون «قرانا فرقناه لتقراه على الناس على مكث ونزلناه تنزیلا.»(اسراء / 106) نزول تدریجى قرآن را بیان مى‏كند.
در نزول دفعى (و یكپارچه)، قرآن كریم كه مركب از سوره‏ها و آیات است ‏یك دفعه نازل نشده است ‏بلكه بهصورت اجمال همه قرآن نازل شده است چون آیاتى كه درباره وقایع شخصى و حوادث جزیى نازل شده ارتباط كامل با زمان و مكان و اشخاص و احوال خاصه‏اى دارد كه درباره آن اشخاص و آن احوال و درآن زمان و مكان نازل شده و معلوم است كه چنین آیاتى درست در نمى‏آید مگر این كه زمان و مكانش و واقعه‏اى كه درباره‏اش نازل شده رخ دهد به طورى كه اگر از آن زمان‏ها و مكان‏ها و وقایع خاصه صرف نظر شود و فرض شود كه قرآن یك باره نازل شده، قهرا موارد آن آیات حذف مى‏شود و دیگر بر آنها تطبیق نمى‏كنند، پس قرآن به همین هیئت كه هست دوبار نازل نشده بلكه بین دو نزول قرآن فرق است و فرق آن در اجمال و تفصیل است. همان اجمال و تفصیلى كه درآیه شریفه «كتاب احكمت ایاته ثم فصلت من لدن حكیم خبیر.»(هود / 1)به آن اشاره شده است. و در شب قدر قرآن كریم به صورت اجمال و یكپارچه بر پیامبر اكرم (ص) نازل شد و در طول بیست و سه سال به تفصیل و به تدریج و آیه به آیه نازل گردید.
ب- تقدیر امور.
خداوند متعال در شب قدر حوادث یك سال آینده را از قبیل مرگ و زندگى، وسعت ‏یا تنگى روزى، سعادت و شقاوت، خیر و شر، طاعت و معصیت و... تقدیر مى‏كند.
در آیه شریفه «انا انزلناه فى لیلة القدر»(قدر / 1) كلمه «قدر» دلالت‏ بر تقدیر و اندازه‏گیرى دارد و آیه شریفه «فیها یفرق كل امر حكیم.‏»(دخان / 6)كه در وصف شب قدر نازل شده است‏ بر تقدیر دلالت مى‏كند. چون كلمه «فرق‏» به معناى جدا سازى و مشخص كردن دو چیز از یكدیگر است. و فرق هر امر حكیم جز این معنا ندارد كه آن امر و آن واقعه‏اى كه باید رخ دهد را با تقدیر و اندازه‏گیرى مشخص سازند. امور به حسب قضاى الهى داراى دو مرحله‏اند، یكى اجمال و ابهام و دیگرى تفصیل. و شب قدر به طورى كه از آیه «فیها یفرق كل امر حكیم.‏» برمى‏آید شبى است كه امور از مرحله اجمال و ابهام به مرحله فرق و تفصیل بیرون مى‏آیند.
ج- نزول ملائكة و روح.
بر اساس آیه شریفه « تنزل الملئكة والروح فیها باذن ربهم من كل امر.»(قدر / 4) ملائكه و روح در این شب به اذن پروردگارشان نازل مى‏شوند. مراد از روح، آن روحى است كه از عالم امر است و خداى متعال درباره‏اش فرموده است « قل الروح من امر ربى‏.»(اسراء / 85) دراین كه مراد از امر چیست؟ بحث‏هاى مفصلى در تفسیر شریف المیزان آمده است كه به جهت اختصار مبحث ‏به دو روایت در مورد نزول ملائكه و این كه روح چیست ‏بسنده مى‏شود.
1- پیامبر اكرم (ص) فرمود: وقتى شب قدر مى‏شود ملائكه‏اى كه ساكن در «سدرة المنتهى‏» هستند و جبرئیل یكى از ایشان است نازل مى‏شوند در حالى كه جبرئیل به اتفاق سایرین پرچم‏هایى را به همراه دارند. یك پرچم بالاى قبر من، و یكى بر بالاى بیت المقدس و پرچمى در مسجد الحرام و پرچمى بر طورسینا نصب مى‏كنند و هیچ مؤمن و مؤمنه‏اى دراین نقاط نمى‏ماند مگر آن كه جبرئیل به او سلام مى‏كند، مگر كسى كه دائم الخمر و یا معتاد به خوردن گوشت ‏خوك و یا زعفران مالیدن به بدن خود باشد.
2- از امام صادق علیه السلام در مورد روح سؤال شد. حضرت فرمودند: روح از جبرئیل بزرگتر است و جبرئیل از سنخ ملائكه است و روح ازآن سنخ نیست. مگر نمى‏بینى خداى تعالى فرموده: «تنزل الملئكة والروح‏» پس معلوم مى‏شود روح غیر از ملائكه است.
د- سلام و امنیت.
قرآن كریم در بیان این ویژگى شب قدر مى‏فرماید: «سلام هى حتى مطلع الفجر.»(قدر / 5) كلمه سلام و سلامت ‏به معناى عارى بودن از آفات ظاهرى و باطنى است. و جمله «سلام هى‏» اشاره به این مطلب دارد كه عنایت الهى تعلق گرفته است‏ به این كه رحمتش شامل همه آن بندگان بشود كه به سوى او روى مى‏آورند و نیز به این كه در خصوص شب قدر باب عذابش بسته باشد. به این معنا كه عذابى جدید نفرستد. و لازمه این معنا این است كه دراین شب كید شیطان‏ها هم مؤثر واقع نشود چنانكه در بعضى از روایات نیز به این معنا اشاره شده است. البته بعضى از مفسرین گفته‏اند: مراد از كلمه «سلام‏» این است كه در شب قدر ملائكه از هر مؤمن مشغول به عبادت بگذرند، سلام مى‏دهند.
منبع: سایت تبیان – لینک منبع
شب قدر - علامه طباطبایى

۲۸ شهریور ۱۳۸۷

شهادت علی (ع)

کتاب «الفتوح» تالیف «ابو محمد احمد بن علی کوفی الکندی» ملقب به «ابن اعثم کوفی» بنا به قول اکثر مورخان و محققان دوره اسلامی یکی از معتبرترین متون تاریخ اسلام است. اصل کتاب به زبان عربی است و در اوایل قرن چهارم هجری نوشته شده است، برای تاریخ قدیم عرب و اسلام، از زمان رحلت رسول الله(ص) تا زمان خلافت هارون الرشید. این کتاب در قرن ششم هجری توسط «محمد بن احمد مستوفی هروی» به فارسی ترجمه شده است. داستان شهادت حضرت علی(ع) از متن این کتاب انتخاب شده است.


چنین گویند که چون شب چهارشنبه نوزدهم رمضان امیرالمومنین به سرای خویش از بهر نماز بپای ایستاد، دختر آن حضرت ام کلثوم دو قرصه نان جوین و کاسه ای از شیر در طبق نهاده و آن طبق را با مقداری از نمک پیش گذارد. امیرالمومنین چون از نماز فراغت جست و بر آن طبق نگریست فرمود: ای دختر من، در یک طبق دو نان خورش حاضر می کنی. مگر نمی دانی که من بر راه پسر عم خود رسول خدا (ص) می روم؟ مگر نمی دانی در حلال دنیا حساب است و در حرام دنیا عذاب؟ سوگند به خدای افطار نمی کنم تا از این دو خورش جز یکی را به جای نگذاری.
پس، ام کلثوم شیر را برگرفت تا آن حضرت سه لقمه از نان جوین و نمک خورش ساخت و ابتدا به نماز کرد.
امیرالمومنین در آن شب فراوان از خانه بیرون می شد و در آسمان می نگریست و در خانه باز می آمد و به نماز می ایستاد. در آن شب سوره مبارکه یس را تلاوت فرمود و پس از تعقیب نماز او را در خواب در ربود. هم در آن زمان از خواب انگیخته شد و گفت: خداوندا، مرا در لقای خود برکت فرمای.
پس فرمود: هم اکنون رسول خدا (ص) را در خواب دیدم و به حضرت او شکایت بردم و از خصومت امت و ناراستی و ناهمواری ایشان بنالیدم، فرمود ایشان را به دعای بد یاد کن. پس گفتم ای خدای من، بده مرا از این جماعت بهتر و به جای من شریری و ستمکاری بر ایشان بگمار.
و امیرالومنین هر ساعت از خانه بیرون می شد و می گفت: سوگند به خدای، دروغ زن نیستم و با من دروغ نگفته اند. این است آن شبی که رسول خدای (ص) مرا وعده شهادت داده.
و می فرمود: دوست می دارم ملاقات خدای را و حال آنکه این جهان را ندیده باشم و با مردم این جهان عیش نکرده باشم.
ام کلثوم عرض کرد: پدر، امشب این اضطراب چیست که در تو می نگرم؟
فرمود: ای فرزند، صبح امشب من شهید خواهم شد.
چون بامدادان نزدیک آمد، امیرالمومنین جامه در پوشید و میان بربست و آهنگ مسجد فرمود. چون به میان سرای آمد، بطی چند که در سرای بود. بیرون عادت از پیش روی امیرالمومنین درآمدند. بال می افشاندند و بانگ می دادند. بعضی از خدام پیش شدند که ایشان را برانند. امیرالمومنین فرمود: دست باز دارید از ایشان، صیحه زنندگان که از پی نوحه کنندگان دارند.
امام حسن (ع) عرض کرد: یا امیرالمومنین، فال بد زدن چیست؟
امیرالمومنین فرمود: ای پسر، فال بد نمی زنم و تطیّر نمی کنم لکن دل من شهادت می دهد که کشته می شوم.
زینب عرض کرد: ای پدر، فرمان کن تا جعده به مسجد رود و با مردم نماز گذارد.
امیرالمومنین بی توانی گفت: این حکمی است که به تقدیر خدای رفته است. و آهنگ راه کرد این اشعار انشاد فرمود:

اشدد حیازیمک للموت // فان الموت لاقیکا
ولا تجزع من الموت // اذا حل بوادیکا
فان الدرع والبیضه // یوم الروع یکفیکا
کما اضحک الدهر // کذلک الدهر یبکیکا
فقد اعرف اقواما // و ان کانوا صعالیکا
مساریع الی النجده // و للغی متاریکا

بالجمله امیرالمومنین چون خواست از در سرای بیرون شود، قلاب در به کمر آن حضرت در افتاد و کمر از میان مبارکش باز شد. آن حضرت کمر را دیگر باره محکم کرد و فرمود: الهی مرگ را بر من مبارک کن و لقای خود را بر من خجسته فرمای.
ام کلثوم از اصغای این کلمات اشک حسرت از دیده فرو بارید و امام حسن (ع) از قفای آن حضرت روان شد و عرض کرد: همی خواهم با تو باشم.
فرمود: به حق من که به جانب فراش خود باز شوی.
امام حسن (ع) مراجعت فرمود.

از آن سوی ابن ملجم و شبیب{1} در مسجد به انتظار امیرالمومنین بودند.{2} اشعث بن قیس که با ایشان نیز مواضعه داشت و حاضر مسجد بود ابن ملجم را گفت: ای ابن ملجم، در اصعاف حاجت تعجیل کن از آن پیش که تو را روشنی صبح رسوا کند.
حجر بن عدی بر ایشان عبور می داد، این کلمات بشنید روی به اشعث کرد و گفت: تو امیرالمومنین را به قتل می رسانی.
این بگفت و از در مسجد بیرون شد و طریق سرای امیرالمونین را پیش داشت تا آن حضرت ار از این قصه آگاهی دهد، از قضا امیرالمومنین را دیدار نکرد؛ چه امیرالمومنین از راه دیگر به مسجد آمد و حکم قضا به امضا رسانید. وقتی حجر بن عدی مراجعت می نمود همی شنید که گفتند: قتل امیرالمومنین!
اما امیرالمومنین از راه دیگر به مسجد درآمد. قندیلهای مسجد خاموش و خامد بود. آن حضرت در تاریکی شب رکعتی چند نماز بگزاشت و لختی مشغول تعقیب گشت آنگاه به بام مسجد برآمد به سفیده صبح خطاب کرد که هیچ وقت طالع نشدیی که خفته باشم.
پس، انگشتان مبارک بر گوش نهاده، بانگ اذان در داد. هیچ خانه در کوفه نبود که چون امیرالمومنین اذان گفتی، بانگ اذانش نرسیدی. آن گاه از ماذنه به زیر آمد و چند مصراع قرائت فرمود:

حلوا سبیل المومن المجاهد
فی الله لا یعبد غیر الواحد

و یوقظ الناس الی المساجد

و همی گفت «الصلوه الصلوه» و خفتگان را برای نماز از خواب بیدار می کرد. ابن ملجم در میان خفتگان به روی در افتاده بود و شمشیر خویش در زیر جامه داشت. چون آن حضرت بدو رسید، فرمود: برخیز برای نماز.
و بر زفان مبارک راند: قصدی در خاطر داری نزدیک است آسمانها فرریزد و زمین چاک شود. اگر بخواهم، می توانم خبر داد که در زیر جامه چه داری.
و از او درگذشت و به محراب آمد و به نماز ایستاد. مردمان به هم بر آمدند و صف جماعت راست کردند. ابن ملجم با اینکه از رسول خدا (ص) شنیده بود که امیرالمومنین را اشقیای امت شهید می کنند و همیشه در این امر با خود مناظره می کرد عاقبه الامر سیلاب شقاوت او را چون خس و خاشاک به طوفان فنا داد و عزم خویش را در قتل امیرالمومنین درست کرد.

ابن ملجم در آن شب در خانه زنی قطامه نام بود و آن شب خمر خورده بود.{3} چون قطامه بانگ نماز امیرالمومنین بشنید، او را بیدار کرد و گفت: بانگ نماز علی (ع) را می شنوی؟ ما حاجت تو را روا کردیم، تو نیز برخیز و حاجت مرا روا کن و خوشدل باز آی و به عشرت پرداز.
پس، قطامه شمشیر او را که به زهر آب داده بود بدو داد، آن ملعون گفت: ترسم که کور و سیاه رو باز گردم که من از پیغمبر شنیده ام که او گفت بدبخت ترین خلایق پیشینگان قداربن سالف بود که کشنده ناقه صالح و بدبخت ترین پسینگان کشنده علی ابوطالب (ع) خواهد بود؛ می ترسم که نباید آن بدبخت من باشم.
زن گفت: دل قوی دار و نترس. پس، آن ملعون شمشیر از او بستد و در مسجد شد. جماعتی هنوز در مسجد خفته بود. خویش را در میان ایشان انداخت و بخفت. امیرالمومنین خفتگان را می گفت. برخیزید، الصلوه الصلوه.
پس، به محراب آمد و باستاد و تحریمه نماز بست و قرآن خواندن آغاز نهاد. چون به رکوع شد و برآمد و سجده کرد و بازنشست و خواست که دیگر بار سجده کند، آن ملعون فرصت یافته شمشیر بر فرق مبارک آن حضرت فرود آورد.{4} اتفاقا آن زخم بر جایی رسید که در جنگ خندق عمروبن عبدود شمشیر زده بود. چون آن ملعون آن زخم بزد، بگریخت و از مسجد بیرون آمد. امیرالمومنین از آن ضربت سخت رنجور شده بیفتاد. مردمان بر آمدند و امیرالمومنین بدان حال بدیدند، سخت غمناک شدند. چون نماز فوت می شد، حسن بن علی (ع) فرا پیش آمد و دو رکعت نماز بامداد بگزارد. پس، امیرالمومنین را بر گرفتند و به صحن مسجد آوردند. مردمان گرد او درآمدندو از آن حضرت می پرسیدند: این زخم را کدام ملعون شقی زد؟ جواب داد: تعجیل مکنید، آن کس را که این زخم زد همین ساعت از در مسجد درآرند. و به سوی آن در به دست مبارک اشارت کرد. مردی از عبدالقیس از آن در بیرون می شد. عبدالرحمن بن ملجم را دید آنجا ایستاده. جهان بر چشم او تنگ و تاریک گشته بود. نمی دانست کجا شود؟ آن مرد او را بگرفت و گفت: ای ملعون، امیرالمومنین را این زخم تو زده ای؟
خواست گفت نه، گفت: آری من زده ام.
آن مرد او را بگرفت و در مسجد آورد و طپانچه بر روی او می زد و مردمان همچنان او را می زدند تا پیش امیرالمومنین آوردند و او را بنشاندند. امیرالمومنین او را گفت: یا اخا، من تو را بد امیری بود؟ گفت: نه یا امیرالمومنین.
امیرالمومنین فرمود: ویحک! پس چه تو را بر آن داشت که با من چنین کردی و فرزندانم را یتیم گردانیدی؟ آن ملعون خاموش ایستاد. امیرالمومنین گفت: و کان امر الله قدرا مقدورا.
پس بفرمود: او را در زندان برید و حال او را مرنجانید. چون مرا وفات رسد همچنان که مرا ضربت زد او را بکشید. بعد از آن هر روز از حال او تفحص فرمودی و گفتی: آن اسیر خویش را طعام داده اید؟ اگر گفتندی نه، فرمودی او را طعام دهید.
طبیبان آن جراحت را علاجی می کردند و سودی نمی داشت. چون امیرالمومنین دانست که از آن زخم برنتواند خاست، حسنین (ع) و سایر فرزندان و اهل بیت خویش را که حاضر بودند پیش طلبید و گفت: ای فرزندان من و ای اهل بیت من شما را وصیتی خواهم کرد:
شما را به تقوای خدای تعالی وصیت می کنم و به طاعت او می خوانم که در این دنیا بر کس افزونی نجویید اگرچه بر شما افزونی جویند. بر آنچه از شما فوت شوداز نعمتهای دنیا غم مخورید. سخن حق بگویید، اگرچه در باب خویشتن باشد. بر یتیمان رحمت آرید و درویشان را طعام دهید چندانکه بتوانید در حق مردمان طریق احسان سپرید. خصم ظالمان باشید و مظلومان را یاری دهید. باید که نکوهش مردمان شما را در راه حق دامنگیر نیاید.
پس، روی به محمد حنیفه کرد و گفت: ای پسرم، شنیدی که برادران تو را وصیت کردم. تو را هم وصیت می کنم و حجت می گیرم که حرمت ایشان نگاه داری و کارهای ایشان را در چشم و دل خلق بیارایی و هیچ کار بی رای ایشان نگزاردی.
پس حسن(ع) و حسین(ع) را گفت:
برادر شما محمد را از جهت شما وصیت کردم و شما را به جهت او وصیت می کنم که برادر شما و پسر پدر شماست. شما دانسته باشید که من او را دوست داشته ام. شما را جهت دوستی من او را دوست بدارید. بر شما باد تقوای خدای تعالی. دست در عهد خدای تعالی زنید و متفرق نشوید. در اصلاح ذات البین جد و جهد کنید که من از رسول خدا(ص) شنوده ام که سعی نمودن در اصلاح ذات البین از نماز و روزه فاضلتر باشد. خویشان را عزیز دارید و رحم بپیوندید تا خدای تعالی حساب روز قیامت بر شما سهل و آسان کناد. یتیمان و بیوه زنان را عزیز دارید و جانب ایشان را رعایت کنید و چندانکه توانیددر مال دنیا با ایشان مواسات کنید. بر تلاوت قرآن و کار کردن با آن مواظببت نمایید. چنان باید که هیچ کس در تقدیم لوازم اوامر و نواهی قرآن بر شما سبقت نتواند گرفت. نماز بپای دارید که آن عماد دین است. زکات مال بدهید که گزاردن زکات اتش خشم خدای تعالی فرونشاند. در داشتن روزه ماه رمضان همت کنید که سپری است از آتش دوزخ. به شرایط حج و لوازم مناسک آن قیام کنید که ما را بدان فرموده اند. بر برّ و تقوا معونت کنید و بر گناه و ظلم مدد نمایید. ای اهل بیت من، خدای شما را نگاه دارد و برکات محمد رسول الله(ص) در میان شما بماناد. __استغفرالله العظیم.
علی (ع) تا بیست و یکم بزیست.{5} چون وفات نزدیک رسید، ام کلثوم نزدیک او بود برخاست که از خانه بیرون آید امیرالمومنین او را گفت: در خانه فراز کن. ام کلثوم بر وفق اشارت پدر در خانه فراز کشید. حسن بن علی(ع) می گوید: من بر در خانه نشسته بودم، آوازی شنیدم که کس دیگری را می گفت: «افمن یلغی فی النار خیر امن یاتی اممنا یوم القیامه.» آن کس دیگر جواب داد: «بل من یاتی امنا یوم القیامه.» پس آوازی دیگر شنیدم که کسی گفت : پیغمبر(ص) را وفات رسید و اکنون علی بن ابی طالب(ع) را کشتند. امروز رکن اسلام خراب شد. چون این سخن شنیدم، صبر نتوانستم کرد در خانه باز پگشادم و در رفتم. امیرالمومنین را فرمان حق رسیده بود و از دنیا مفارقت کرده. __رحمه الله علیه. کفن او ساخته کردیم و پاره ای از ان حنوط که از مصطفی(ص) بود نگاه داشته بودیم و می دانستیم کجاست بیاوردیم و من و حسین(ع) او را بشستیم و محمد بن حنیفه آب بر دست ما می ریخت. پس، او را کفت پوشیدیم و حنوط کردیم، بر جنازه نهادیم و در میان شب برگرفتیم وبه موشعی که آن را غریّ{6} گویند دفن کردیم.
_و جماعتی گفته اند که او را در راه منزل او که به مسجد جامع می روند دفن کردند __والله اعلم.

روز دیگر امیرالمومنین حسن بن علی بن ابیطالب(ع) بیامد و با مردم نماز گزارد. بعد از نماز بر منبر رفت و خدای تعالی را ثنا گفت و بر مصطفی(ص) درود فرستاد پس، گفت:
ای مردمان، ر کس که مرا می شناسد، می شناسد و هر کس نشناسد، بگویم تا بداند اگر چه یقین بدانم که احتیاج به تعریف نباشد. ای مردمان، دوش مردی را در خاک دفن کردند که نه متقدمین مثل او دیده باشند در انواع علومو نه متاخران مانند او خواهند دید در فنون حلم. وقتی که مصطفی(ص) او را به محاربت خصمان و مکاوحت دشمنان فرمودی، جبرئیل از دست راست او بودی و میکائیل از دست چپ و بس درنگ نیفتاد که ظفر یافتی و دشمنان را منهوم منهزم گردانیدی. بدانید که از مال دنیا نزد او پیزی نماندست مگر هفتصد درم. اندیشه چنان داشت که بدان همشیره مرا کنیزکی خرد و چون دانست که حال چیست و وقت ارتحال است مرا فرمود که آن هفتصد درم به بیت المال برم و ترک خریدن کنیزک بگویم.این سخنها بگفت و از منبر فرود آمد و بفرمود تا ابن ملجم آن مدبر شقی را از زندان نزد او آوردند. {7}حسن بدست خویش شمشیری بزد و سر او بپرانید و شیعه امیرالمومنین جثّه او پاره پاره کردند و جسدش سوختند.{8}

***

پانویس


1- شبیب: مسعودی درباره نقش شبیب در کشتن علی(ع) می گوید: «...آنگاه ابن ملجم یکی از مردم اشجع را که شبیب بن نجده نام داشت و از خوارج بود، بدید و با او گفت: می خواهی به شرف دنیا و آخرت برسی؟ گفت: چطور؟ گفت: برای کشتن علی(ع) با من کمک می کنی؟ گفت: مادرت داغدارت شود. پیشنهاد غریبی می کنی. تو که کوشش او را در اسلام می دانی و از سابقه اش با پیمبر(ص) خبر دداری. ...شبیب با وی پیش قطام آمد... آنگاه قطام پارچه حریری بخواست و به آنها بست و آنها نیز شمشیرهای خود را برگرفته، در مقابل دری که علی(ع) از آنجا وارد مسجد می شد نشستند...»
2- در مورد انگیزه اقدام ابن ملجم به قتل علی(ع) در کتب تاریخی دیگر می خوانیم که «... سه تن از خوارج یعنی عبدالرحمان بن ملجم مرادی، نزال بن عامر، و عبدالله بن مالک صیداوی در موسم حج گرد هم آمدند و به یکدیگر گفتند: راحت جز با کشتن این سه نفر، یعنی علی بن ابی طالب(ع)، معاویه بن ابی سفیان، و عمروبن عاث میسر نیست. ابن ملجم گفت: قتل علی(ع) به عهده من. نزال گفت: کشتن معاویه بر من باشد. عبداله گفت: عمرو را من می کشم.»
3- در مورد نقش قطام یا زن دیگر در شهادت علی(ع) روایات مختلف است. دینوری معتقد است که «... ابن ملجم رباب را از مادرش قطام خواستگاری کرد، قطام با خوارج هم رای بود. پس، به ابن ملجم گفت: من رباب را به عقد تو در نمی آرم مگر با پرداختن سه هزار درهم، یک کنیز و یک غلام، و نیز کشتن علی بن ابیطالب(ع)...» ولی مقدّسی گوید ابن ملجم عاشق خود قطام بود نه رباب دختر او. و مسعودی گوید: «...چون به کوفه رسید. به نزد قطام دختر عموی خود رفت و از او خواستگاری کرد و او گفت ...»
4- ولی در اخبار الطوال آمده «... ابن ملجم در سپیده دم فجر به گوشه ای نشست و به انتظار عبور علی بن ابیطالب(ع) به مسجد برای ادای نماز صبح به مراقبت پرداخت. در این اثنا علی(ع) در حالی که مردم را به نماز می خواند، پدیدار گشت. ابن ملجم از جای برخاست و با شمشیر بر فرق او زد، قسمتی از شمشیر به دیوار اصابت کرد و...» و در تاریخ یعقوبی می خوانیم «... و علی (ع) سر خود را از دریچه مسجد داخل کرد و عبدالرحمان شمشیری بر سرش نواخت، پس ...» و قول دیگری هم هست که «... چون علی بدانجا رسید ندا داد: ایهاالناس نماز، نماز. شبیب او را شمشیر زد که شمشیر به چوب در خورد و کارگر نشد. ابن ملجم او را بر فرق سر زد و گفت: الحکم لله، حکم از خداست و از تو نیست ای علی، یاران تو هم حق حکم ندارند...»
5- در مورد روز شهادت علی(ع) روایات مختلفی در کتب تاریخی مشابه آمده، در اخبار الطوال می خوانیم «... علی بن ابیطالب(ص) پیش از آنکه روز نوزدهم رمضان را به شب رساند، در گذشت.» در آفرینش و تاریخ آمده «... سه روز زنده ماند سپس در گذشت، روز جمعه هفدهم ماه رمضان و این همان روزی بود که به پیامبر در آن وحی شده بود.» و در تاریخ یعقوبی «... و در شب جمعه نخستین شب دهه آخر ماه رمضان سال چهل بدرود زندگی گفت.»
6- غریّ: نام موضعی به کوفه که تن امیرالمومنین(ع) را در آنجا به خاک سپردند. یکی از نامهای شهر نجف است؛ (دهخدا).
7- ابن اثیر در مورد آخرین حرف و تقاضای ابن ملجم از امام حسن(ع) می نویسد «... که به خدا سوگند که من هرچه به خدا عهد کردم، انجام دادم و وفا نمودم. من در مکه سوگند یاد کرده بودم که علی و معاویه را بکشم یا اینکه در این راه قصد جان بدهم، اگر مقتضی بدانی، مرا آزاد کن که با خدا عهد می کنم او را خواهم کشت و اگر موفق نشوم، باز عهد می کنم نزد که من تو برگردم. حسن گفت: نه به خدا...» (الکامل)
8- در مروج الذهب درباره قصاص ابن ملجم آمده «...وقتی خواستند ابن ملجم را بکشند عبدالله بن جعفر گفت: بگذارید من دل خودم را خنک کنم. و دست و پای او را ببرید و میخی را سرخ کرد و به چشم او کشید. ...پس از آن او را بگرفتند و در حصیر پیچیدند و نفت مالیدند و آتش در آن زدند و بسوختند.
»

۲۷ شهریور ۱۳۸۷

کنترل خشم

امیرالمومنین را رضی الله عنه پرسیدند که: از مردان مرد کدام یک مبارزترند؟
فرمود: آن که به وقت خشم خویشتن را نگه تواند داشت و کاری نکند که چون از خشم بیرون آید پشیمانی خورد و سودش ندارد.
سیرالملوک، خواجه نظام الملک طوسی

۲۶ شهریور ۱۳۸۷

بار غم

بر بیاض آفتاب از شب رقم خواهد کشید
ماه را بر صفحه خوبی قلم خواهد کشید

یارب این یک قطره خون کاو را همی خوانند دل
تا کی از بیداد مهرویان الم خواهد کشید

امشب ای شمع از سر بالین بیماران مرو
بیدلی سر در گریبان عدم خواهد کشید

برحذر باش امشب ای همسایه بیت الحزن
کز سرشک چشم من دیوار نم خواهد کشید

می کشد بار غم محبوب و می گوید بها
هرکه عاشق شد ضرورت بار غم خواهد کشید
پور بهای جامی

۲۵ شهریور ۱۳۸۷

کمند عشق

دلم یک قطره اشک سرنگونست
چو عاشق می شود دریای خونست
کـمـنـد عشق چون گردد گـلوگیـر
کـنـد رگـهـای گـردن کـار زنـجــیــر
زلالی خوانساری

۲۲ شهریور ۱۳۸۷

قصه

هرگز این قصه ندانست کسی:
آن شب آمد در سرای من و خاموش نشست
سر فروداشت نمی گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر مهر نبود
آه، این درد مرا می فرسود:
«او به دل عشق دگر می ورزد؟»

گریه سر دادم در دامن او
های هایی که هنوز
تنم از خاطره اش می لرزد!

بر سرم دست کشید
در کنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیک می دانستم
که دلش با دل من سرد شده ست!
سایه

۲۱ شهریور ۱۳۸۷

بت خورشیدفش

ای جهان افروز دلبر ای بت خورشیدفش
فتنه عشاق شهری شمسه خوبان کش
گاه آن آمد که از وصل تو بستانیم داد
زین جهان حیله ساز و روزگار کینه کش
باده ای خواهیم تلخ و مجلسی سازیم نغز
مطربی ناهید طبع و ساقـیی خورشیدفش
در جهان مار را کنون شش چیز باید تا بود
زخم ما بر کعـبـتـیـن خرمی امروز شش
خانه ای گرم و حریفی زیرک و چنگی حزین
ساقی خوب و شراب روشن و محبوب خوش
***
سنايي

۲۰ شهریور ۱۳۸۷

گرم باز آمدی ...

گرم باز آمدی محبوب سیم اندام سنگین دل::گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل

ایا باد سحرگاهی گرین شب روز میخواهی::از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل

گر او سر پنجه بگشاید که عاشق می کشم شاید::هزارش صید پیش آید بخون خویش مستعجل

گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من::بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل

ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا؟::که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل

بخونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید::نه قتلم خوش همی آید که دست و پنجه قاتل

اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند::شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل

ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید::گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل

مرا تا پای می پوید طریق وصل میجوید::بهل تا عقل میگوید زهی سودای بی حاصل

عجایب نقشها بینی خلاف رومی و چینی::اگر با دوست بنشینی ز دنیا و آخرت غافل

درین معنی سخن باید که جز سعدی نیاراید
که هرچ از جان برون آید نشیندلاجرم بر دل
***
سعدي