۴ خرداد ۱۳۹۰

برای ناصر حجازی

من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم
من اون خاکم به زیر پا ولی مغرور مغرورم
به تاریکی منم تاریک ولی پر نور پر نورم
اگه گلبرگ بی آبم به شبنم رو نمیارم
اگه تشنه تو خورشیدم به سایه تن نمی کارم
من اون دردم که هر جایی پی مرحم نمی گرده
چه غم دارم اگر دنیا به کام من نمی چرخه
من اون عشقم که با هرکس سر سفره نمی شینه
من اون شوقم که اشکامو به جز محرم نمی بینه
اگه من ساقه ی خشکم به دریا دل نمی بندم
اگه بارون پربارم به صحرا دل نمی بندم

۲ خرداد ۱۳۹۰

الحذار اي غافلان...

الحذار اي غافلان زين وحشت آباد الحذار
الفرار اي عاقلان زين ديو مردم الفرار

اي عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زين هواهاي عفن، وين آب‌هاي ناگوار

عرصه‌اي نادلگشا و بقعه‌اي نادلپذير
فرضه‌اي ناسودمند و تربتي ناسازگار

مرگ در وي حاكم و آفات در وي پادشاه
ظلم در وي قهرمان و فتنه در وي پيشكار

امن در وي مستحيل و عدل در وي ناپديد
كام در وي نادر و صحت در او ناپايدار

مهر را خفاش دشمن، شمع را پروانه خصم
جهل را در دست تيغ و عقل را در پاي خار

تو گزيده اين چنين جايي بر ايوان بقا
راست گويند آن كجا عنوان عقل است اختيار

حق چو قسمت كرد ضامن شد به تأکيد قسم
هم نمي‌داري تو خالق را به سوگند استوار

آهوي تست اين پلنگي و سگي و روبهي
بگذر از مردي ازينان و به همشان واگذار

دوزخ تو چيست مي‌داني زبان و دست تو
اين سخن بازيچه نبود نزد مرد هوشيار

چند سختي با برادر؟ اي برادر نرم شو
تا كي آزار مسلمان؟ اي مسلمان شرم دار

آخر اندر عهد تو اين قاعدت شد مستمر
در مدارس زخم چوب و در مساجد گير و دار

دين به دنيا مي‌فروشي نيست سودي اندرو
باش تا تو در قيامت بازگيري اين شمار

اطلس مُعلَم خري از ريسمان پيره‌زن
وانگهي نايد ترا از خواجگي خويش عار؟
***
جمال‌الدين عبدالرزاق اصفهانی

۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

خیام


28 اردی بهشت روز بزرگداشت خیام گرامی باد
***
هریک چندی یکی برآید که منم
یا نعمت و با سیم و زر آید که منم

چون کارک او نظام گیرد روزی
ناگه اجل از کمین برآید که منم
*
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین

میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این
*
می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
واندیشه هفتاد و دو ملت ببرد

پرهیز مکن زکیمیایی که از او
یک جرعه خوری هزار علت ببرد

۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۰

ز دو دیده....

ز دو ديده خون فشانم، ز غمت شب جدايي
چه كنم؟ كه هست اينها گل خير آشنايي
همه شب نهاده ام سر، چو سگان، بر آستانت
كه رقيب در نيايد به بهانه گدايي
مژه ها و چشم يارم به نظر چنان نمايد
كه ميان سنبلستان چرد آهوي ختايي
در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز است؟
به اميد آنكه شايد تو به چشم من درآيي
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
كه شنيده ام ز گلها همه بوي بي وفايي
به كدام مذهب است اين؟ به كدام ملت است اين؟
كه كشند عاشقي را، كه تو عاشقم چرايي؟
به طواف كعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
كه برون در چه كردي؟ كه درون خانه آيي؟
به قمارخانه رفتم، همه پاكباز ديدم
چو به صومعه رسيدم همه زاهد ريايي
در دير مي زدم من؟ كه يكي ز در درآمد
كه: درآ، درآ، عراقي، كه تو خاص از آن مايي
***
فخرالدين عراقي

۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۰

...

زمین به هیات دستان انسان درآمد
هنگامی که هر برهوت
بستانی شد و باغی.
و هرزابه ها
هر یک
راهی برکه ئی شد
چرا که آدمی طرح انگشتانش را
با طبیعت در میان نهاده بود.
*
از کدام فرقه اید؟
بگویید،
شما که فریاد برمی دارید! ـ

به جز آنکه سرکوفته گان بسته دست را، به وقاحت
در سایه ظفرمندان
رجزی بخوانید،
یا که در معرکه جدال
از بام بلند خانه خویش
سنگ پاره ئی بپرانید
تا بر سر کدامین کس فرود آید.

که اگرچه میدان دار هر میدان اید،
نه کسی را به صداقت یارید
نه کسی را به صراحت دشمن می دارید.

از کدام فرقه اید؟
بگوئید،
شما که پرستار انسان باز می نمائید! ـ

کدامین داغ
بر چهره س خاک
از دست کار شماست؟
یا کدامین حجره ی این مدرسه.
***
احمد شاملو

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۰

زبان نگاه

نشود فاش کسی آنچه میان من و تست
تا اشارات نظر نامه رسان من و تست

گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و تست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و تست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان من و تست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و تست

سایه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و تست
***
سایه