۱۰ آبان ۱۳۸۷

عشق و عمر

یاد می دار که از مات نمی آید یاد / ای امید من و عهد تو سراسر همه باد
تو نگفتی که وصالم برساند به خودت / راستی نیک رسانید که چشمت مرساد
گه وصل تو با هجر تو می گفتم دوش / که ستدعمر وزوهیچ به جز غم نگشاد
درمیان روی به من کردخیالت که اثیر/ زین سخن بگذروزین واقعه بگذارازیاد
عشق ما مظلمه کس به قیامت نبرد / که ز تو عمر ستد در عوضش عشق بداد
«اثیر اخسیکی»

۲ آبان ۱۳۸۷

حکایت

گویند یزدجمهر شهریار رسول فرستاد به امیرالمومنین عمر رضی الله عنه که: «امروز در همه عالم درگاهی از درگاه ما انبوه تر نیست و خزینه ای از خزینة ما آبادان تر نیست و لشکری از لشکر ما بیشتر نیست و چندان آلت و عدت که ما داریم کس ندارد.» جواب داد: گفت: «بلی، درگاه شما انبوه است ولیکن از متظلمان و خزینة شما آبادان است ولیکن به مال حرام و لشکر شما بیشتر است ولیکن نافرمان. و چون دولت بسر آمد آلت و عدت سود ندارد و این همه دلیل است بر بی دولتی شما و بر زوال ملک شما.»

سیرالملوک – خواجه نظام الملک طوسی

۲۷ مهر ۱۳۸۷

بی الف !!!


ز روزی که بنگی و فوری شدم // بسی شهره در بیشعوری شدم

بمن شیره کش چونکه همشیره شد // لگوری نبودم، لگوری شدم

خرم لنگ گشت سرم منگ شد // بفکرم که یکهوچه جوری شدم

رگ و ریشه پیکرم سخت سوخت // بمثل لبوی تنوری شدم

بهر در که رفتم رهم بسته شد // ز بوری، چو حیدر دبوری شدم

بطوری عرق مست و منگم نمود // که شر بشر در شروری شدم

بفکرم چه جوری کلک جور شد // که فوری من رند فوری* شدم

ابوالقاسم حالت


*فوری : وافوری

۲۶ مهر ۱۳۸۷

ساقیا برخیز و ...



ساقیا برخیز و پر کن جام را // مست کن این رند درد آشام را

آتش غم دردل من برفروز // پخته کن از راه لطف این خام را

می دهم پیغامی ای باد صبا // سوی جانان بَر زجان پیغام را

گر فلانی می رساند بندگی // می کند او ترک ننگ و نام را

تا ببیند صبحگاهی روی تو // لطف کن، بنما، ببر آرام را

علاء الدولة سمنانی