۶ اردیبهشت ۱۳۸۶

يا بهشت يا جهنم

صبح ها كه با لبخند سلام مي كني
ميري تو بهشت
اما اگه حسادت كني ميري تو جهنم
موقع دعا، بهشتي
اما اگه ازش نا اميد بشي، جهنمي
اول دوست داشتن، خود خودتي
اما آخرش ميبيني كه تو هم جهنمي
تصميم ميگيري بري تو بهشت
مي خوري به بي پولي و دزدي
مي زني به سيم آخر و ميري جهنم
از وحشت جهنم
مي رسي به يه توبه و پشيموني
ميگي عاشق نمي شم كه خودم باشم
نمي شي نمي شي وقتي مي شي
از نوع داغ داغش مي شي
حالا از كدوم نوعشي
بهشتي يا جهنمي؟

۳۱ فروردین ۱۳۸۶

شيخ سعدي


اول ارديبهشت روز بزرگداشت شيخ سعدي
*******


در آن نـفس بميــرم در آرزوي تـو بـــاشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
بوقت صبح قيامت كه ســر ز خاك بــر آرم
به گفت گوي تو خيزم به جستجوي تو باشم
به مجمعي كه در آيـــد شاهدان دو عـــالم
نظر بسوي تـو دارم غــلام روي تـو بــاشم
بخوابگاه عـدم گـر هزار ســـــال بــخسبم
ز خواب عــاقبت آگه ببــوي موي تو بـاشم
حــديث روضه نگــويم گـل بهشت نبويــم
جـمال حـور نجويم دوان بسوي تــو بــاشم
مـي بهشت ننــوشم ز دست ســاقي رضوان
مرا بباده چه حاجت كه مست روي تو بـاشم
هـزار بــاديه سهلست بــا وجود تــو رفـتن
وگــر خلاف كنم سعديـا بسوي تـو بــاشم

۲۸ فروردین ۱۳۸۶

يحيي

(بدون سانسور!)
*******
يحيي يازده سال داشت و اولين روزي بود كه مي خواست روزنامه ديلي نيوز بفروشد. در اداره روزنامه، متصدي تحويل روزنامه ها و چند تا بچه همسال خودش كه آنها هم روزنامه مي فروختند چند بار اسم ديلي نيوز را برايش تلفظ كردند و او هم فوري آن را ياد گرفت و بنظرش اسم به شكل يك ديزي آمد. چند بار صحيح و بي زحمت پشت سر هم پيش خودش گفت «ديلي نيوز! ديلي نيوز! ديلي نيوز!» و از اداره روزنامه بيرون آمد.
تو كوچه كه رسيد شروع كرد به دويدن. فرياد مي زد « ديلي نيوز! ديلي نيوز!» بهيچكس توجه نداشت. فقط سر گرم كار خودش بود. هر قدر آن اسم را زيادتر تكرار مي كرد و مردم از او روزنامه مي خريدند بيشر از خدش خوشش ميامد و تا چند شماره هم كه فروخت هنوز آن اسم يادش بود. اما همينكه بقيه پول خرد يك پنج ريالي را تحويل آقائي داد و دهشايي كسر آورد و آن آقا هم آن دهشايي را باو بخشيد ورفت و او هم ذوق كرد، ديگر هر چه فكر كرد اسم روزنامه يادش نيامد. آنرا كاملا فراموش كرده بود.
ترس و رش داشت. لحظه اي ايستاد و به كف خيابان خيره نگاه كرد. دو مرتبه شروع به دويدن كرد.باز هم بي آنكه صدا كند چند شماره ازش خريدند. اما اسم روزنامه را بكلي فراموش كرده بود.
يحيي به دهن آنهايي كه ازش روزنامه ميخريدند نگاه مي كرد تا شايد اسم روزنامه را از يكي از آنها بشنود، اما آنها همه با قيافه هاي گرفته و جدي و بي آنكه به صورت او نگاه كنند روزنامه را مي گرفتند و مي رفتند.
بيچاره و دستپاچه شده بود. باطراف خودش نگاه مي كرد شايد يكي از بچه هاي همقطار خود را پيدا كند و اسم روزنامه را ازش بپرسد، اما كسي را نديد. اما شكل ديزي جلوش ورجه ورجه كرد اما از آن چيزي نفهميد. روي پياده رو خيابان فوجي از ديزي هاي متحرك جلوش مشق مي كردند و مثل اين كه يكي دو بار هم اسم روزنامه در خاطرش برق زد، اما تا خاست آن را بگيرد خاموش شد.
سرش را بزير انداخته بود و آهسته راه مي رفت. بسته روزنامه را زير بغلش گرفته بود و به پهلويش فشار مي داد. ميترسيد چون اسم روزنامه را فراموش كرده روزنامه ها را ازش بگيرند. ميخواست گريه كند اما اشكش بيرون نيامد. ميخواست از چند نفر عابر بپرسد اسم روزنامه چيست اما خجالت مي كشيد و مي ترسيد.
ناگهان قيافه اش عوض شد و نيشش باز شد و از سر و صورتش خنده فرو ريخت. پا گذاشت به دو و فرياد كرد.
« پريموس! پريموس!»
اسم روزنامه را يافته بود.
***
صادق چوبك ـ خيمه شب بازي

۲۵ فروردین ۱۳۸۶

حيرت شاعر

بيست و پنج فروردين روز بزرگداشت عطار نيشابوري
*******
طريق عشق جانان جز بلا نيست
زماني بي بلا بودن روا نيست
اگر صد تير بر جان تو آيد
چو تير از شست او آيد خطا نيست
ميان صد بلا خوش باش با او
خود آنجا كاو بود آنجا بلا نيست
درين درياي بي پايان كسي را
سر مويي اميد آشنا نيست
تو از دريا جدايي و عجب آنك
ز تو يك لحظه اين دريا جدا نيست
تو او را حاصلي و او ترا كم
تو او را هستي اما او ترا نيست
ز حيرت چون دل عطار امروز
درين درياي خون يك مبتلا نيست

۲۴ فروردین ۱۳۸۶

رباعي

اين صورت آدمي كه در هم بستند
نقشي است كه در تويله غم بستند
گه ديو گهي فرشته گاهي وحشي
اين خود چه طلسم است كه محكم بستند
*******
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا كرد مرا تهي و پر كرد از دوست
اجزاي وجود من همه دوست گرفت
نامي است ز من بر من و باقي همه اوست
*******
زان مي مستم كه نقش جامش عشق است
وان اسب سواري كه لجامش عشق است
عشق مه من كار عظيمي است ولي
من بنده آنم كه غلامش عشق است
***
مولانا

۲۳ فروردین ۱۳۸۶

خويش باش ....

اي سنايي گر نيايي يار يار خويش باش
در جهان هر مرد و كاري مردكار خويش باش
هر يكي زين كاروان مر رخت خود را ره زند
خويشتن را پس نشان و پيش يار خويش باش
حسن فاني مي دهند و عشق فاني مي خرند
زين دو جوي خويش بگذر جويبار خويش باش
مي كشندت دست دست اين دوستان تا نيستي
دست دزد از دستشان و دستيار خويش باش
اين نگاران نقش پرده آن نگاران دلند
پرده را بردار و در رو با نگار خويش باش
با نگار خويش باش و خوب خوب انديش باش
از دو عالم بيش باش و درد يار خويش باش
رو مكن مستي از آن خمري كزو زايد غرور
غره آن روي بين و هوشيار خويش باش
***
مولانا

۱۹ فروردین ۱۳۸۶

چراغها

مدتي پيش، در يكي از شبهاي تاريك پاييزي برايم پيشامد كرد، كه با قايق در رودخانه محزون سيبري شوم. ناگهان در سر پيچ رودخانه در زير كوه هاي تاريك چراغي درخشيد.
پر فروغ و شديد و كانلا در نزديكي درخشيد ...
من با شادي گفتم:
- خدا را شكر! جاي شب گذراني نزديك است!
پارو زن سر برگرداند و از روي شانه به چراغ نگاه كرد و دوباره با بيحالي به پارو زدن پرداخت.
- دوره!
من باور نكردم؛ چراغ از ميان تاريكي مبهم بيرون آمده و همچنان در پيشاپيش ما قرار داشت. اما پاروزن محق بود: معلوم شد واقعا" دور است.
خصوصيت اين چراغهاي شبانه اينست – بر تاريكي پيروز شده و نزديك بيايند، بدرخشند و وعده بدهند و با نزديكي خود انسان را بفريبند، بنظر مي رسيد كه همان، دو – سه ضربه پارو و راه به پايان مي رسد ... در حاليكه – راه دور است! ...
ما باز مدت زيادي در رودخانه، كه همچون مركب سياه بود، شناور بوديم. دره ها و صخره ها شنا كنان هويدا مي شدند و پيش مي آمدند و شنا كنان دور شده و عقب مي ماندند و بنظر مي رسيد، كه در فضاي بيكران ناپديد مي شدند، اما چراغ پيوسته در برابر ما ايستاده و رنگ به رنگ مي شد و مه را به سوي خود مي خواند – همچنان نزديك و همچنان دور بود... .
حالا اين رودخانه تاريك، كه كوه ها بر آن سايه انداخته اند و آن چراغ فروزان غالبا" به يا من ميايد. چراغهاي بسياري پيش از آن و پس از آن، با نزديكي خود، نه تنها مرا، ميفريفته اند. اما زندگاني همچنان در كنار همان سواحل محزون در جريان است، و چراغها دور هستند. و باز ميبايست به پارو زدن پرداخت... .
ولي با همه اينها... با همه اينها روشنايي چراغ در پيش است! ...
***
و. كارولنكو

۱۷ فروردین ۱۳۸۶

THE GOD MAN

To praise and glorify him is glorify God: Divine fruit is growing from the essential nature of this tray.
Apple grow from this basket in fine variety: 'tis no harm if you bestow it the name of "tree."
Call this basket "the Apple-tree," for between the two there is a secret union.
Deem this basket to be the Tree of Fortune and sit happily beneath its shade.

مرد خدا
مدحت و تسبيح او، تسبيح حق
ميوه مي رويد، ز عين اين طبق
سيب رويد زين سبد، خوش لخت لخت
عيب نبود، گر نهي نامش درخت
اين سبد را، تو درخت سيب خوان
كه ميان هر دو، راه آمد نهان
پس سبد را، تو درخت بخت بين
زير سايه اين سبد، خوش مي نشين

۱۶ فروردین ۱۳۸۶

«اللّهم صلّ علي محمّد و آل محمّد»


جهان سرسبز و خرم گشت از ميلاد پيغمبر
منور قلب عالم گشت از ميلاد پيغمبر
بده ساقي مي باقي كه غرق عشرت و شادي
دل اولاد آدم گشت از ميلاد پيغمبر
تعالي الله از اين نعمت كز او اسباب آسايش
براي ما فراهم گشت از ميلاد پيغمبر
ز لطف و رحمت ايزد ز يمن مقدم احمد
ظهور حق مسلم گشت از ميلاد پيغمبر
بشام هفده ماه ربيع و سال عامل الفيل
رسالت ختم خاتم گشت از ميلاد پيغمبر
بشارت ده به مشتاقان كه ز امر قادر منّان
دل ما عاري از غم گشت از ميلاد پيغمبر
ز ناموس قدر بشنو تو گلبانگ خطر زيرا
سر نابخردان خم گشت از ميلاد پيغمبر
بناي جهل ويران شد ز يمن ميمنت بارش
جهان از علم اعلم گشت از ميلاد پيغمبر
دوصد اعجاز شد ظاهر كه در عرش علي حيران
دو صدعيسي ابن مريم گشت از ميلاد پيغمبر
بشد درياچه ساوه تهي از آب و برعكسش
سماوه همچنان يم گشت از ميلاد پيغمبر
به شهر فارس چون شمعي بشد آتشكده خاموش
جمال حق مجسم گشت از ميلاد پيغمبر
ز يمن مقدمش منشق جدار طاق كسري شد
كه حيران خسرو جم گشت از ميلاد پيغمبر
قدم در ملك هستي زد چو ختم الانبيا احمد
مقام ما مقدّم گشت از ميلاد پيغمبر
نواي بانگ جاءالحق بباطل چيره شد ايدل
نظام دين منظّم گشت از ميلاد پيغمبر
ز حسن پرتو رويش خجل در مغرب و مشرق
مه و خورشيد اعظم گشت از ميلاد پيغمبر
من « ژوليده » مي گويم بگو بر دوستارانش
كه شرّ دشمنان كم گشت از ميلاد پيغمبر
***
ژوليده

۱۵ فروردین ۱۳۸۶

مثنوي محمّد ص

الا ساقي مستان ولايت
بهار بي زمستان ولايت
از آن جامي که دادي کربلا را
به نوشان اين خراب مبتلا را
چنان مستم کن از يکتا پرستي
که از آهم بسوزد کل هستيهزاران راز را در من نهفتي-
ولي در گوش من اينگونه گفتي
ز احمد تا احد يک ميم فرق است
جهاني اندراين يک ميم غرق است
يقينا ميم احمد ميم مستي ست
که سر مست از جمالش چشم هستي ست
-
زاحمد هردو عالم آبرو يافت
دمي خنديد و هستي رنگ و بو يافت
اگر احمد نبود آدم کجا بود
خدا را آيه اي محکم کجا بود
چه مي پرسند کاين احمد کدام است
که ذکرش لذت شرب مدام است
-
همان احمد که آوازش بهار است
دليل خلقت ليل و نهارست
همان احمد که فرزند خليل است
قيام بتشکنها را دليل است
همان احمد که ستار العيوب است
دليل راه و علام الغيوب است
-
همان احمد که جامش جام وحي است
به دستش ذوالفقار امر و نهي است
همان احمد که ختم الانبيا شد
جناب کنت و کنز مخفيا شد
همان اول که اينجا آخر آمد
همان باطن که بر ما ظاهر آمد
-
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محــــــــــــــــــمد (ص)
محمد ميم و حا ء و ميم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمه للعالمين است
کرامت بخش صد روح الامين است
-
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرات جمال ذوالفقار است
محمد تا نبوت را برانگيخت
ولايت را به کام شيعيان ريخت
ولايت باده ي غيب و شهود است
کليد مخزن سر وجود است
-
محمد با علي روز اخوت
ولايت را گره زد بر نبوت
محمد را علي آينه دارد
نخستين جلوه اش در ذوالفقار است
***
محمدرضا آقاسي

۱۴ فروردین ۱۳۸۶

ترانه محمد(ص

با گام هاي يك رهبر ثابت قدم
در قدم گاه هايش در صحرا
گل هايي كه مي شكفند
و از نفس هايش
گل هايي كه زنده مي شوند
***
گوته

۱۳ فروردین ۱۳۸۶

سيزده بدر


هر چقدر"7" عددي مقدس و محترم است،"13" عدد نحس و نامباركي تلقي مي‌شود. ايراني‌ها براي اين‌كه اين بديمني را از خود دور كنند از چند صد سال پيش قرار گذاشتند كه اولين روز"13" از سال جديد به دشت و صحرا بروند، سبزه‌هايي را كه در هفت‌سين گذاشته بودند در آبي بيندازند و آن‌قدر شادي و جست‌وخيز كنند تا نحسي روز سيزده از آنها دور شود.غذاي روز سيزده به‌در شهرهاي مختلف فرق مي‌كند. در اغلب شهرها، زنان باقالي‌پلو، آش، كوكو يا كوفته درست مي‌كنند.معروف‌ترين رسم سيزده به‌در پس از به آب سپردن سبزه‌ها، گره زدن دو سبزه به همديگر است. اين دو سبزه را تمثيلي از پيوند يك زن و مرد جوان مي‌دانند. به همين دليل مادربزرگ‌ها جوان‌ها و بخصوص دختران جوان را به گره زدن سبزه‌ها تشويق مي‌كنند.دكتر نيك‌نام دربارة سابقة رسم گره زدن در روز سيزده به‌در مي‌گويد: برخي از آداب نوروز به آيين زرتشتي بازنمي‌گردد بلكه مربوط به باورهاي مردمان آريايي است كه پيش از زرتشت در سرزمين ايران زندگي مي‌كردند. طبق يكي از اين باورها، بارندگي به فرشته‌اي به نام تِشتر مربوط است كه در آسمان‌ها به صورت اسب سپيدي در حال حركت است و هرگاه با ديوي به نام اَپوش بجنگد و برنده شود، سالي پر از سبزي و خرمي و باران در پيش است. به همين دليل ايرانيان روز سيزدهم فروردين كنار سبزه‌ها و جويبارها مي‌روند و به‌ويژه زنان كه نمايندة آناهيتا يعني ايزدآب هستند با نوازش سبزه‌ها و گره زدن آنها حمايت خود را از فرشتة باران نشان مي‌دهند.
امّا دكتر وكيليان مي‌گويد: در گذشته جامعة ما جامعة بسته‌اي بوده است. زن هميشه در خانه بوده و منتظر بوده تا به خواستگاري‌اش بروند. امروزه تغييراتي به‌وجود آمده اما در گذشته دختران نمي‌توانستند همسرشان را خودشان انتخاب كند. بنابراين مهم‌ترين آمال و آرزوهاي هر دختري در گذشته اين بود كه شوهر خوبي بكند يا زودتر به خانة بخت برود. دربارة دخترها اين حرف وجود داشت كه: دختر كه رسيد به "20" بايد نشست و به حالش گريست. اينها جزء فرهنگ ما بوده است. دختر در"16"، "17" سالگي بايد به خانة بخت مي‌رفت وگرنه ماية ننگ به حساب مي‌آمد. اينها واقعياتي بود كه وجود داشت. به همين دليل دخترها به امامزاده مي‌رفتند، سبزه گره مي‌زدند و سفره‌هاي نذري پهن مي‌كردند تا شايد نيروهاي غيبي كمك كنند و شوهري برايشان پيدا شود زيرا دختري كه ازدواج نمي‌كرد جايگاهي در جامعه نداشت.روز سيزدهم فروردين مانند شب آخرين چهارشنبة سال اهميت ويژه‌اي دارد. اگر با چهارشنبه‌سوري به استقبال نوروز مي‌رويم، با سيزده به‌در نوروزمان را بدرقه مي‌كنيم. نوروز كه مراسمش محفلي خانوادگي دارد، با دو حركت اجتماعي و عمومي از خانه‌ها به خارج راه مي‌يابد، با دو آيين سنتي كه نشان از همبستگي جمعي دارند.
منبع :ایران مانیا