۹ دی ۱۳۸۵



Happy New Years

سانتا کلاوس(بابانوئل) اسقف کلیسای میرا بود. روحانی که سه شب متوالی با گوزنهای خود به شهر باری ایتالیا رفت تا هزینه عروسی سه دختر یک نجیب زاده ایتالیایی را تامین کند. کشیشان هلندی و بلژیکی به تقلید از وی، پس از مرگش سنت هدیه دادن به کودکان را پاس داشتند تا این که اسقف میرا نماد کریسمس شد. امروز هزاران سانتا کلاوس برای کودکان، موسپیدان سرخ جامه ای هستند که از نا کجاآبادی سرد و پربرف سوار بر سورتمه خود به همراه سه گوزن که سورتمه را می کشند هر سال روز کریسمس برای تمام بچه هدایایی می آورد و دل آنها را شاد می کند.
کریمس پاسداشت انسان و تکریم وی، فارغ از نژاد و موقعیت اجتماعی و اقتصادی اوست، زمانی که در آن بخشش بابانوئل شامل حال همه است و همه حق شاد بودن دارند.
کریسمس هنگامه باز اندیشی یک سوال جاودان است علت ظهور مسیح(ع)، رستاخیزش و بازگشت مجدد او؟
سال نو میلادی بر همگان مبارک باد.
دو هزار و هفت.

۶ دی ۱۳۸۵

قصه خلیفه کی

قصه خلیفه کی در کرم از حاتم طایی گذشته بود و نظیر نداشت
یک خلیفه بود در ایام پیش
کرده حاتم را غلام جود خویش
رایت اکرام و داد افراشته
فقر و طاقت از جهان برداشته
بحر گوهر بخشش صاف آمده
داد او در قاف تا قاف آمده
در جهان خاک ابر و باد بود
مظهر بخشایش وهاب بود
از عطااش بحر و کان در زلزله
سوی جودش قافله بر قافله
قبله حاجت در و دروازه اش
رفته در عالم به خو آوازه اش
هم عجم هم ترک هم روم و عرب
مانده از جود سخااش در عجب
آب و حیوان بود و دریای کرم
زنده گشته هم عرب زو هم عجم
***
مولانا

۵ دی ۱۳۸۵

کیفیت شرط است نه کمیت

ماده روباهی ماده شیری را ریشخند می کرد که وی هرگز بیش از یکی نمی زاید.
ماده شیر گفت: یکی ، ولی شیری!
****
سیاهی لشکرنیاید به کار
یکی مرد جنگی به از صد هزار
****
گویند چون سومین فرزند خان باباخان(فتحعلی شاه بعدی) به دنیا آمد، مژده به آغا محمد خان بردند. گفت: کاش یکی زاییده بود اما لطفعلی خان زاییده بود.

۲۹ آذر ۱۳۸۵

شب یلدا

یلدا و مراسمی که در نخستین شب زمستان و بلندترین شب سال بر پا می کنند، سابقه ای بسیار دراز داشته مربوط می شود به ایزد مهر. این مراسم ویژه آریایی هاست و بخصوص پیروان آیین مهر،که هزاران سال است آن را در ایران زمین بر پا می دارند. شب یلدا، شب زایش و تولد مهر است که به یادگار آن جشن برگزار می شود.
مردم عهود گذشته که پایه زندگی شان بر کشاورزی-چوپانیقرار داشت در طول سال، با سپری شدن فصول و قضایای طبیعی خو داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان با گردش خورید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی شب و روز و جهت و حرکت و قرار ستارگان آشنایی یافتند و کارها و فعالیت شان را بر اثر آن تنظیم می کردند.
روشنی روز و تابش خورشید و اعتدال هوا در نظرشان مظهر نیک و موافق و ایزدی بود و تاریکی وشب و سرما را نیز اعمال اهریمنی می پنداشتند. ملا حظه میکردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند می شود و به همان نسبت بلندی، از روشنی و نور خورشید بیشتر استفاده می کردند و می نگریستند که شب ها کوتاه است. کم کم این اعتقاد بر ایشان پیدا شد که نور و روشنی و ظلمت و تاریکی مرتب در نبرد و کشمکش هستند. گاه خورشید و فروغ چیره شده و ساعات بیشتری در پرتو خود مردم را نیرومند نگاه می دارد و گاه مقهور تاریکی واقع شده و ساعات کمتری با فروغ و تابش اندکی فیض می رساند. در طول سال دریافتند که کوتاهترین روزهای سال اواخر پاییز، یعنی سی آذر، و بلندترین شب سال هم شب اول زمستان، یعنی نخستین شب دی ماه، اما بلافاصله پس از بلندترین شب سال از آغاز دی روزها به تدریج بلندتر می شوند و شب ها کوتاهتر. از این رو آن شب را یلدا نامیدند.
اما امروز چرا یلدا را شب چله-چله بزرگ می نامند. چله بزرگ از اول دی ماه است تا دهم بهمن ماه که چهل روز تمام ادامه می یابد که شدت سرما زیاد است. چله کوچک از دهم بهمن ماه تا بیستم اسفند، و از آن جهت چله کوچک می نامند که شدت سرما می کاهد.
تاریکی نماینده اهرمن است و از آثار وجودی اوست. در شب یلدا با تولد خورشید، جهت رفع این نحوست آش می افروختند، گرد هم جمع می شدند، و خوان ویژه می گستردند. هر آنچه میوه تازه فصل که نگاهداری شده بود و میوه های خشک در سفره می نهادند، این سفره جنبه دینی داشت و مقدس بود. از ایزد خورشید روشنایی و برکت می طلبیدند تا در زمستان به خوشی سر کنند. و میوه های تازه و خشک و چیزهای دیگر در سفره، تمثیل از آن بود که بهار و تابستانی پر برکت در پیش داشته باشند.همه شب را در پرتو رچراغ و نور آتش میگذراندند تا اهرمن فرصت دژخویی و تباهی نیابد.

روز رویش چو برانداخت نقاب از سر زلف
گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست

از رسوم ایرانیان کهن در شب یلدا روایت داستان برای کوتاهی شب دراز پند و اندرز بوده و بعدها حافظ خوانی و مراسم دیگر. از داستان های کهن فارسی کتاب شیرین امیر ارسلان نامدار است که می توانید آن را از
اینجا دانلود کنید.

۲۷ آذر ۱۳۸۵

خسرو ساسانی و مامون عباسی

شنیدستم چو خسرو را روان بگسست از پیکر
بنا کردند ”مرغوزن“ به دیرین کوی ”اسپن ور“
چه مرغوزن؟ همه گوهر! ستون ها سیم، درها زر
تن وی از حنوط مومیا سازان جادوگر
چنان بد زنده و تازه، تو گویی خفته در بستر.

شنیدستم که چون مامون به شهر تیسفون آمد
کسی او را به گوستان خسرو رهنمون آمد
به چشم او یکی بنگاه با سقف و ستون آمد
چو آنجا دید شاهی با چنان سطوت زبون آمد
دلش سیر از فسون گردش گردون دون آمد.

به خط پهلوی آنجا کلامی دید، آن تازی،
”چه سود از این همه بر خویش نازی، گردن افرازی
همانا به جهانداری که خود یارد جهان سازی
به چنگ اندر چه خواهد ماند زین شوخی و طنازی؟
که عمرم در کف گردون بود چون مهره بازی.“

ولی مامون، که شیدا بود جادوی خلافت را
اگر چه خواند این حکمت، ندید از پیش آفت را
برون کرد از سر خود پند و راند از دل مخافت را
گهی از منبر عز واژگون کرد او شرافت را
گهی اند حرم گسترد بزم پر جلافت را
****
مرغوزن:مقبره
اسپن ور:کوهی در جنوب تیسفون.

۲۱ آذر ۱۳۸۵

مثل ها

ضرب المثلهايي با بي انصافي در وصف زنان

در جائي خواندم که امثال و حکم و ضرب المثل، آئينه هائي هستند براي بازگوئي رفتار و منش اجتماعي يک جامعه و يک ملت در گذر تاريخ. سرشار از درسها و آموزش هائي که حتي در گذر زمان نيز ارزش و اهميت خويش را از دست نداده اند و نمي دهند.
«ادم به اميد زنده است» خوب اين آدم مي تواند آدمي بوده باشد به زمان اشکانيان و هم آدمي بوده باشد هم درس و همکلاس و هم کار من و شما در اين دوره و زمانه. ترديدي نيست که امثال و حکم بار اجتماعي و تاريخي دارند و حاوي بخش هائي از ديدگاههاي يک جامعه خاص در باره زندگي در کليت آن اند.
من در اين وجيزه، به اختصار مي پردازم به امثال و حکمي که به گمان من، نه علت فاعلي، بلکه انعکاس و يا به عبارت ديگر، بازتابي از باورهاي جامعه در برخورد ناصواب به زن است. به گمان، ديدگاهي که برابري مطلق زن و مرد را در همه عرصه ها نمي پذيرد، با همه تظاهراتي که ممکن است داشته باشد، ديدگاهي است عهد دقيانوسي که بايد نقد شده و تغيير يابد. و بعلاوه، سروگوشي هم به آب مي دهم تا ببينم آيا فقط ما، ايراني هاي غيور چنين ايم يا ضرب المثل هاي ديگران نيز به همين باورها آلوده است.
اول از خودمان شروع مي کنم.
ايرانيها
«اسب و زن و شمشير وفادار که ديد؟» والله دروغ چرا، من يکي علت در کنار هم نهادن اين سه را نمي فهمم. من مي گويم آن که نديده است دستش را بلند کند! از آن گذشته، آن چه که درشماري از اين ضرب المثل ها که بي گمان، دست پخت جامعه و فرهنگ مردسالار ماست، جالب است اين که براي اين که يک فحشي هم به زنها داده باشيم، حرف مسخره و بي معني هم زياد مي زنيم. اگر اين نيمي از بلاهت باشد، نيمه ديگرش به اين صورت در مي آيد که در گذر زمان هم، اين حرفهاي مسخره را بلغور مي کنيم کما اين که کرده ايم و ظاهرا حالي مان هم نيست که حرف مان بي معناست. اين عبارت «شمشير وفادار» ديگر چه صيغه ايست؟ نکته اين است که اين شمشير، حالا وفادار يا بي وفا را يکي بايد به دست بگيرد. چون در غير اين صورت، يک تکه فلز بي بو و خاصيتي است که خود قادر به انجام هيچ کاري نيست. حتي اگر تيز هم باشد، نمي تواند ماست را ببرد تا چه رسد به هر چه هاي ديگر. ولي ذهنيت مردسالار و يا زن ستيز، چه فرقي مي کند، به اين جزئيات کار ندارد.
يا مثلا دقت کنيد در اين ضرب المثل:
« برکنده به، آن ريش که در دست زنان است» . «ريش دست کسي افتادن» البته يک معناي مجازي هم دارد. يعني اختيار زندگي ات دست ديگري باشد. من از شما مي پرسم شما در دور و بر خودتان، چند تا خانواده را مي شناسيد که مسئوليت تقريبا همه خرده ريز زندگي به دست زن خانه نباشد!؟
آقاي محترم صبح به صبح کتش را مي پوشد و يا دستي به ريش خضاب بسته و نبسته اش مي کشد و مي رود سر کار- به خانوارهائي که زن علاوه بر مسئوليت همه خرده ريز زندگي هر صبح مثل آقا به سر کار هم مي روند، فعلا کار ندارم- البته که «مسئوليت» پول درآوردن به عهده اوست ولي آيا زندگي فقط به همين جا تمام مي شود؟ برخي مردان «خيلي هم باغيرت» ايراني هم به اين افتخار مي کنند که من حتي يک تخم مرغ هم بلد نيستم نيم رو کنم. خوب، مردک، پس برو بمير... اين افتخار دارد!؟
البته گاهي هم اتفاق افتاده است که زنها هم بيش از اندازه بي دست و پائي نشان دادند که از توصيف بيشتري مي گذرم.
« جزع و گريستن ديوانگي باشد و کار زنان» من که نمي شناسم ولي شما آيا مي شناسيد مردي را که هيچ گاه در زندگي اش نگريسته باشد! ؟خوب اگر گريستن، ديوانگي باشد، خوب آقاي ديوانه، تو رويت مي شود به ديگري مي گوئي ديوانه!
و اين را که از «قابوس نامه» داريم که «دختر نابوده به، چون بود يا به شوي يا به گور» اين جا ديگر چه مي توانم گفت؟ يک عمري است که دارند درس هاي اخلاقي اين جور کتابها را به خورد ما مي دهند بدون اين که کسي زحمتي بکشد و دستمان را بگيرد تا در هر قدم پايمان را روي خرابکاريهاي موجود در اين کتابها نگذاريم. در همين عبارت اندکي دقيق شويد. نمي دانم متوجه تناقض هستيد يا نه! دختر را به محض تولد که نمي شود داد به شوي، پس، اگر بخواهيم، «پند» اخلاقي اين بزرگوار را به گوش بگيريم، بايد دختر را به «گور» کنيم. !!
فرانسويها
فرانسوي ها هم «زن» و «اسب» را به يک ديگر وصل مي کنند، «زن ها و اسب ها هيچ يک بي عيب و نقص نيستند» خوب نباشند مگر چيزي هست که بي عيب و نقص باشد.؟
البته گاه مي شود که ضرب المثل حالت فحش و ناسزا مي گيرد، «از دريا نمک بيرون مي آيد و از زن شر و بلا» حالا به اين نکته البته کار ندارند که اگر اين درست است، آن وقت، مردهائي که به خاطر همين زنها، که از آن ها شر و بلا مي آيد، حاضرند دست به هر کاري بزنند، کما اين که در تاريخ زده اند، بايد تا چه پايه ابله و زبان نفهم بوده باشند. آدمي که عقل داشته باشد، آيا خود را به دردسر مي اندازد که براي خود «شر و بلا» درست کند!؟
اين را هم به همت فرانسويان داريم که «ارابه راه را خراب مي کند، زن مرد را و آب، شراب را»
انگليسيها
انگليسي هاي «جنتلمن» ولي در حوزه ضرب المثل زياد جنتلمن نيستند، «زن مثل ازگيل است. همين که برسد ترش مي شود» و يا «دو درد بي درمان، باد و زن ها» هرکسي که در اين جزيره با اين هواي دائما باراني زندگي مي کند مي داند که به واقع، باد در اين مملکت، دردبي درماني است چرا وصلش کرده اند به زن، من يکي نمي دانم.
آلمانيها
آلماني ها معتقدند که «صدافت زنان را مثل معجزه باور نکن» و از آن گذشته، «جائي که زن حاکم باشد، شيطان نخست وزير است» و البته معلوم نيست که در چنين جامعه اي، مردان چکاره اند؟
وقتي زن حاکم باشد و شيطان هم نخست وزير، شما بي قابليت ها فقط بلديد بنشينيد و از اين ضرب المثل ها بنويسيد!
ايتالياييها
ايتاليائي ها که کارشان به کفر گوئي مي کشد، «همه چيز از خدا مي آيد، به جز زن» و اين را هم از اين دوستان داريم که «زن فقط هنگامي خوب سخن مي گويد که سکوت مي کند». مي دانم دارند به زنان متلک مي گويند ولي آخر مرد حسابي، تو ديگر چقدر قاطي هستي. اگر سکوت کند که ديگر چيزي نمي گويد و اگر چيزي نمي گويد پس تو از کجا فهميدي که خوب سخن مي گويد يا بد! بيخود نگفته اند که وقتي عقل نباشد، جان در عذاب است.
اسپانيائيها
اسپانيائي ها دارند ظاهرا براي بي عقلي خودشان دليل و بهانه مي تراشند که «زن و شراب عقل مرد را از بين مي برند» نکته اين است که وقتي توي مرد با دانستن اين، دنبال زن هم چنان موس موس مي کني و ووقت و بي وقت هم شراب نوش جان مي کني، خوب داداش، خودت بي عقلي. چرا گناه را به گردن ديگري مي اندازي.
روسها
روسها، اندکي به ظاهر مودب ترند، در اين ضرب المثل که از قرار بسيار مورد علاقه آقاي استالين هم بوده است، «زن بايد به رامي بره، به چابکي زنبور عسل، به زيبائي مرغان بهشتي و به وفاداري قمري باشد» تا لابد، مرداني که به تنبلي يک لاک پشت، و به زشتي يک کرگدن و به وفاداري يک گربه اند، به زندگي مورد علاقه بپردازند!
لهستانيها
لهستاني ها، ظاهرا مال دوست تر از ديگران اند، «وقتي دختري به دنيا مي آيد، مثل آن است که شش دزد به خانه آدم زده باشند» و يا بنگريد به اين يکي، «زن سه روز پيش از شيطان زاده شد.» ضرب المثل نويس يادش رفت اضافه کند که دست بر قضا، مرد همزاد شيطان بود.
اعراب
دوستان عرب ما، فکر مي کنند که دارند به زنان گير مي دهند ولي اندک دقت نشان مي دهد که چقدر از مرحله پرت اند، «زن بي حيا مثل غذاي بي نمک است» خوب باشد، اين هم اتفاقا خيلي هم خوب است. اگر ناراحتي قلبي داشته باشيد اگر فشار خونتان بالا باشد در هردوي اين موارد غذاي بي نمک از غذاي نمکدار بسيار هم بهتر است. پس بشتابيد که غفلت موجب پشيماني است. «اطاعت از زنان آدم را روانه جهنم مي کند» اين جا هم دوستان، لاف در غريبي مي زنند. و يا بنگريد به اين ضرب المثل، «زنت را هر صبح کتک بزن، اگر تو دليلش را نداني، خودش خوب مي داند».
چينيها
چيني ها که قرار است آدمهاي زبر و زرنگي باشند از جمله مي گويند، که«از دهان مار سبز و نيش زنبور، سم واقعي بيرون نمي آيد، اين سم فقط در قلب زن يافت مي شود». ولي بعد توضيح نمي دهند که چه مي شود؟ آخر از اين هم حرف بي معني تر مي شود. آخر مرد حسابي، اگر اين سم واقعي فقط در قلب زنان است که مي تواند کارت را بسازد، پس چگونه است که تو در طول تاريخ، در اين ولايت چين، مثل خرگوش بچه پس انداخته اي! اين سم واقعي در قلب زنان بود که تو اين همه بچه براي بشريت پس انداخته اي،؟ اگر نبود، نمي دانم تکليف بقيه دنيا چه مي شد؟
هنديها
هندي هاي عزيز هم براي توجيه فقري که دارند، ضمن نکوش «ثروت» زن را هم نکوهش مي کنند و مي گويند: «سه چيز ناپايدار است، زن، باد و ثروت» جالب اين که در جامعه اي که حتي در هزاره سوم، نيز از زناني که شوهران شان مي ميرند مي خواهد که خود را نيز بکشند، چون، «لابد بعد از مرگ شوهر، دليلي براي زنده ماندن شان و جود ندارد» در عين حال، اين طوري هم اظهار فضل و فرمايش هم مي کند «حتي شيطان هم براي درامان ماندن از زنان دست به دعا بر مي دارد»
نتيجه گيري
پس نتيجه مي گيريم، که زن ستيزي مختص فرهنگ ايراني ما نيست و چون اين چنين است، ما که نمي توانيم بر خلاف آن چه که در بقيه کشورهاي جهان درجريان است حرکت کنيم. بهترين کار اين است که به همين چه تاکنون بوده ايم ادامه بدهيم و حتي سعي کنيم با استقاده از اينترنت و ماهواره و نرم افزار و سخت افزار، براي اين دوره و زمانه نيز از اين ضرب المثل ها بسازيم که در ميان هم قطاران سرشکسته نبوده از ديگران عقب نمانيم.
www.tebyan.net

۱۷ آذر ۱۳۸۵

جلال آل احمد



قسم به خون

«ام, می تونی یه راز را نگه داری؟»
«معلومه.»
«به خون قسم میخوری؟»
«ببین تی ...»
«آهان, دکتر, یادم رفته بود.از وقتی که از خونه ما رفتی, دیگه راه و رسم زندگیت خیلی بهتر از ما شده.»
امت آهی کشید و دستش را دراز کرد وقتی تیغ چاقوی برادرش سرخ شد ناله ای کرد و چهره درهم کشید.
«خب رازت چیه؟»
خون بین انگشت شصت هر دو جریان یافت.
«ام ... می دونی , من ایدز گرفته ام. رفیق.»

Blood sure
"Can you keep a secret.Em?"
"Sure"
"Blood sure"
"Look, Ty…"
"Oh, I forget. Doctor. Ever since you left the holler, yours bettor's us kinfolk and our ways."
Emmet sighed, then extended his palm. He winced as his brother's blade grew red.
"What secret?"
Blood trickled from between their thumbs.
"Em … I got AIDS, man."
Joe Hubble

۱۳ آذر ۱۳۸۵

حکایت

نقل است که روزی ابراهیم بن ادهم بر لب دجله نشسته بود و خرقه ژنده –پاره- خود می دوخت. سوزنش در دریا افتاد. کسی از او پرسید: ملکی چنان از دست دادی چه یافتی؟
اشارت کرد به دریا که: سوزنم باز دهید.
هزار ماهی از دریا برآمد هر یکی سوزنی زرین به دهان گرفته. ابراهیم گفت: سوزن خویش خواهم.
ماهیکی ضعیف برآمد سوزن او به دهان گرفته. گفت: کمترین چیزی که یافتم به ماندن ملک بلخ این است! دیگر ها تو ندانی.