۳ خرداد ۱۳۹۱

دوست

صبحدم خاکی بصحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
ور نسازد می بباید ساختن با خوی دوست
گر قبولم می‏کند مملوک خود می‏پرورد
ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست
هرکه را خاطر بروی دوست رغبت می‏کند
بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست
دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
هرکسی بی خویشتن جولان عشقی می‏کند
تا بچوگان که در خواهد فتادن گوی دوست
دشمنم را بد نمی‏خواهم که آن بدبخت را
این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست
هرکسی را دل بصحرایی و باغی می‏رود
هرکس از سویی بدر رفتند و عاشق سوی دوست
کاش باری باغ و بستان را که تحسین می‏کنند
بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست
***
سعدی

۱ خرداد ۱۳۹۱

در بهشت دوزخیان

گر راست گفته‏اند که شیطان فرشته است
چشم تو این نجیب سراپا فریب را
شیطان سرشته است!
وان چهره را که مثل کتاب مقدس است
شیطان نوشته است
*
هر خنده و نگاه تو، ـ آیات این کتاب
مانند آذرخش
گویی ز آسمان
!برمن فرود آمده!، بی‏رحم!، بی‏امان
*
روزی هزار رکعت،
 در پیش آن نگاه و تبسم
من در نماز حیرت و حسرت
استاده، گیج، گم!
دیری‏ست، ای فرشته و شیطان توامان!
ایمان من مرا
از هرچه غیر توست درین دهر کنده است!
خوش، در بهشت دوزخیانم فکنده است!
***
فریدون مشیری

۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

دریا

زندگی دریای سرشوریده‏ای‏ست
ترش‏روی و تلخ‏کام و پاک‏دل
هرکه باکش نیست دریا رام اوست
بیدلان را پای می‏ماند به‏گل


ماهی مرداب غم!
آب شیرین آرزو داری بیا
موج سر برکرده می‏خواند تو را
تاب بی‏تابی ازو داری بیا


جنگی دریای دور
پرده‏ساز نغمه‏های آرزوست
رنگ و آهنگ است و شور و شعر و عشق
ماهی من هرچه می‏خواهی دراوست


در دل دریای سبز
پیچ و تاب و جنبش گرداب هست
گاه توفان هست و سیلاب بلا
گاه گاهی بوسه‏ی مهتاب هست


گر نهانگان‏اند در پیراهنش
گنج مروارید در پاچین اوست
گر سبکبالی چو زورق بگذری
ور گرانی، مرگ، این آیین اوست


با هزاران شاخسار شط و نهر
بر دل دریا ره است
می‏زنی بر گیسوانش بوسه‏ها
گر تو را ای شوق، جان آگه است


جنگی دریاست کاندر شور خویش
می‏نوازد نغمه‏های زیر و بم
آب شیرین، موج سرکش، دست باز
بال بگشا ماهی مرداب غم
***
سیاوش کسرایی

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱

به دیدارم بیا هرشب

به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهایی تنها و تاریک جدا مانند،
دلم تنگ است.
بیا ای روشن، روشن‏تر از لبخند.
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‏ها.
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه،
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‏ام با این پرستوها و ماهی‏ها.
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی.
بیا، ای هم‏گناه من درین برزخ.
بهشتم نیز و هم دوزخ.
به دیدارم بیا، ای هم‏گناه، ای مهربان با من،
که اینان زود می‏پوشند رو در خواب‏های بی‏گناهی‏ها.
و من می‏مانم و بیداد بی‏خوابی.


در این ایوان سرپوشیده متروک،
شب افتاده‏ست و در تالاب من دیری‏ست،
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‏ها، پرستوها.
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم.
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی،
که می‏ترسم ترا خورشید پندارند.
و می‏ترسم همه از خواب برخیزند.
و می‏ترسم که چشم از خواب بردارند.
نمی‏خواهم ببیند هیچ‏کس ما را.
نمی‏خواهم بداند هیچ‏کس ما را.
و نیلوفر که سر برمی‏کشد از آب؛
پرستوها که با پرواز و با آواز،
و ماهی‏ها که با آن رقص غوغایی؛
نمی‏خواهم بفهمانند بیدارند.


شب افتاده‏ست و من تنها و تاریکم.
و در ایوان و در تالاب من دیری‏ست در خوابند،
پرستوها و ماهی‏ها و آن نیلوفر آبی.
بیا ای مهربان با من!
بیا ای باد مهتابی!
***
مهدی اخوان ثالث

۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

ترانه

تا تو با منی زمانه با من است
بخت  و کام جاودانه با من است


نوبهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صدجوانه با من است


یاد دلنشینت ای امید جان
هرکجا روم روانه با من است


ناز نوشخند صبح اگر تو راست
شور گریه شبانه با من است


برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی ترانه با من است


گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است


گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است


هرکسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است


خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است.
***
سایه

۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱

اتفاق

مردی ز باد حادثه بنشست
مردی چو برق حادثه برخاست
آن، ننگ را گزید و سپر ساخت
وین، نام را، بدون سپر خواست


*


ابری رسید پیچان پیچان
چون خنگ یال اش آتش، بر دشت.
برقی جهید و موکب باران
از دشت تشنه، تازان بگذشت.


آن پوک تپه، نالان نالان
لرزید و پاگشاد و فروریخت
و آن شوخ بوته، پرتپش از شوق،
پیچید و با بهار درآمیخت.


پرچین یاوه مانده شکوفید
و آن طبل پرغریو فروکاست.
مردی ز باد حادثه بنشست
مردی چو برق حادثه برخاست.
***
احمد شاملو

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱

موج

تو در چشم من همچو موجی
خروشنده و سرکش و ناشکیبا
که هر لحظه ات می‏کشاند بسویی
نسیم هزار آرزوی فریبا


تو موجی
تو موجی و دریای حسرت مکانت
پریشان رنگین افق‏های فردا
نگاه مه آلوده دیدگانت
تو دائم بخود در ستیزی
تو هرگز نداری سکونی
تو دائم ز خود می‏گریزی
تو آن ابر آشفته نیلگونی
چه می‏شد خدایا...
چه می‏شد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بگشوده خود
ترا می‏ربودم... ترا می‏ربودم
***
فروغ فرخزاد

۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱

نمایشگاه 25

کتابهایی که در 25مین نمایشگاه کتاب خریدم:


فاشیسم- کوین پاسمور- ماهی
داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع- شاهرخ مسکوب- فرزان

پیامبر- جبران خلیل جبران- روزنه
سواحلی- مهدی اخوان ثالث- زمستان
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم- مهدی اخوان ثالث- زمستان
آیینه ای برای صداها- محمدرضا شفیعی کدکنی- سخن

همنوایی شبانه ارکستر چوبها- رضا قاسمی- نیلوفر
امشب نه شهرزاد - حسین یعقوبی- مروارید
محرمانه های رومئو و ژولیت- حسین یعقوبی- مروارید

کوری- ژوزه ساراماگو- مروارید
پیرمرد و دریا- ارنست همینگ وی- خوارزمی
اجاق سرد آنجلا- فرانک مک کورت- فرزان
خشم- فیلیپ راث- نیلوفر
قلب سگی- میخاییل بولگاکف- ماهی
پاریس جشن بی کران- ارنست همینگ وی- کتاب خورشید
کافه زیر دریا- استفانو بنی-  کتاب خورشید

سوءتفاهم- آلبر کامو- ماهی
در انتظار گودو- ساموئل بکت- بیدگل
خرده جنایتهای زناشوهری- اریک امانوئل اشمیت- قطره

رویاها- کارل گوستاو یونگ- قطره
ضمیر پنهان- کارل گوستاو یونگ- قطره


***نام کتاب | نویسنده | نشر

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱

تو مرو

از کنار من افسرده تنها تو مرو
دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو


اشک اگر میچکد از دیده، تو در دیده بمان
موج اگر میرود ای گوهر دریا تو مرو


ای نسیم از بر این شمع مکش دامن نازک
قصه ها مانده من سوخته را با تو مرو


ای قرار دل طوفانی بی ساحل من
بهر آرامش این خاطر شیدا تو مرو


سایه بخت منی از سر من پای مکش
به تو شاد است دل خسته خدا را تو مرو


ای بهشت نگهت مایه الهام سرشک
از کنار من افسرده تنها تو مرو.
***
محمدرضا شفیعی کدکنی