۸ مرداد ۱۳۹۰

مرگ

چه لغت بیمناک و شورانگیزی است ! از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می دهد : خنده را از لبها می زداید ، شادمانی را از دلها می برد ، تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند .
زندگانی از مرگ جدائی ناپذیر است . تا زندگانی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنین تا مرگ نباشد زندگانی وجود خارجی نخواهد داشت . از بزرگترین ستاره آسمان تا کوچکترین ذره روی زمین دیر یا زود می میرند : سنگها ، گیاه ها ، جانوران هرکدام پی در پی بدنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار شده در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می گردند ، زمین لاابالیانه گردش خود را در سپهر بی پایان دنبال می کند ؛ طبیعت روی بازمانده آنها دو باره زندگانی را از سر می گیرد : خورشید پرتو افشانی می نماید ، نسیم می وزد ، گلها هوا را خوشبو می گردانند ، پرندگان نغمه سرائی می کنند ، همه جنبندگان به جوش و خروش می آیند . آسمان لبخند می زند ، زمین می پروراند ، مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگانی را درو می کند. مرگ همه هستیها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می کند : نه توانگر می شناسد نه گدا ، نه پستی نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد ، گیاه و جانور را در پهلوی یکدیگر می خواباند ، تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می کشند ، بی گناه شکنجه نمی شود ، نه ستمگر است نه ستمدیده ، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده اند . چه خواب آرام و گوارائی است که روی بامداد را نمی بینند ، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمی شنود . بهترین پناهی است برای دردها ، غمها ، رنجها و بیدادگریهای زندگانی . آتش شرربار هوی و هوس خاموش می شود . همۀ این جنگ و جدالها ، کشتارها ، درندگیها ، کشمکشها و خود ستائیهای آدمیزاد در سینۀ خاک تارک و سرد و تنگنای گور فروکش کرده آرام می گیرد .
اگر مرگ نبود همه آرزویش را می کردند ، فریادهای نا امیدی به آسمان بلند می شد ، به طبیعت نفرین می فرستادند . اگر زندگانی سپری نمی شد ، چقدر تلخ و ترسناک بود . هنگامیکه آزمایش سخت و دشتوار زندگانی چراغهای فریبندۀ جوانی را خاموش کرده ، سرچشمه مهربانی خشک شده ، سردی ، تاریکی و زشتی گریبان گیر می گردد ، اوست که چاره می بخشد ، اوست که اندام خمیده ، سیمای پرچین ، تن رنجور را در خوابگاه آسایش می نهد .
ای مرگ ! تو از غم و اندوه زندگانی کاسته بار سنگین آنرا از دوش بر میداری ، سیه روز تیره بخت سرگردان را سرو سامان می دهی ، تو نوشداروی ماتم زدگی و نا امیدی می باشی ، دیده سرشکبار را خشک می گردانی . تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده ، نوازش می کند و می خواباند ، تو زندگانی تلخ ، زندگانی درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانیده و در گرداب سهمناک پرتاب می کند ، تو هستی که بدون پروری ، فرومایگی ، خودپسندی ، چشم تنگی ، و آز آدمیزاد خندیده پرده به روی کارهای ناشایستۀ او می گسترانی. کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد ؟ انسان چهره تو را ترسناک کرده و از تو گریزان است ، فرشتۀ تابناک را اهریمن خشمناک پنداشته ! چرا از تو بیم و هراس دارد ؟ چرا به تو نارو و بهتان می زند ؟ تو پرتو درخشانی اما تاریکیت می پندارند ، تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می کشند ، تو فرستادۀ سوگواری نیستی ، تو درمان دلهای پژمرده می باشی ، تو دریچۀ امید به روی نا امیدان باز می کنی ، تو از کاروان خسته و درماندۀ زندگانی مهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می رهانی ، تو سزاوار ستایش هستی ، تو زندگانی جاویدان داری ....
صادق هدایت
گان ( بلژیک )

۷ مرداد ۱۳۹۰

علامه جعفری و برتراند راسل

پاسخ علامه جعفری به بعضی‌ از جملات برتراند راسل فیلسوف بزرگ معاصر
(چون این متن توسط علامه جعفری یا دوستاران ایشان نوشته شده، ممکن است در جاهایی یک طرفه به نفع ایشان قضاوت کند. ولی‌ هدف اینجا طرح اصل بحث است)
علامه جعفری در نجف كه بود كتابي به دستش رسيد به نام جهاني كه من مي شناسم اثري از برتراند راسل. از اينجا بود كه با اشكالات افكار و انديشه هاي راسل روبه رو شد و تصميم گرفت با او مكاتبه كند و اشكالاتش را گوشزد نمايد.
گزیده ای از افکار راسل و پاسخهای علامه جعفری
-----------------
تصور خدا
راسل: اگر خدایی‌ وجود داشته‌ باشد، اگر بخواهد بدین‌ خاطر که‌ عده‌ای‌ در وجودش‌ شک‌ و تردید می‌کنند ، رنجیده‌ خاطر شود ، من‌ او را موجودی‌ خودبین‌ و متکبر خواهم‌ پنداشت(برگزیدة‌ افکار راسل، ص‌ 52).
استاد جعفری: من‌ نمی‌دانم‌ چه‌ خدایی‌ است‌ که‌ اگر این‌ موجودات‌ ضعیف‌ بخواهند در وجودش‌ شک‌ و تردید کنند، متأثر و رنجیده‌ خاطر خواهد گشت؟ حیف‌ است‌ آن‌ خدایی‌ که‌ چنین‌ وضعی‌ داشته‌ باشد، فکر آقای‌ راسل‌ را اشغال‌ نماید. معلوم‌ نیست‌ آقای‌ راسل‌ با خدای‌ عامیان‌ جنگ‌ و ستیز می‌کند ، یا با خدایی‌ که‌ در مغز پیامبران‌ و طلایه‌داران‌ فکری‌ از قبیل‌ انیشتین‌ و وایتهد و افلاطون‌ جلوه‌ کرده‌ است. تهدیداتی‌ که‌ به‌ وسیله‌ عقلا و پیشوایان‌ ماوراءالطبیعه‌ برای‌ خداشناسان‌ صورت‌ گرفته‌ است، نه‌ برای‌ این‌ است‌ که‌ خداوند، در صورت‌ شناخته‌ نشدن، رنجیده‌ خاطر می‌گردد، بلکه‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ اگر انسانی‌ که‌ عقل‌ و فهم‌ و وجدان‌ دارد و می‌تواند با شناختن‌ آن‌ موجود اعلی، موقعیت‌ واقعی‌ خود را درک‌ کند در این‌ کار مسامحه‌ نموده‌ و به‌ خور و خواب‌ و خشم‌ و شهوت‌ بپردازد. چنین‌ انسانی‌ مانند یک‌ حیوان‌ پست‌ به‌ زندگی‌ خود ادامه‌ داده‌ به‌ جای‌ تکامل، خود را به‌ سراشیب‌ حیوانیت‌ سقوط‌ می‌دهد.
احتمال‌ این‌که‌ خدا در صورت‌ عدم‌ اعتنای‌ افراد بشر به‌ مقام‌ شامخ‌ او رنجیده‌ خاطر گردد، موجب‌ احتمال‌ نقص‌ در وجود خدا می‌باشد؛ در صورتی‌ که‌ خداوندی‌ که‌ برای‌ افکار عالی‌ مطرح‌ است، حتی‌ از ذات‌ خود نفع‌ یا ضرر نمی‌بیند؛ چه‌ رسد به‌ این‌که‌ دیگران‌ به‌ او نفع‌ یا ضرری‌ برسانند(همان، ص‌ 55 - 54).
خدا و جهان‌
راسل: با آن‌که‌ علم‌ هیئتی‌ که‌ در کتاب‌های‌ تحصیلی‌ ما گنجانده‌ شده‌ بر مبنای‌ عقاید کپرنیک‌ قرار دارد، با این‌ حال، هنوز این‌گونه‌ طرز تفکر در مذهب‌ و اخلاقیات‌ ما نفوذی‌ ننموده‌ و اعتقادات‌ کهن‌ ما را در مورد علم‌ هیئت‌ دگرگون‌ نکرده‌ است. هنوز هم‌ مردم‌ فکر می‌کنند که‌ نقشه‌های‌ خدایی‌ در این‌ دنیا اثر دارند و قدرتی‌ الهی‌ نه‌ تنها به‌ دنبال‌ تحقق‌ خوبی‌هاست، بلکه‌ افراد بدکاره‌ را نیز تنبیه‌ می‌کند. (همان، ص‌ 55)
استاد جعفری: «ظاهراً‌ آقای‌ راسل‌ باید اطلاع‌ داشته‌ باشند که‌ در بین‌ همین‌ مردم‌ امثال‌ نیوتون‌ و انیشتین‌ هم‌ وجود دارد که‌ اولی‌ می‌گوید «جاذبیت، بدون‌ تکیه‌ به‌ یک‌ نیروی‌ عالی‌تر به‌ عنوان‌ خدا نمی‌تواند برقراری‌ سیستم‌ منظومه‌ شمسی‌ را معین‌ کند.» و دومی‌ هم‌ خداوند را به‌ عنوان‌ حافظ‌ قوانین‌ معرفی‌ می‌کند.
گذشته‌ از این‌ دو دانشمند، تعداد زیادی‌ از متفکرین‌ دیگر که‌ عموماً‌ از علمای‌ درجة‌ یک‌ بوده‌اند نیز نظارت‌ خداوند را بر نظام‌ جهان‌ هستی‌ به‌ عبارت‌های‌ گوناگون‌ گوشزد کرده‌اند. از طرف‌ دیگر، یکی‌ از نظریات‌ چهارگانه‌ای‌ که‌ دربارة‌ قانون‌ طبیعت‌ گفته‌ شده، قانون‌ عدم‌ ذاتی‌ است‌ که‌ بیان‌ ادبی‌ آن‌ به‌ صورت‌ زیر است:
جهان‌ کل‌ است‌ و در هر طرفة‌العین‌عدم‌ گردد و لایبقی‌ زمانین‌ به‌ عبارت‌ دیگر، موجودات‌ و روابط‌ جهان‌ طبیعت‌ در هر زمان‌ مانند ریزش‌ فوتون‌ در حال‌ استمرار و تحول‌ است، و چون‌ ذر‌ات‌ ماده‌ نمی‌تواند این‌ حرکات‌ سیستماتیک‌ را دقیقاً‌ ایجاد کند، پس‌ در هر آن، نظارت‌ خداوند‌ این‌ موجود را در جهان‌ هستی‌ به‌ وضع‌ خود نگه‌ می‌دارد.
در این‌ صورت‌ این‌ که‌ آقای‌ راسل‌ می‌گوید «... مردم...» بایستی‌ در این‌ کلمة‌ مردم‌ دقت‌ شود، از این‌ مردم، صدها نفر در مقام‌ نیوتونی‌ قرار دارند، و گفتة‌ آنان‌ هم‌ به‌ قرار فوق‌ بود که‌ بیان‌ کردیم. اگر آقای‌ راسل‌ همین‌ گفتة‌ بالا را به‌طور محسوس‌ و تجربی‌ رد کند، این‌ بحث‌ به‌طور موضوعی‌ حل‌ خواهد شد.»
‌خدا و زندگی‌ انسان‌
راسل: من‌ همیشه‌ نامه‌هایی‌ از مردم‌ دریافت‌ می‌کنم؛ به‌ این‌ مضمون‌ که‌ خداوند خود نگهداری‌ خواهد کرد، اما خداوند در گذشته‌ هرگز چنین‌ کاری‌ را نکرده‌ است‌ و من‌ نمی‌دانم‌ آنها چرا فکر می‌کنند که‌ خداوند در آینده‌ این‌ کار را خواهد کرد. (توضیح‌ و بررسی‌ مصاحبه‌ برتراند راسل‌ - وایت، ص‌ 175)
استاد جعفری: اولاً: خیلی‌ به‌ جا بود که‌ آقای‌ راسل‌ بگویند که‌ در گذشته‌ چه‌ می‌توانست‌ انجام‌ بگیرد، و چه‌ انجام‌ گرفته‌ است، و چه‌ انجام‌ نگرفته‌ است، همچنین‌ در آینده‌ چه‌ می‌تواند انجام‌ بگیرد، چه‌ انجام‌ خواهد گرفت، و چه‌ انجام‌ نخواهد گرفت. در جواب‌ این‌ سئوال، گمان‌ نمی‌کنم‌ آقای‌ راسل‌ مطلب‌ روشنی‌ را بیان‌ کند؛ زیرا مطابق‌ اصول‌ منطقی، ما هنگامی‌ می‌توانیم‌ دخالت‌ علتی‌ را در معلول‌ مفروضی‌ منکر شویم‌ که‌ تمامی‌ اجزا و پدیده‌های‌ آن‌ معلول‌ را بررسی‌ کرده‌ و علل‌ هر یک‌ از آنها را مشخص‌ کرده‌ و قطع‌ پیدا کنیم‌ که‌ علت‌ مفروض‌ هیچ‌گونه‌ دخالتی‌ در اجزا و شؤ‌ون‌ معلول‌ مفروض‌ نداشته‌ است. اما در صورتی‌ که‌ بعضی‌ از علل‌ اجزای‌ معلول‌ را تشخیص‌ داده‌ و از فهمیدن‌ علل‌ سایر اجزای‌ آن‌ معلول‌ ناتوان‌ بوده‌ باشیم، هیچ‌گونه‌ حقی‌ برای‌ انکار نداریم. بلی، نهایت‌ امر این‌ است‌ که‌ نمی‌توانیم‌ اثبات‌ کنیم‌ که‌ علت‌ مشخص‌ دیگری‌ در باقی‌ اجزای‌ ناشناخته، دخالت‌ داشته‌ است.
‌آیا مذهب، سودمند است‌ یا زیانبار؟
راسل: من‌ فکر می‌کنم، اغلب‌ نتایج‌ مذهب‌ در تاریخ‌ مضر بوده‌ است. با این‌ که‌ مذهب‌ سبب‌ شد که‌ کاهنان‌ مصری‌ تقویم‌ را اختراع‌ نموده‌ و به‌ وقوع‌ خسوف‌ و کسوف‌ توجه‌ کنند، به‌ طوری‌ که‌ بتوانند در آن‌ موقع‌ آن‌ را پیش‌بینی‌ کنند، و نظایر اینها از نتایج‌ مفید مذهب‌ بوده‌ است، ولی‌ من‌ فکر می‌کنم‌ که‌ بسیاری‌ از نتایج‌ مذهب‌ زیانبار بوده‌ است. این‌ زیان‌آوری‌ این‌ است‌ که‌ در مذهب، مردم‌ بایستی‌ به‌ چیزهایی‌ عقیده‌مند باشند که‌ دلیل‌ صحیحی‌ برای‌ وجود آنها نیست، و این‌ موضوع‌ برای‌ مذاهب‌ بسیار قابل‌ اهمیت‌ است. مذهب‌ افکار مردم‌ و سیستم‌های‌ تربیتی‌ آنها را تخطئه‌ می‌کند؛ یعنی‌ می‌گوید: عقیدة‌ جزمی‌ به‌ فلان‌ مسئله‌ صحیح‌ و عقیده‌ به‌ چیزهای‌ دیگر غلط‌ است. بدون‌ این‌ که‌ مردم‌ در سؤ‌ال‌ از حق‌ یا باطل‌ بودن‌ آن‌ مسائل‌ مفروض‌ حقی‌ داشته‌ باشند. اصولاً‌ مذهب‌ زیان‌های‌ زیادی‌ داشته‌ است. مقدار زیادی‌ مقدس‌ شمردن‌ محافظه‌کاری‌ و چسبیدن‌ به‌ عادات‌ کهن‌ و محترم‌ شمردن‌ تعصب‌ و کینه‌توزی‌ و اندازة‌ تعصبی‌ که‌ در مذهب‌ وجود دارد - مخصوصاً‌ در اروپا - کاملاً‌ وحشتناک‌ است.
استاد جعفری: همان‌گونه‌ که‌ خود آقای‌ راسل‌ در پاسخ‌ به‌ سؤ‌ال‌ دیگری‌ یادآور شده‌ است، باید هدف‌ بانیان‌ مذاهب‌ را از روش‌ و رفتار پیروان‌ مذاهب‌ جدا کرد؛ چنان‌ که‌ گفته‌ است: «تعالیم‌ بانیان‌ مذاهب‌ کمتر با اعمال‌ پیروانشان‌ ارتباط‌ دارد. به‌ عنوان‌ مثال، من‌ افرادی‌ نظامی‌ را می‌بینم‌ که‌ تصور می‌کنند عقاید مسیحیت‌ در مبارزه‌ با نیروهای‌ شرقی‌ اهمیت‌ بسیار دارد. من‌ موعظة‌ عیسی‌ را در بالای‌ کوه‌ مکرر خوانده‌ام. حتی‌ یک‌ کلمه‌ دربارة‌ تشویق‌ به‌ استعمال‌ بمب‌ هیدروژنی‌ پیدا نکرده‌ام».
تعالیم‌ پیامبران‌ و اهداف‌ آسمانی‌ در قرآن‌ کریم‌ به‌ طور مبسوط‌ بیان‌ شده‌ است. برخی‌ از سرفصل‌های‌ مهم‌ دعوت‌های‌ پیامبران‌ عبارت‌ است‌ از:
1. همگی‌ در سلم‌ و صفا زندگی‌ کنید؛
2. بت‌پرستی‌ مکنید و خدای‌ واحد را بپرستید؛
3. در روی‌ زمین‌ فساد نکنید؛
4. از گذشتگان‌ خود - که‌ راه‌ انحراف‌ را پیموده‌اند تقلید نکنید؛
5. خدا را نیایش‌ کنید؛
6. از اموالتان‌ انفاق‌ کنید؛
7. طلا و نقره‌ را ذخیره‌ نکرده، اجتماع‌ را به‌ فلاکت‌ نکشانید...
آری‌ پیامبران، به‌ انگیزة‌ اصلاح‌ جوامع‌ بشری‌ برخاسته‌اند؛ برای‌ نجات‌ دادن‌ بشر از دست‌ فراعنه‌ برانگیخته‌ شده‌اند، و بشر را از تاریکی‌های‌ نادانی‌ به‌ روشنایی‌ دانش‌ سوق‌ داده‌اند؛ در جهت‌ حل‌ اختلافات‌ تلاش‌ کرده‌اند؛ برای‌ برپایی‌ عدالت‌ مبعوث‌ شده‌اند.
با توجه‌ به‌ اهداف‌ و تعالیم‌ یاد شده، گمان‌ نمی‌رود که‌ امثال‌ آقای‌ راسل‌ در ضرورت‌ مذهب‌ و فواید آن‌ کوچک‌ترین‌ تردیدی‌ داشته‌ باشند. چرا که‌ با اجرای‌ اهداف‌ مزبور، همة‌ آرمان‌های‌ اصیل‌ بشر برآورده‌ خواهد شد. با توجه‌ به‌ چنین‌ اهداف‌ و آرمان‌هایی‌ است‌ که‌ دین‌ می‌تواند از عهدة‌ جواب‌ این‌ پرسش‌ها برآید:
از کجا آمده‌ایم؟ برای‌ چه‌ آمده‌ایم؟ و به‌ کجا خواهیم‌ رفت؟ در حالی‌ که‌ هیچ‌یک‌ از مکاتب‌ فلسفی‌ و اجتماعی‌ قدرت‌ پاسخگویی‌ به‌ سؤ‌الات‌ مزبور را از خود بروز نداده‌اند.
مذاهب‌ حقه‌ - مطابق‌ برنامه‌هایی‌ که‌ متذکر شدیم‌ - می‌خواهند انسان‌ را با سوق‌ دادن‌ به‌ سوی‌ یک‌ موجود ازلی‌ و ابدی، تعلیم‌ داده‌ و تربیت‌ کنند، و این‌ ادعا را هم‌ در طول‌ تاریخ‌ به‌ خوبی‌ اثبات‌ کرده‌اند. مسلماً‌ آقای‌ راسل‌ هم، از روی‌ تواریخ‌ مسلم‌ دنیای‌ بشریت، می‌دانند که‌ مذهب‌ اسلام‌ در یکی‌ از وحشی‌ترین‌ نقاط‌ کرة‌ زمین‌ که‌ حتی‌ انسان‌ را از آن‌ جهت‌ که‌ دختر بود، زنده‌ به‌ گور می‌کردند، ظهور کرد، و در اندک‌ مدتی‌ پیروان‌ خود را که‌ نژادها و محیط‌های‌ مختلفی‌ داشتند، به‌ آن‌چنان‌ کمالی‌ رساند، که‌ توانستند قرن‌های‌ متمادی‌ یگانه‌ مشعل‌دار علم‌ و صنعت‌ و اخلاق‌ و اقتصاد و سیاست‌ صحیح‌ باشند.
این‌ ملت‌ عقب‌افتاده، پس‌ از اندک‌ مدتی، کتابخانه‌ای‌ در اسپانیا تأسیس‌ کرد که‌ شش‌ صد هزار مجلد کتاب‌ داشت. در تمام‌ فنون‌ پزشکی‌ و علوم‌ طبیعی‌ به‌ طور کلی، و ریاضیات‌ و هیئت‌ و تاریخ‌ و جغرافیا و... اولین‌ دانشمندان‌ را ترتیب‌ نمود، و از سقوط‌ حتمی‌ دانش‌ جلوگیری‌ کرد. آیا مناسب‌ نیست‌ که‌ ما در رسیدگی‌ به‌ نتایج‌ مذاهب، به‌ اضافة‌ کارهای‌ کاهنان‌ مصری، مراتب‌ مزبور را هم‌ در نظر بگیریم.
خلاصه، اگر آقای‌ راسل‌ و امثال‌ او برای‌ زندگی‌ پاکیزه‌ تلاش‌ می‌کنند، این‌ همان‌ دستوری‌ است‌ که‌ مذاهب‌ حقه‌ می‌دهند. اما راجع‌ به‌ این‌ که‌ مذهب، افکار مردم‌ و سیستم‌های‌ تربیتی‌ را تخطئه‌ می‌کرد، البته‌ هر مکتب‌ جدید که‌ مطابق‌ آرمان‌ واقعی‌ بشری‌ ارائه‌ شود، بایستی‌ قواعد اندیشه‌های‌ جامعة‌ گذشته‌ را تغییر دهد.
آری، مسائل‌ بی‌اساس‌ که‌ سوداگران‌ به‌ عنوان‌ مذهب‌ ساخته‌ و منتشر کرده‌اند، و تبهکاری‌هایی‌ که‌ از این‌ طریق‌ انجام‌ داده‌اند، یکی‌ از اسباب‌ شرمساری‌ بشر است‌ که‌ نتوانسته‌ است‌ حق‌ را از باطل‌ تشخیص‌ داده‌ و به‌ سودجویان، میدان‌ تاخت‌ و تاز ندهد. ما با راسل‌ در این‌ مطلب‌ هم‌عقیده‌ایم‌ که‌ در تاریخ‌ بشری، صدها عمل‌ زیانبار به‌ عنوان‌ مذهب‌ صورت‌ گرفته‌ و آسیب‌های‌ جبران‌ناپذیری‌ به‌ بشریت‌ وارد ساخته‌ است، ولی‌ این‌ درندگی‌ و حیوان‌ صفتی، هیچ‌گونه‌ ارتباطی‌ به‌ مذاهب‌ حقه‌ ندارد.
***
از صفحه فیس بوک طرفداران علامه جعفری

۵ مرداد ۱۳۹۰

با یاد کوچه

دوستی میگفت:
شعر کوچه ات
هر زمان روشنگر دلهای ماست

گفتمش: از کوچه دیگر دم مزن
زان که شهر از عشق، از شادی جداست

نیک بنگر هر طرف، در هر گذر
نام خون آلوده ای بر کوچه هاست
***
فریدون مشیری

۳ مرداد ۱۳۹۰

دوازده نوع مختلف خندیدن در سالن سینما

موضوع پیچیده‌ای با عنوان خنده

دکتر یولیان هانیش آلمانی که به لحاظ آکادمیک هم در رشته‌ای موسوم به «زبان عواطف» تخصص دارد و هم منتقد فیلم است، خنده را که ممکن است از تماشاگران حاضر در سینما سر بزند، همراه با منبع و ویژگی‌های خاص هریک، طبقه بندی کرده که بسیار جالب است. او اشاره کرده که در هیچ مکان دیگری به‌غیر اط سالن سینما مردم این‌قدر زیاد با هم به دلایل متنوع نمی‌خندند، منشا این خنده هم همیشه یک چیز مضحک و خنده‌دار و بامزه نیست. این حقیقت، گواه دیگری است بر آنکه فیلم دیدن باید بیش از هرچیز در قالب تجربه‌ای جمعی در سالن سینما انجام شود. به هر حال تقسیم‌بندی او از این قرار است:

1- خنده ناگهانی یا انفجاری یا همان به اصطلاح پقی زیر خنده زدن که معمول‌ترین و متعارف‌ترین شکل خندیدن در سالن سینماست. واکنشی بی‌اختیار و تقریبا غیر ارادی در برابر چیزی مضحک و خنده‌دار که قرار هم بوده خنده تماشگر را دربیاوردو در واقع نوعی واکنش مثبت و تایید آمیز حاکی از بامزه بودن آنچه روی پرده می‌گذرد.

2- خنده رهایی بخش و فاصله‌گیرانه که این یکی هم بی اختیار است ولی برخلاف خنده انفجاری تایید آمیز، این خنده واکنشی است که مثلا پس از وقوع خشونتی ناگهانی و بی‌پرده یا اتفاقی هولناک و بی‌مقدمه یا نمایش به طرز غافلگیر کننده‌ای صریح و واقع‌گرایانه چیزی مشمئز کننده که نمی‌توانیم با آن کنار بیاییم رخ می‌دهد. خندیدن در اینجا نقشی تسکین دهنده و رهایی بخش دارد.

3- خنده عصبی، واکنشی تعجب‌آمیز در برابر چیزی در فیلم که گیج‌کننده و توضیح دادنش دشوار است؛ چیزی که برخلاف مورد دوم تهدیدآمیز یا آزاردهنده نیست ولی نامتعارف و غریب است. خنده‌ای که برخلاف دو مورد قبلی نه در سطحی جسمانی بلکه در سطحی فکری تجربه می‌شود.

4- خنده طعنه‌آمیز به چیزی که در اصل قرار نبوده مضحک باشد ولی در تعبیر تماشاگر به دلایلی مضحک یا پوچ جلوه می‌کند. می‌توان آن را خنده تمسخرآمیز هم تلقی کرد و آن نوع خنده‌ای است که در برابر مثلا فیلم‌های کالت اد وود یا فیلم‌های ترسناک کهنه شده‌ای که حالا به جای ترسناک بودن مضحک می‌نمایند ایجاد می‌شود.

5- خنده رضایت‌آمیز ناشی از تشخیص دادن چیزی. موقع تماشای فیلمی ممکن است مکان‌ها، اشیا، آدم‌ها یا اعمال یا حتی موسیقی و ترانه‌ای را به جا بیاوریم که برای‌مان آشنا هستند. این باعث ذوق‌زدگی ما می‌شود و خنده تاییدآمیزمان را برمی‌انگیزد. در مواردی این خنده می‌تواند حتی آمیخته به حسیتوستالژیک یا به طرز عجیبی تلفیقی از شادی و اندوه توام هم باشد؛ مثلا موقع تماشای مکانی محبوب و از دست رفته در فیلمی قدیمی یا شنیدن ترانه‌ای که خیلی وقت پیش دوستش داشته‌ایم.

6- خنده نارسیسیسک ناشی از درک چیزی که برای همه، قابل فهم نیست. مثلا در مواجهه با شوخی‌ای که خیلی پیچیده است یا درک دقیق و درستش نیازمند پیش‌زمینه خاص یا دانش قبلی است که همه ندارند. این خنده همواره با نوعی حس تاییدآمیز است که البته در این‌جا متوجه خود فرد می‌شود: «آه که چقدر من فهمیده/ باهوش/ بامعلومات هستم!»

7- خنده تحقیرآمیز ناشی از ارزیابی منفی چیزی. این نوع خنده، ناشی از قضاوت منفی براساس سلیقه شخصی است. یک جور اظهارنظر بی‌کلام که صحنه‌ای یا عنصری از فیلم را به‌عنوان چیزی که طبق سلیقه شخصی فرد، سخیف و نازل یا صرفا ناکام است به تمسخر می‌گیرد. از آن جا که این نوع خنده در خانه قابل تصور نست می‌توان آن را نوعی واکنش منفی دربرابر پسند بقیه تماشگران هم به‌حساب آورد.

8- خنده تحقیرآمیز تلویحی که مثل خنده تحقیرآمیز ناشی از ارزیابی منفی، نوعی ایجاد ارتباط واژگونه با بقیه تماشگران را می‌جوید. فردی که می‌خندد به طرز خود شیفته‌واری می‌خواهد تایید کند که او ـ و فقط او از بین همه افراد ـ چیزی را تشخیص داده و بقیه تماشاگران هم اگر حواس‌شان را بیشتر جمع کنند شاید متوجه آن بشوند. افرادی که به این نوع خنده رو می‌اورند معمولا هم در برابر چیزی این واکنش را نشان می‌دهند که قرار نبوده مضحک باشد. این نوع خنده مترادف است با همان چیزی که اصطلاحا به آن می‌گویند: اظهار فضل.

9- خنده شرمگینانه با هدف پنهان کردن چیزی. واکنشی شبه پنهان‌کارانه در برابر واکنشی که قبلا از فرد سرزده و فرد در مورد آن معذب است یا حتی احساس تحقیر می‌کند. طرف با بلندترین صدای ممکن در برابر چیزی واکنش نشان داده با این تصور که بقیه هم با او همراهی می‌کنند، ولی ناگهان با شرمندگی متوجه شده که از هیچ‌کس دیگر صدایی در نیامده و به قول معروف تابلو شده است.این خنده شرمگینانه پس از آن واکنش در حکم نوعی پس‌گرفتن آن واکنش خجالت آور است.

10- خنده پرخاش‌گرانه تمسخر که نشانه منفی و اغلب متفرعنانه‌ای است که قصد دارد واکنش تماشاگر یا تماشاگران دیگری (اعم از خنده، گریه، حرف، ناله و یا حتی سکوت) را نامناسب، مضحک یا خجالت‌آور قلمداد کند. این یکی از همان موقعیت‌هایی است که توصیف هانری برگسون از خنده به مثابه مجازات در مورد آن صدق می‌کند.

11- خنده سرخوشانه واکنشی. پس از این‌که تماشاگری با خنده‌ای متمایز، توجه دیگران را در تاریکی سالن سینما به خود جلب کرده، تماشاگر دیگری هم سرخوشانه به خنده او واکنش نشان می‌دهد چون در واقع خنده آن آدم را خنده‌دار تلقی کرده است.

12- خنده مسری با کسی دیگر، خنده‌ای بی‌اختیار که واکنشی است در برابر خنده مسری تماشاگری دیگر. چیزی که آدم در تنهایی شاید به آن لبخند هم نزند در سالن سینما ممکن است قهقهه‌اش را در بیاورد و این بیش از همه ناشی از مسری بودن خنده در چنین موقعیت‌هایی است. بعضی چیزها فقط به این دلیل بامزه قلمداد می‌شوند که دیگران دارند به آن می‌خندند.
***
ترجمه سعید خاموش ـ مجله فیلم شماره 416 ـ صفحه 70

۱۶ تیر ۱۳۹۰

شدم خاک و نگفتم...

شدم خاک و نگفتم عاشقم کار اینچنین باید
ز جیبم سرمه رویانید اسرار اینچنین باید
لب از خمیازه تیغ تو زخم ما نیست آخر
براه صبح رحمت چشم بیدار اینچنین باید
بتاری گر زنی ناخن صدا بیتاب میگردد
هم آغوش بساط یکدلی یار اینچنین باید
به نخل راستی چون شمع میباید ثمر گشتن
که منصور آنچنان میزیبد و دار اینچنین باید
رگ سنگ صنم کن رشته محبت را
برهمن گر توان گردید زنار اینچنین باید
همه گر عجز نالیهاست بوئی دارد از جرات
نفس در سینه خون کن عاشق زار اینچنین باید
مژه گاهی کنار و گاه آغوش است چشمش را
اگر الفت پرستی پاس بیمار اینچنین باید
بمردن هم نگردد خواجه از حسرت کشی فارغ
گر از انصاف میپرسی خروبار اینچنین باید
زحال زاهد آگه نیستم لیک اینقدر دانم
که در عرض بزرگی ریش و دستار اینچنین باید
برهمن طینتان عالم شاهد پرستی را
نفس سرشته کفر است زنار اینچنین باید
تماشا مفت شوق است از فضول اندیشگی بگذر
که رنگ گل چنان یا شوخی خار اینچنین باید
غبار خود بطوفان دادم و عرض وفا کردم
پیام عشق را تمهید اظهار اینچنین باید
بلور آفتاب از سایه نتوان یافت آثاری
هوس مفروش بیدل محو دیدار اینچنین باید
***
بیدل دهلوی

۱۵ تیر ۱۳۹۰

چه اشباحی...

چه اشباحی است در گردش بر اين کهسار آبی رنگ
گمانم از زمانی دير می پويند و می جويند
چه می جويند؟
از بهر چه می پويند اين اشباح؟
گمانم سايه هايی از نياکانند در اين دشت
از اين وادی سپاه مازيار و رزمجو بگذشت
از آن ره سندباد آمد، از اين ره رفت مرداويج
همينجا گور مزدک بود
وآنجا مَکمَن بابک
دمی خاموش
اينک بانگهايی ميرسد ايدر
سرودی گرم می خوانند يارانی که با حيدر
سوی پيکار پويانند
بشنو در ضمير خود نوای جاودانیِ اِرانی را که می گويد
به راه زندگی، از زندگی بايست بگذشتن
بر اين خاکی که ايران است نامش
بانگ انسانی، دمی پيش نهيب شوم اهريمن نشد خامش
در اين کشور اگر جبارها بودند مردم کُش
از آنها بيشتر، گُردان انسان دوست جنبيدند
به ناخن خاره ء بيداد را بی باک سنبيدند
فروزان مشعل اندر دست آوای طلب بر لب
به دژهايی يورش بردند کِش بنيان به دوزخ بود
به موج خون فرو رفتند
ليکن فوج بی باکان ،نترسيد از بدِ زشتان نپيچيد از ره پاکان
ارانی بذر زرين بر فراز کشوری افشاند
ارانی مُرد، بذرش کشتزاری گشت پر حاصل
به زندان روح پر جولان و طيارش نشد مدفون
به زير سنگ سرد گور، افکارش نشد مدفون
اِرانی در سرود و در سخن، بگشود راه خود
کنون در هر سويی پرچم گشايد با سپاه خود
بمُرد ار يک شقايق، زير پای وحش ناميمون
شقايق زار شد ايران به رغم ترسها، شک ها
در آمد عصر رستاخيز مردم
قهرمان خيزد از اين خاک کهن
وآن گاه مزدک ها و بابک ها
مُقنع گفت گر اکنون مرا پيکر شود نابود
روان من نمی ميرد، به پيکرها شود پيدا
ز دالان حلول آيم به جسم مردم شيدا
برانگيزم يکی آتش به جان خلق آينده
مُقنع شد به گور، اما، مُقنع ها شود زنده
ستمگر بس عبث پنداشت کشتن هست درمانش
ولی تاريخ فردايی فرو گيرد گريبانش
به خواری از فراز تخت بيدادش فرود آرد
سخن در آن نمی رانم که اين دم دير و زود آرد
ولی شک نيست، کآخر نيست جز اين رأی و فرمانش
سپاه پيشرفتند و تکامل اين جوانمردان
سپاهی اينچنين از وادی هرمان گذر دارد
به سوی معبد خورشيد پيمودن خطر دارد
ولی هر کس از اين ره رفت بخشی شد ز نور او
هم آوا گشت با فرّ و شکوه او، غرور او
مجو ای هموطن از ايزدِ تقدير بخت خود
طلب کن بخت را از جنبش بازوی سخت خود
جهان ميدان پيکار است، بيرحمند بدخواهان
طريق رزمْ ناهموار، غدّارند همراهان
نه آيد زآسمانها هديه ای
نی قدرتی غيبی برايت سفره ای گسترده اندر خانه در چيند
به خواب است آنکه راه و رسم هستی را نمی بيند
کليد گنج عالم رنج انسانی ست آگه شو
دو ره در پيش، يا تسليم يا پيکار جانفرسا
از آن راه خطا برگرد و با همت بر اين ره شو
اِرانی گفت در شطی که آن جنبنده تاريخ است
مشو زان قطره ها کاندر لجنها بر کران مانند
بشو امواج جوشانی که دائم در ميان مانند.
***
احسان طبری