۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

عطار نیشابوری


عطار در قتل عام نیشابور بسال 618 بدست سپاهیان مغول بشهادت رسید (ولادت بسال537) و مزار او همجوار آن شهرست.
عطار بحق از شاعران بزرگ و متصوفه و از مردان نام آور تاریخ ادبیات ایرانست. کلام ساده و گیرنده او که با عشق و اشتیاقی سوزان همراه است، همواره سالکان راه حقیقت را چون تازیانه شوق بجانب مقصود راهبری کرده است. وی برای بیان مقاصد عالیه عرفانی خود بهترین راه را که آوردن کلام بی پیرایه روان و خالی از هر آرایش و پیرایش است، انتخاب کرده و استادی و قدرت کم نظیر او در زبان و شعر بوی این توفیق را بخشیده است که در آثار اصیل و واقعی خود این سادگی و روانی را که بروانی آب زلال شبیه است، با فصاحت همراه داشته باشد. وی اگرچه بظاهر کلام خود وسعت اطلاع سنائی و استحکام و سخن و استادی و فرمانروایی آن سخنور نامی را در ملک سخن ندارد، ولی زبان نرم و گفتار دل انگیز او که از دلی سوخته و عاشق و شیدا بر ی آید حقایق عرفان را بنحوی بهتر در دلها جایگزین می سازد، و توسل او بتمثیلات گوناگون و ایراد حکایات مختلف هنگام طرح یک موضوع عرفانی مقاصد معتکفان خانقاهها را برای مردم عادی بیشتر و بهتر روشن و آشکار می دارد.
شاید بهمین سبب است که مولانا جلال الدین بلخی رومی که عطار را قدوه عشاق می دانسته او را بمنزله روح و سنائی را چون چشم او معرفی کرده و گفته است:
عطار روح بود سنائی دو چشم او // ما از پی سنائی و عطار آودیم
و جامی شاعر سخن شناس درباره او گفته است: «آن قدر اسرار توحید و حقایق اذواق و مواجید که در مثنویات و غزلیات وی اندراج یافته، در سخنان هیچ یک از این طایفه یافت نمی شود.» از آثار اوست:
اسرار نامه__ الهی نامه__ مصیبت نامه__ جواهر الذات (یا جوهر ذات)__ وصیت نامه__ منطق الطیر__ بلبل نامه__ حیدر نامه (یا حیدری نامه)__ شتر نامه__ مختار نامه__ شاهنامه__ خسرو نامه(یا گل و خسرو)__ دیوان غزلیات و قصائد و رباعیات
***
از تاریخ ادبیات ایران

۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

سعدی شیرازی


بمناسبت سالروز سعدی (با تاخیر!)
***
شهرتی که سعدی در حیات خود بدست آورد بعد از مرگ او با سرعتی بی سابقه افزایش یافت و او بزودی به عنوان بهترین شاعر زبان فارسی و یا یکی از بهترین و بزرگترین آنان شناخته شد و سخن او معیار و محک فصیحان و بلیغان فارسی زبان قرار گرفت. شهرت سعدی معلول چند خاصیت در اوست. نخست اینکه سعدی زبان فصیح و بیان معجز آسای خود را تنها وقف مدح و یا بیان احساسات عاشقاه نکرد بلکه بیشتر آنرا بخدمت ابناء نوع گماشت و در راه سعادت آدمیزادگان بکار برد. دوم آنکه وی نویسنده و شاعری جهاندیده و سرد و گرم روزگار چشیده و مطلع بود. سوم آنکه سخن گرم و لطیف خود را همراه با مثل ها و حکایت های دلپذیر بیان کرد. چهارم آنکه در مدح و غزل راهی نو و تازه پیش گرفت، و پنجم آنکه در عین وعظ و حکمت و هدایت خلق شاعری شوخ و بذله گو و شیرین بیانست و خواننده خواه و ناخواه مجذوب او می شود. بالاتر از همه اینها فصاحت و شیوایی کلام سعدی در سخن بپایه ییست که واقعا او را سزاوار عنوان «سعدی آخرالزمان» {هرکس بزمان خویش بودند // من سعدی آخرالزمانم} ساخته است. وی توانست زبان ساده و فصیح استادان پیشین را احیا کند و از قید تکلف هایی که در نیمه دوم قرن ششم و قرن هفتم گریبانگیر سخن فارسی شده بود رهایی بخشد و شعر پارسی را که بعد از رودکی و دقیقی و فرخی و فردوسی بتدریج بتعقید و ابهام و تکرار معانی گراییده و با لفظ های مِغلق و دشوار و گاه دور از ذوق سلیم آمیخته شده بود، بهمان درجه از کمال و زیبایی و جلا و روشنی و لطف و دلربایی برساند که فردوسی رسانیده بود. سعدی درین نهضت و بازگشت بروش فصیحان متقدم در حقیقت باساس و مبنای کار انان توجه داشت و نه بظاهر قول های انان. بدین لحاظ سعدی در شعر ، همچنانکه در نثر، سبکی نو دارد و آن ایراد معنی ها و مضمونهای بسیار تازه و لطیف و ابداعی در لفظ های ساده و روان و سهل استکه در عین حال همه شرط های فصاحت را بحد اعلا در بر دارد. سعدی با آنکه در ادب عربی و دانشهای شرعی و دینی تبحر کافی داشت هیچگاه فارسی را فدای لفظ های غریب عربی نکرد بنحوی که نزدیک به تمام واژه های تازی که بکار برده است از نوع لغت هایی هستند که در زبان فارسی رسوخ کرده و رواج یافته و مستعمل و مفهوم بوده اند. در شعر و نثر سعدی شیوه شاعران قرن ششم وهفتم که مبالغه در ایراد واژه ها و ترکیب های دشوار عربی بود تعدیل گردید. متقدمان پارسی زبان در توصیف شعر سعدی دیوان او را «نمکدان شعر» گفته اند که الحق این تعبیریست سزاوار و رسا، چه بحقیقت شعر سعدی همگی نمک و مزه و شیرینی و لطافت است.*
*از تاریخ ادبیات ایران

۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

آدمی!

آدمی مجموعه علم و حقیقت پروریست
صورت زیبای او دیباچه صورتگریست
حشمت خیل ملک با قدر آدم هیچ نیست
شوکت شاهنشهی بیش از علو لشکریست
قبله ملک و ملک آدم بحسن سیرتست
آفتاب آئینه دلها ز نیکو اختریست
آدمی شو وز تواضع خاک شو زیرا که دیو
گردنش در طوق لعنت از غرور سروریست
پیش از آن کاتش شود ریحان خلیل آگاه بود
کاتش نمرود از چئوب بتان آزریست
چشم آخر بین زگلبن خار می بیند نه گل
عین خارست آن رخی کامروز گلبرگ طریست
عاقبت پیر است آن کاو همچو نیلوفر در آب
در رخش نارسته پیدا جعد زلف عنبریست
روح پرور همچو عیسی تن نمی پرور چو خر
دادمی جانست و جان را فربهی در لاغریست
حسن معنی جوی گو آرایش صورت مباش
بی تکلف حسن را در حسن، دیگر زیوریست
عقل می خندد برآنکس کاو غم دنیا خورد
دیده می گرید بر آن روئی که زرد از بی زریست
بنده خلق است دنیا دار و گوید خواجه ام
عاشق خربندگی جاهل زنام مهتریست
در بلا گر صبر داری همچو نوح اندوه نیست
کشتی بی طاقتان سرگشته از بی لنگریست
قصر سلطان را حصار از سنگ و از آهن بود
خانه صاحب توکل در حصار بی دریست
از تکلف درگذر تا نفس شوخی کم کند
سربرون از غرفه زاهد راز زیبا معجریست
دامن از گرد جهان عارف فشاند آزاد شد
گر تو را تر دامنی آلوده دارد از تریست
اهلی شیرازی
*********
یکی از دوستان درباره مثنوی سحر حلال پرسیده بودند، متاسفانه من چیزی پیدا نکردم بجز قسمتی که در کتاب «تاریخ ادبیات ایران» اثر ذبیح الله منصوری آمده بود که در زیر آمده.
مثنوی «سحر حلال» در 520 بیت بنام شاه اسمعیل صفوی سروده شده و ابیاتش ذوبحرین و ذوقافیتین و ذوجناسین است. موضوع این مثنوی عشق پاک جم بدختر پسر عم خود یعنی به «گل» است که بزواج آندو انجامید و بعد از آن جم از اسب فروافتاد و مرد و چون خواستند که برسم آتش پرستان جسم او را بسوزانند گل نیز دست افشان و پای کوبان برقص شعله ها پیوست و با دلدار خود یکجا بسوخت.
با این حال اگر چیزی از این مثنوی بدستم رسید حتما در وبلاگ قرار می دهم.