۲۵ مرداد ۱۳۸۷

آتش به جانم افکند...

آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار
از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار
ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز
ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار
در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد
ای دیده! اشک می‌ریز، ای سینه! باش افگار
هر سنگ و خار این راه، سنجاب دان و قاقم
راه زیارت است این، نه راه گشت بازار
با زائران محرم، شرط است آنکه باشد
غسل زیارت ما، از اشک چشم خونبار
ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم
این نکته‌ها بگیرید، بر مردمان هشیار
در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار
در فال ما نیاید جز عاشقی و مستی
در کار ما بهائی کرد استخاره صد بار
***
شيخ بهايي

۱۸ مرداد ۱۳۸۷

حکمت و اخلاق

چون هنر مرغ فراوان شود//مرغ ز بر دست سلیمان شود
وای بر آن آدمی بی خبر//کوکم از آن مرغ بود در هنر

دجله چو آمیخته گردد به نیل//هست جدا کردن آن مستحیل

چشمه‌ی چاه هر چه که بالا شود//چشمه محال است که دریا شود

خواست یکی خواسته لیکن نیافت//آنکه نمی‌خواست برد خود شتافت
رفت یکی در طلب لعل سنگ//ریزه‌ی سنگین نیامد به چنگ
وان دگری را که غم آن نبود//لعل چنان یافت که در کان نبود
کوشش بیهوده ز غایت برون//کوبش آبست، به هاون درون

این همه بیداری ما خفتن‌ست//کامدن ما ز پی رفتن ست
گر بودت، خوش خور و بدخو مباش//ور نبود، رنجه مشو گو مباش
تنگ مباش از پی عیش فراخ//کان بری از باغ که خیزد ز شاخ
هر چه رسد، بیش خور و کم مخور//ور نرسد هم برسد، غم مخور
هر چه بجوئی و نیابی، مرنج//زانکه به خواهش نتوان یافت گنج

ترک طمع گیر ز خود شرم دارتا نشوی چون خجلان شرمسار
گرسنه زانی که درین تنگنای//نان ز ملک می لبی نزد خدای
غره به نزد یکی سلطان مشو//بلبل باغی، مگس خوان مشو
هست وی از خرمن هستی خسی//تا تو چه باشی که کمی زو بسی
چند کشی پیش ملک دست پیش//تات زکاتی دهد از ملک خویش
تشنه بمیر، آب زد و نان مخواه//خون خور و از خوانچه‌شان نان مخواه
چون ببریدی طمع از ناکسان//صرف مکن گوهر خود با خسان
گل به چراگاه ستوران مبر//آئینه در مجلس کوران مبر
***
اميرخسرو دهلوي

۱۱ مرداد ۱۳۸۷

در ستایش حضرت رسول (ص)

ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد باعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلی نیست // در نظر قدر با کمال محمد
وعده دیدار هر کسی بقیامت // لیله اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی // آمده مجموع در ضلال محمد
عرصه گیتی مجال همت او نیست // روز قیامت نگر مجال محمد
و آنهمه پیرایه بسته جنت فردوس // بو که قبولش کند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد // تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد // نور نتابد مگر جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند // پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مرا تا بخواب دید جمالش // خواب نمی گیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
***
سعدي