۱ مهر ۱۳۸۶

چرا استاد شجریان؟

مطلب زیر مقاله ای است که در مجله موسیقی ویژه نام استاد شجریان با همین عنوان و به قلم استاد عطا الله خرم چاپ شده است .
*********
1- شجریان در "گلستان موسیقی"
محمد رضا شجریان در سال 1319 در شهر مقدس مشهد به دنیا آمد. خانواده شجریان هم اهل ذوق و هنر هستند و پدر و جد او دارای صدای خوب و رسا بودند.
زیبا نویسی و نقاشی و موسیقی در این خانواده موروثی است. محمد رضا وقتی تحصیل می کرد سنتور هم فرا گرفت و گاهی با این ساز دلنشین صدای خود را همراهی می کرد و یا قلم مو را به دست می گرفت و آثار نقاشی قشنگ خلق می کرد، او به استخدام وزارت فرهنگ در آمد (به عنوان دبیر خط و نقاشی) ولی شاگردان او تا مدت ها نمی دانستند که هنر اصلی آقای دبیر آواز است...
محمدرضا ودتی با استاد احود عبادی و بعد استاد مهرتاش و بالاخره استاد عبدالله دوامی (یکی از قدیمی ترین استادان ردیف شناس) کار کرد. شجریان مدت ها با دوامی کار کرد و با گوشه های ناشناخته ی موسیقی آشنا شد، او می خواست که تمام ردیف ها و گوشه های موسیقی ایرانی را که کسی نمی داند بداند، برای نیل به این هدف سراغ هر کسی که می توانست کمکش کند رفت تا بدآن جا که گوشه ناشناخته ای برایش باقی نماند و ردیف ردیف خوانی را به درجه بالای خود رساند. شجریان در رادیو با نام مستعار "سیاوش" کارش را آغاز کرد و با همان اولین برنامه ها نام خود را جزو بهترین ها تثبیت کرد. تصانیف و گوشه های قشنگ گذشته را یکی پس از دیگری به اجرا درآوردو تازگی بخشید و تمام اساتید موسیقی تاییدش کردند و خدمات ارزنده اش را ارج نهادند. شجریان به همان حقوق اندک دبیری قناعت نمودو هرگز صدایش را نفروخت. تصانیف و گوشه های آوازی که شجریان اجرا کرده است همه از تکنیک و مهارت کامل او نشان دارند و می توانند جهت آموزش خوانندگی و اجرای صحیح موسیقی ایرانی مورد استفاده هنرجویان آواز قرار گیرد.
2- چرا «استاد شجریان»؟
در سال 1341 که استاد شجریان کار خوانندگی را تازه در رادیو ایران شروع کرده بودندیکی از کاباره داران که با من دوستی داشت فکر کرد بتواند شجریان را برای کار خوانندگی به کاباره خود دعوت کند، پیشاپیش به او گفتم "فکر نمی کنم قبول کند". با این همه اصرار داشت که موضوع را با او در میان بگذارم. وقتی که اصرارش را دیدم قبول کردم که با محمد رضا خان صحبتش را بکنم. چند روز بعد وقتی او را در رادیو دیدم خواهش کردم در فرصتی ملاقاتی با هم در کلاس من داشته باشیم.خیلی فروتنانه دعوت مرا پذیرفت و روزی به کلاس من آمد. پس از حرف های حاشیه ای و قدری تعریف از هنر خوانندگی ایشان، جریان دعوت صاحب کاباره را با او در میان گذاشتم. قدری مکث کرد و گفت "فکر نمی کنم بشود" بالاخره پیشنهاد کار شبی دو سه هزار تومان (که در آن زمان رقم چشمگیری بود) را رد کرد و مذاکرات به جایی نرسید.
دوستی من و محمدرضا خان شجریان (که در آن زمان دوستان او را سیا صدا می زدند) به سالهای دهه چهل بر میگردد. آهنگ "مگه نه" ساخته اینجانب (با شعری از بیژن سمندر) یادگار همان زمان هاست:
من و قصه یک کهنه کتابیم مگه نه؟
راجع به استاد شجریان در کتاب "گلستان موسیقی ایران" مفصل صحبت کرده اماما حالا در این فرصت می خواهمتوضیح دهم که چرا او را "استاد شجریان" می خوانیم و باید بخوانیم.
در سال های 45-1343 از دوست نازنینی به نام تاروردی که به معاونت اداری رادیو منصوب شده بود درخواست کردم که در صورت امکان یکی دو نفر از کارکنان فنی رادیو را با یک ضبط صوت به نقاط مختلف ایران اعزام فرمایند که آهنگ های محلی را ضبط و برای استفاده رادیو آماده نمایند. ایشان از این پیشنهاد استقبال کردند و قرار شد آن را با وزیر اطلاعات وقت (جناب نصرت الله معینیان) در میان بگذارند و با موافقت ایشان دو سه نفری را برای ماموریت در نظر بگیرند. به هر حال موافقت اعلام می شود و دو سه نفر برای این کار می روند و پس از چند ماه با هفت نوار ریل (با کیفیت عالی) بر می گردند. من این را شانس را داشتم که یک کپی از آن سوی آهنگ های اصیل محلی را داشته باشم که امروزه همان ها بهترین مونس و بزرگ ترین موجودی من در غربت اند.
در میان این آهنگ ها نواهایی نظیر ملا ممد جان یا نوایی (که کاملا اصیل و دست نخورده است) و ده ها آهنگ جالب دیگر وجود دارد که اگر عمری باقی باشد آن ها را تنظیم و اجرا خواهم کرد. وقتی آهنگ ها را گوش می کردم در بین آن ها آهنگ هایی نفیس و دلپذیر و بعضا گوشه هایی می شنیدمکه در کتاب ها و ردیف های موجود و معمول سابقه نداشت. مثلا گوشه ی بسیار دلنشینی در شهر خاف ضبط شده بود که آرزو می کردم کاش در ردیف موسیقی ما جا می گرفت.
یکی دو سال قبل به نواری از استاد شجریان گوش می کردم که دیدم آن گوشه را با مهارت کامل در آواز خود جا داده و اجرای استادانه ای از آن نوار مهجور نموده است که بی اختیار زبان به تحسین این بزرگوار موسیقیدان ایرانی گشودم. آری، عنوان استاد شجریان برازنده اوست.
شجریان در موسیقی ایران چیزی را نیاموخته به جا نگذاشته است. او برای فراگیری و تکمیل هنر خود به هر زحمت و مشقتی تن داده است. شنیده ام او برای فراگیری اندوخته های استاد دوامی به او مراجعت می کند ولی استاد به علت کهولت سن تن به تدریس نمی دهد. شجریان که نمی تواند از این نعمت و یادگار هنری که در سینه این مرد یکصد ساله نهفته است صرف نظر کند به قول معروف در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد حاضر می شود که در کارهای خانه مثل خرید و غیره به ایشان کمک کند و بالاخره پس از مدت ها در برابر پرداخت مبلغی آن چه استاد در سینه داشت به سینه همیشه جستجوگر استاد شجریان منتقل می شود.
شجریان گنجینه ای است از آواز دیروز و امروز ایران. اگر بگویم باید به شجریان ببالیم چیزی به اغراق نگفته ام. انسانی است والا و هنرمندی در حرفه و هنر خود به معنی واقعی کلمه دانا.

*****************************
***********************
شرف و قیمت و قدر تو، به فضل و هنر است
نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان
هر بزرگی که به فضل و به هنر گشت بزرگ
نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان
گرچه بسیار بماند به نیام اندر، تیغ
نشود کند و نگردد هنر تیغ نهان
ور چه از چشم نهان گردد ماه اندر، میغ
نشود تیره و افروخته باشد به میان
شیر هم شیر بود، گر چه به زنجیر بود
نبرد بند و قلاده، شرف شیر ژیان
باز هم، باز بود گر چه که او بسته بود
شرف بازی از بازی، فکندن نتوان

۲۷ شهریور ۱۳۸۶

استاد شهریار

امروز سالروز وفات استاد محمد حسین بهجت متخلص به شهریار است. ایشان در سال 1285 در روستای قره چمن در حوالی تبریز متولد شدند. تحصیلات خود را در تبریز ، تهران و در مدرسه دارالفنون ادامه دادند تا این که وارد رشته پزشکی شدند. شهریار سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می‌شود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم می‌گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه‌تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده بود ترک تحصیل کرد. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری شدن وی در بیمارستان می‌شود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر می‌رسد و همراه شوهرش به عیادت محمد در بیمارستان می‌رود. شهریار پس از این دیدار در بیمارستان شعری را که دو بیت آن در زیر آمده است، در بستر می‌سراید
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
.
.
نازنینا ما به ناز تو جوانی کرده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می شود به صورت جدی به شعر روی می آورد و منظومه های زیادی را می سراید
استاد در سال 1367 در بیمارستان مهر تهران در گذشت و بنا به وصیت خود او را در مقبره الشعرا تبریز دفن کردند. روز وفات ایشان را در ایران روز ملی شعر نامیده اند.
روحش شاد.



پیرم و خواهش دل خلوت انسی که در آنجا // جز زبان من و گوش دل جانانه نباشد
گل و ریحان بهارست و دل آن نیست که در وی // یاد ری نشکفد و قصه ریحانه نباشد
رگی از دل بگشاییم که این حقه خونین // چه اناری که درو خنده یک دانه نباشد
شمع قندیل فلک خواهم و شبهای زمستان // شاهدی هم که به غم وحشی و بیگانه نباشد
خانه ای خلوت و ییلاقی و دور از کس و ناکس // که صدایی به جز از سوسک در آن خانه نباشد
شب تعطیلی و امنیت و جمعیت خاطر // هم به دل وسوسه مسجد و میخانه نباشد
ماه از شیشه در تاخته و روزنه بسته // شمع هم گوشه گرفتست که پروانه نباشد
باد در پنجره عربده سر داده به سوزی // که برون کردن سر جرات دیوانه نباشد
پشت بر پشتی و دل فارغ و لم داده به کرسی // نشقه ها تخت ولی ساقی و پیمانه نباشد
نشئه ای خاطره انگیز که در سینه بجوشد // یاد یاری که چون او گنچ به ویرانه نباشد
دوش خوابانده به من اب دهن باز حریفی // که به شیرینی او شاهد فرزانه نباشد
ابروان جنگلی و چشم قلندر وش ما // خلسه در چنته ولی خواب در انبانه نباشد
نقد سودای محبت که به بیمایگی آنجا // بیع باغ بغل و بوسه بیعانه نباشد
الغرض تاب سخن باشد و دمساز و دگر هیچ // لب من باشد و جز گوش به کاشانه نباشد
تا من آن سوز غم عشق به سازی کنم آغاز // که به شبگیری او ناله مستانه نباشد
سرگذشتی است مرا تالی افسانه ولیکن // این حقیقت به سرم آمده افسانه نباشد
کمک حافظه هم شرط کن آن حاشیه آری // گیسو افشان نتوان کردن اگر شانه نباشد
پنبه در گوش مساعد کند از روده درازی // چه کند پیر جهان دیده که پر چانه نباشد




۲۵ شهریور ۱۳۸۶

ماه رمضان آمد

نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بیند
وز سوختگان ره گرمی و طلب بیند
گر سجده کنان آید در امن و امان آید
ور بی ادبی آرد سیلی و ادب بیند
حکمی که کند یزدان، راضی بود و شادان
ور سر کشد از سلطان در حلق کنب بیند
گر دم خور عشق آید خرم چو دمشق آید
ور دل ندهد دل را ویران چو حلب بیند
گوید چه سبب باشد آن خرم و این ویران
جان خضری باید تا جان سبب بیند
آمد شعبان عمدا، از بهر برات ما
تا روزی و بیروزی از بخشش رب بیند
ماه رمضان آمد، آن بند دهان آمد
زد بر دهن بسته تا لذت لب بیند
آمد قدح روزه، بشکست قدح ها را
تا منکر این عشرت بی باده طرب بیند
سغراق معانی را بر معده خالی زن
معشوقه خلوت را، هم چشم عزب بیند
با غره دولت گو، هم بگذرد این نوبت
چون بگذرد این نوبت هم نوبت تب بیند
نوبت بگذار و رو نوبت زن احمد شو
تا برف وجود تو خورشید عرب بیند
خامش کن و کمتر گو، بسیار کسی گوید
کو جاه و هوا جوید تا نام و لقب بیند
***
مولانا

۲۲ شهریور ۱۳۸۶

رمضانیه

ماه مبارک شده وقت ثواب
موقع تسبیح و دعا و کتاب
موقع افطار شود فتح باب
خلق همه منتظر توپ و تاپ

گوش به گلبانگ اذان هایهای
آمده ماه رمضـان هایهای

گرسنگان گشته به مسجد مقیم
تشنه الطاف خدای رحیم
منتظر عفو غفور رحیم
ورد زبان یا علی و یا عظیم

سبحه به کف پیر و جوان هایهای
آمده ماه رمضـان هایهای

جمعی در ذکر خداوندگار
بعضی گسترده بساط قمار
برخی خورده نهانی نهار
چندی الواط برای شکار

گشته به هر کوچه روان هایهای
آمده ماه رمضـان هایهای

سفره افطار نمایان شود
مرغ به هر قاب چو سلطان شود
جوجه به بشقاب غزل خوان شود
قرمه چلو لوطی میدان شود

قیمه سر انگشت گزان هایهای
آمده ماه رمضـان هایهای

صف زده در سفره به یک منظره
مرغ و فسنجان و کباب و کره
فرنی و شامی قدح افشره
چشم فقیران به در و پنجره

بلکه وزد بوئی از آن هایهای
آمده ماه رمضـان هایهای

ز اول شب تا به سحر هی بخور
بستنی و شیر پیاپی بخور
دوغ عرب ماست میامی بخور
تا که نگشته نفست طی بخور

بلکه بگیری خفقان هایهای
آمده ماه رمضـان هایهای

حاشیه سفره بک و خان بود
مالک ده صاحب ملیان بود
عمده الاشراف والاعیان بود
تا بهفلک آه فقیران بود

سینه زنان بیوه زنان هایهای
آمده ماه رمضـان هایهای

دست چو شستند ز افطارشان
گنجفه و آس بود کارشان
مطرب و رقاص بود یارشان
قصه حمام و شب تارشان

گشته به بازار عیان هایهای
آمده ماه رمضـان هایهای

ای فقرا خون جگر قوت ماست
آتش دل دانه یاقوت ماست
سطح زمین سفره ناسوت ماست
دوش ملک تخته تابوت ماست

منزل ما باغ جنان هایهای
آمده ماه رمضـان هایهای
***
سيد اشرف الدين

۱۷ شهریور ۱۳۸۶

بارون

همه اينو مي دونن
كه بارون
همه چيز و كسمه
آدمي و بختشه
حالا ديگه وقتشه
كه جوجه ها را بشمارم
چي دارم چي ندارم
بقاله برادرم
مي رسونه به سرم
آخر پاييزه
حسابا لبريزه
يك و دو !‌ هوشم پريد
يه سياه و يه سفيد
جا جا جا
شكر خدا
شب و روزم بسمه
***
حسين پناهي