۱۴ شهریور ۱۳۹۰

بر در دل....


بر در دل حلقه زد غفلت کنون آهش چسود
اشک کم آرد برون از چشم روزن سعی دود
راحت این بزم بر ترک طمع موقوف بود
دست ها برهم نهادیم از طلب مژگان غنود
بی بضاعت عالمی افتاد در وهم زبان
مایه گر باشد کسادی نیست در بازار سود
اتفاق است آنکه هر دشوار آسان میکند
ورنه از تدبیر یک ناخن گره نتوان گشود
صافی دل تهمت آلود کلف شد از نفس
رنگ آبی از سیلی امواج میباشد کبود
حیف طبعی کز مآل کبر و کین آگاه نیست
خاک ریزید از مزار چند در چشم حسود
جبن پیدا میکند در طبع مرد افراط کین
ای بسا تیغی که آبش را تف آتش ربود
موج دریا صورت دست و دلی واکرده است
جز کشاکش هیچ نتوان بست بر سیمای جود
گر بشهرت مایلی با بی نشانی ساز کن
دهر نتواند نمودن آنچه عنقا وانمود
نفی ما آیینه اثبات ناز ایجاد کرد
هرچه از آثار مجنون کاست بر لیلی فزود
حسن یکتا بیدل از تمثال دارد انفعال
جای زنگارت همین آیینه میباید زدود
**
بیدل دهلوی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.