۱۱ مرداد ۱۳۹۱

تو استظهار آن داری

تو استظهار آن داری که رو از ما بگردانی
ولی چون کعبه بر پرد کجا مانی مسلمانی
تو سلطانی و جانداری، تو هم آنی و آن داری
مشوران مرغ جهان‏ها را که ایشان را سلیمانی
فلک ایمن ز هر غوغا، زمین پر غارت و یغما
ولیکن از فلک دارد، زمین جمع و پریشانی
زمین مانند تن آمد، فلک چون عقل و جان آمد
تن از فربه وگر لاغر ز جان باشد همی دانی
چو تن را عقل بگذارد، پریشانی کند این تن
بگوید تن که معذورم، تو رفتی که نگهبانی
عنایتهای تو جان را چو عقل عقل ما آمد
چو تو از عقل برگردی، چه دارد عقل عقلانی؟
شود یوسف یکی گرگی، شود موسی چو فرعونی
چو بیرون شد رکاب تو، سرآخر گشت پالانی
چو ما دستیم و تو کانی بیاورهم چه می‏آری؟
چو ما خاکیم و تو آبی، برویان هرچه رویانی
تو جویانی و ناجویا، چو مغناطیس ای مولا
تو گویایی و نا گویا چو اسطرلاب و میزانی
***
حضرت مولانا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.