۲۳ آذر ۱۳۹۲

هزار سال...

هزار سال به امید تو توانم بود
هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود
مرا وصال نباید، همان امید خوشست
نه هر که رفت رسید و نه هر که کشت درود
مرا هوای تو غالب شدست بر یک حال
نه از جفای تو کم شد، نه از وفا فزود
من از تو هیچ ندیدم، هنوز خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
همیشه صید تو خواهم بُدن، که چهره‌ی تو
نمودنی بنمود و ردبودنی بربود

***
سنایی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.