علی بن الحسین (علی اکبر) با لب تشنه و عطش فراوان و شجاعت بی مانند رو به دشمن آورد. نوشتند که از دم شمشیر او کشته و زخمی بسیار افتاد، زیرا او برای مرگ نبرد می کرد. خودش چندین زخم کاری برداشت و معذلک به جنگ ادامه داد. پس از ساعتی با سر و روی خون آلود به تاخت به سوی خیمه گاه پدر شتافت. امام بر اسب سپید خود سوار و جلو خیمه گاه ایستاده بود و با توجه و دقت به زد و خورد فرزندش خیره شده بود. وقتی جوانش نزدیک او رسید، اولین کلمه اش به پدر این بود: ای پدر تشنگی مرا کشت و سنگینی آهن مرا از پا درآورد. آیا ممکن است یک جرعه آب به من برسانی تا بهتر به جهاد ادامه دهم؟
حسین با گلوی گرفته که بغض خفه اش می کرد، گفت: ای فرزند عزیز من، بر پیامبر خدا و علی بن ابی طالب و هر آنکس که آنها را می خوانی، بسیار دشوار است که تو را در چنین حال ببیند و نتوانند به تو یاری کنند. تو می بینی که من هم مانند تو تشنه ام. همه تشنه ایم، خدا چنین خواسته که ما با این حال و احوال بر ضد ستمگران بی دل و وجدان نبرد کنیم. اکنون به جای آب، زبانت را به دهان من گذار، شاید رطوبت آن تسکینی به تشنگی تو دهد.
علی همین که زبان به دهان پدر گذاشت، آن را خشک تر از دهان خود یافت. این با حسین (ع) انگشتر عقیق خود را به او داد و گفت: آن را در دهان خود بگذار و به میدان جنگ برو. امیدوارم به زودی به دیدار جدت نایل شوی و از آب کوثر بنوشی و جدت از آن چشمه بهشتی سیرابت کند.
علی بن حسین این فرمان را که شنید، دوباره نهیبی بر اسب خود (عقاب) زد و به میدان رفت. چنان به شدت با دشمنانی که از هر سو او را فراگرفته بودند، درآویخت که صدای تحسین از همه طرف بلند شد، ولی افراد دشمن زیاد بودند و از همه طرف او را احاطه کرده بودند. منقذبن مره شمشیر زهر آگین خود را به فرق او فرود آورد که خونبر صورتش جهید و سایر افراد که روبرویش بودند، با شمشیر و نیزه به او هجوم کردند. ضربت های سخت بر بدنش زدند که دیگر تاب و توانی برای او نماند. جوان از اسب به زیر افتاد و این صدای دردناک او را پدرش شنید حسین شنید:
- ای پدر مرا دریاب.
حسین بی اختیار به سوی او شتافت. به جسدش که رسید، از اسب فرجست و سر خون آلود و مجروح او را که چشمش را به نقطه ای دوخته بود، رو به صورت خود گرفت و آهسته و شمرده این کلمه ها را از او شنید: ای پدر نگاه کن! چنان که گفتی این جدم رسول خداست که کاسه آب گوارایی به من می دهد... من دیگر هرگز تشنه نخواهم شد... آنجاست... نگاه کن... آیا توهم او را می بینی؟
حسین فریادی از اعماق روح خود برآورد که با همان فریاد، روح و روان واقعی خود را از دست داد. گفتند که حسین در این ساعت جان سپرد و نه آن ساعت که سر او را بریدند...
حسین صورتش را بر صورت زیبای علی اکبر نهاد و بلند بلند گریست. گفتند صدای بلند گریه او را تا حال کسی نشنیده بود. و این کلمات را گفت:
نابود باد زندگی این دنیایی که بی تو باشد.
زین العابدین رهنما
حسین با گلوی گرفته که بغض خفه اش می کرد، گفت: ای فرزند عزیز من، بر پیامبر خدا و علی بن ابی طالب و هر آنکس که آنها را می خوانی، بسیار دشوار است که تو را در چنین حال ببیند و نتوانند به تو یاری کنند. تو می بینی که من هم مانند تو تشنه ام. همه تشنه ایم، خدا چنین خواسته که ما با این حال و احوال بر ضد ستمگران بی دل و وجدان نبرد کنیم. اکنون به جای آب، زبانت را به دهان من گذار، شاید رطوبت آن تسکینی به تشنگی تو دهد.
علی همین که زبان به دهان پدر گذاشت، آن را خشک تر از دهان خود یافت. این با حسین (ع) انگشتر عقیق خود را به او داد و گفت: آن را در دهان خود بگذار و به میدان جنگ برو. امیدوارم به زودی به دیدار جدت نایل شوی و از آب کوثر بنوشی و جدت از آن چشمه بهشتی سیرابت کند.
علی بن حسین این فرمان را که شنید، دوباره نهیبی بر اسب خود (عقاب) زد و به میدان رفت. چنان به شدت با دشمنانی که از هر سو او را فراگرفته بودند، درآویخت که صدای تحسین از همه طرف بلند شد، ولی افراد دشمن زیاد بودند و از همه طرف او را احاطه کرده بودند. منقذبن مره شمشیر زهر آگین خود را به فرق او فرود آورد که خونبر صورتش جهید و سایر افراد که روبرویش بودند، با شمشیر و نیزه به او هجوم کردند. ضربت های سخت بر بدنش زدند که دیگر تاب و توانی برای او نماند. جوان از اسب به زیر افتاد و این صدای دردناک او را پدرش شنید حسین شنید:
- ای پدر مرا دریاب.
حسین بی اختیار به سوی او شتافت. به جسدش که رسید، از اسب فرجست و سر خون آلود و مجروح او را که چشمش را به نقطه ای دوخته بود، رو به صورت خود گرفت و آهسته و شمرده این کلمه ها را از او شنید: ای پدر نگاه کن! چنان که گفتی این جدم رسول خداست که کاسه آب گوارایی به من می دهد... من دیگر هرگز تشنه نخواهم شد... آنجاست... نگاه کن... آیا توهم او را می بینی؟
حسین فریادی از اعماق روح خود برآورد که با همان فریاد، روح و روان واقعی خود را از دست داد. گفتند که حسین در این ساعت جان سپرد و نه آن ساعت که سر او را بریدند...
حسین صورتش را بر صورت زیبای علی اکبر نهاد و بلند بلند گریست. گفتند صدای بلند گریه او را تا حال کسی نشنیده بود. و این کلمات را گفت:
نابود باد زندگی این دنیایی که بی تو باشد.
زین العابدین رهنما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.