گرازی وحشی و اسبی با یکدیگر می چریدند. گراز همیشه علف ها را ضایع می کرد و آب را گل آلود، و اسب که می خواست برای این کار او را مجازات دهد از شکارگری یاری خواست. مرد گفت برای کمک هیچ کاری نمی تواند بکند مگر اینکه او اجازه بدهد که زین بر پشت او بنهد و بر روی او سوار شود. اسب در این را به همه کاری راضی بود. بدین ترتیب مرد بر پشت او سوار شد، و پس از غلبه بر گراز اسب را به خانه برد و در آخور بست.
خشم کورکورانه بیشتر مردم را در گرفتن انتقام از دشمنان خود، تحت تسلط دیگران در می آورد.
***
افسانه هاي ازوپ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.