قیصر امین پور درگذشت
تولد 2 اردیبهشت 1338 در دزفول ..... وفات 8 آبان 1386 در بیمارستان دی تهران
مطلب زیر را از مجله چلچراغ شماره 227 انتخاب کرده ام که به دست سجاد صاحبان زند نوشته شده است
* * * * * * *
قيصر امين پور، شاعري که حرف اول اسمش با حرف آخر عشق آغاز مي شود
بعضي ها شاعرهاي خوبي هستند، اما اين خوب بودن تنها روي صفحه کاغذ معنا پيدا مي کند. بعضي ها آدم هاي خوبي هستند، اما شاعر نيستند. خوبي شان تنها به چند نفري مي رسد که در کنارش هستند. در اين ميان کم اتفاق مي افتد که شاعري، هم در زندگي و هم روي کاغذ شاعر باشد. قيصر امين پور شاعر است. يعني ارزش کلمه ها، موسيقي کلام، محتواي جمله ها، هياهوي لحظه ها و در نهايت نبض زندگي را خوب مي داند. قيصر امين پور شاعر است. شاعر به همان معنايي که در فکر هياهو نيست. وقتي مي خواهند اسم خياباني را به اسمش نام گذاري کنند، با همان صدايي که کمتر بلند مي شود، اعتراض مي کند. او خود را کوچک ترين مي داند. شاعر هميشه خود را کوچک ترين مي داند. نه آن که بخواهد از سر تفريح، ادا دربياورد و بي خودي شکست نفسي کند. نه. شاعر اگر خود را از همه پايين تر نبيند، نمي تواند بنويسد. اگر کسي بتواند شعار بدهد و بدون سرودن شعر، در دل همه جا باز کند، چه نيازي دارد شعر بنويسد. شاعري به قول شاملو، گفت وگوي انسان است با خود. و هميشه يک انسان تنها، با خود حرف مي زند، نه آدمي که دورادورش را کرور کرور پر کرده باشند.قيصر امين پور دکتراي ادبيات دارد. ده سال است که دکترا گرفته است. اما اين باعث نشده که به جاي حرف زدن به دستور زبان و غلط املايي فکر کند. قيصرحتي وقتي به نقد و نظر روي مي آورد و از دانش خود مدد مي گيرد ، باز تازه گو است و نو پرداز .« سنت و نو آوري در شعر معاصر » از همين نوع کتاب هاست که چشم انداز تازه اي پيش چشم هايت براي نگاه کردن به شعر معاصر مي گشايد .قيصر شاعر اما خودش را آزاد مي گذارد تا هر آن چه را که دل تنگش مي خواهد بسرايد. گاهي با کلمه ها بازي مي کند، اما اين کارش فقط از سر تفنن نيست. بر عکس او اعتراضش را پشت اين بازي قايم مي کند تا کسي که درد کشيده نيست، فقط به همان ظاهر سرگرم باشد و هر آن که به دنبال پيچش مو است، عمق قضيه را ببيند.«از تمام رمز و راز هاي عشق/جز همين سه حرف/جز همين سه حرف ساده ميان تهي/چيز ديگري سرم نمي شود/من سرم نمي شود/ ولي........ راستي/ دلم/ که مي شود.» شاعر ظاهرا در اين شعرش در حال بازي با کلمات است. او به کلمه عشق که از سه حرف ع.ش.ق تشکيل شده، فکر مي کند و به نظرش مي رسد که چقدر اين کلمه بي معني است. چطور آدمي مي تواند زندگي اش را سر اين کلمه سه حرفي به تاراج بگذارد. نه ، نمي شود. هر جور که حساب کني، نمي شود. نمي شود سر در آورد. اما شاعر بازي را يکدفعه عوض مي کند. با دل که مي شود. همين کلمه سه حرفي، چه کارها که با دل نمي کند. کسي با سر عاشق نمي شود. همه با دل عاشق مي شوند.اما گاهي کار از اين هم ساده تر مي شود. آن قدر ساده که وقتي سطرهاي شعر را مي خواني حس مي کني، کسي پشت اين کلمه ها با تو حرف مي زند: «گاهي/ از تو چه پنهان/ با سنگ ها آواز مي خوانم /و قدر بعضي لحظه ها را خوب مي دانم/ اين روزها گاهي/ از روز و ماه و سال، از تقويم/ از روزنامه بي خبر هستم /حسمي کنم گاهي کمي کمتر/ گاهي شديدا بيشتر هستم ...» به نظرم نمي شود از اين ساده تر گفت. شاعر به راحتي و بدون هيچ پيچش کلامي حرفش را مي زند. اما با کمي دقت بيشتر که به شعر نگاه کنيم، چيزي هست که در نگاه اول به چشم نمي خورد. شاعر مي گويد که با سنگ آواز مي خواند. نکند منظورش همان «سنگ به دندان آمدن» باشد. يعني آن که با دشواري مي خواند. نکند بغض گلويش را گرفته باشد؟ اما اگر يک جور ديگر به کارش نگاه کنيم، او با سنگ آوازمي خواند. نکند منظورش از سنگ، همان آدم هاي بي احساسي باشد که تفاوت ميان سنگ و رنگ را نمي دانند؟ شعر يعني همين. يعني آن که بشود از ظاهرش چيزي فهميد و بعد اگر حوصله بود، به اعماقش سفر کرد. درست مثل شعرهاي حافظ: «گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآيد/ گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآيد» حافظ اين شعر را حدود هفتصد سال قبل سروده. به نظرم الان هم نمي شود از آن ساده تر و روان تر گفت.قيصر امين پور، در شعر زندگي مي کند. شعر بي ادعاست. بايد سراغ بروي و آرام بخواني اش. شعر هياهو ندارد. طبلي نيست که با اشاره اي به صدا در آيد. بايدآرام کنارش بنشيني تا با تو حرف بزند. شعر ميان خلوت تو و خودش با تو حرف مي زند. از جمع فراري است. به همين دليل است که شاعر ما، چندي است که تن به مصاحبه نمي دهد. وقتي سراغش مي روي خوشرو تر از تمام کساني که ديده اي با تو حرف مي زند. اگر در جمعي باشي و حواست نباشد، دستي به شانه ات مي زند. اما همان لحظه که مي خواهي دکمه ضبط صوت را روشن کني، حس مي کني شاعر از بچگي فارسي نمي داند: «دردهاي من نگفتني/دردهاي من نهفتني است/دردهاي من/گرچه مثل دردهاي مردم زمانه نيست/درد مردم زمانه است/مردمي که چين پوستينشان/مردمي که رنگ روي آستينشان/ مردمي که نام هايشان/جلد کهنه شناسنامه هايشان/درد مي کند /من ولي/تمام استخوان بودنم/لحظه هاي ساده سرودنم/درد مي کند...» او نمي خواهد خلوت تو و خودش را در چند هزار نسخه تکثير کند. مي خواهد شعري باشد که با يک نفر خلوت کرده است.قيصر امين پور، در بند ادا در آوردن نيست. راحت است. نمي ترسد که بگويند، «آقاي دکتر، اينها چيه که مي گين.» راحت حرفش را مي زند. تعارف هم ندارد: «اينجا همه هر لحظه مي پرسند:/«حالت چطور است؟»/اما کسي يکبار/ از من نپرسيد/:« بالت...» شاعر راست مي گويد. کمتر کسي واقعا از حالمان مي پرسد. اين جمله بيشتر با عادت بيان مي شود. همين جوري گفته مي شود.حال و بال هم قافيه هستند. اما کمتر کسي به فکر بالا رفتن است. حال و بال فقط در يک حرف با هم فرق دارند. اما همين تفاوت ساده، بعضي وقت ها چه کارها که نمي کند: «وقتي که يک تفاوت ساده/ در حرف/ کفتار را به کفتر تبديل مي کند/ بايد به بي تفاوتي واژه ها/و واژه هاي بي طرفي مثل نان/ دل بست/ نان را/ از هر طرف بخواني/نان است!» شاعر باز در حال بازي کردن با کلمه است. نان، مثل درد از هر دو طرف يک جور خوانده مي شود. اما همين تفاوت هاي جزئي است که دمار از روزگار آدم در مي آورد. بعضي ها نان را از آن طرف مي خوانند و بعضي ها از اين طرف، اما هر دو صدا شبيه هم مي شود. گاهي تشخيص خيلي سخت مي شود.قيصر امين پور از گذر زمان مي گويد. از لحظه هايي که از دست ما ليز مي خورند و فرار مي کنند. از لحظه هايي که سپيدي مو، چروک صورت و در برابر عشق را به ما هديه مي دهند، حرف مي زند. در نهايت او از زندگي حرف مي زند. او به خنديدن تعهد دارد، خود را به گريه کردن مقروض حس مي کند و وقتي با او باشي، ناگهان مي بيني که ديرت شد. زمان خيلي سريع گذشت. وقتي بهت خوش بگذرد، زمان سريع تر مي گذرد: «حرف هاي ما هنوز نا تمام.../تا نگاه مي کني:/وقت رفتن است/باز هم همان حکايت هميشگي!/پيش از آنکه با خبر شوي/لحظه عزيمت تو ناگزير مي شود/آي.../اي دريغ و حسرت هميشگي!/ناگهان/چقدر زود/دير مي شود!»«تنفس صبح»، «در کوچه آفتاب»، «مثل چشمه ، مثل رود»، «ظهر روز دهم»، «آينه هاي ناگهان»، «گل ها همه آفتابگردانند»، «گزينه اشعار»، «بي بال پريدن»، «طوفان در پرانتز»، «به قول پرستو» و «سنت و نو آوري در شعر معاصر» کتاب هاي قيصر امين پور هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.