الحذار اي غافلان زين وحشت آباد الحذار
الفرار اي عاقلان زين ديو مردم الفرار
اي عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زين هواهاي عفن، وين آبهاي ناگوار
عرصهاي نادلگشا و بقعهاي نادلپذير
فرضهاي ناسودمند و تربتي ناسازگار
مرگ در وي حاكم و آفات در وي پادشاه
ظلم در وي قهرمان و فتنه در وي پيشكار
امن در وي مستحيل و عدل در وي ناپديد
كام در وي نادر و صحت در او ناپايدار
مهر را خفاش دشمن، شمع را پروانه خصم
جهل را در دست تيغ و عقل را در پاي خار
تو گزيده اين چنين جايي بر ايوان بقا
راست گويند آن كجا عنوان عقل است اختيار
حق چو قسمت كرد ضامن شد به تأکيد قسم
هم نميداري تو خالق را به سوگند استوار
آهوي تست اين پلنگي و سگي و روبهي
بگذر از مردي ازينان و به همشان واگذار
دوزخ تو چيست ميداني زبان و دست تو
اين سخن بازيچه نبود نزد مرد هوشيار
چند سختي با برادر؟ اي برادر نرم شو
تا كي آزار مسلمان؟ اي مسلمان شرم دار
آخر اندر عهد تو اين قاعدت شد مستمر
در مدارس زخم چوب و در مساجد گير و دار
دين به دنيا ميفروشي نيست سودي اندرو
باش تا تو در قيامت بازگيري اين شمار
اطلس مُعلَم خري از ريسمان پيرهزن
وانگهي نايد ترا از خواجگي خويش عار؟
***
جمالالدين عبدالرزاق اصفهانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.