پشتگرمی بهچه بودت که شکفتی؟ گلِ یخ!
وندر آن عرصه که سرما کمرِ سرو شکست،
نازکانه تنِ خود را ننهفتی، گلِ یخ!
سرکشیهای تبارت را، ای ریشه به خاک
تو چه زیبا به زمستانها گفتی، گلِ یخ!
تا سر از سنگ برآوردی، دلتنگ به شاخ،
از کلاغان سیهبال چه دیدی و شنفتی؟ گلِ یخ!
آمدی عطر وفا آوردی،
همه افسانهی بیبرگ و بریها را رُفتی، گلِ یخ!
چه شنفتی تو در این غمزده باغ؟
که چو گلها همه خفتند، تو بیدار نخفتی، گلِ یخ!
راستی را، که چه جانبخش به سرمای سیاه
شعلهگون، در نگهِ دوست شکفتی، گلِ یخ!
***
سیاوش کسرایی
وندر آن عرصه که سرما کمرِ سرو شکست،
نازکانه تنِ خود را ننهفتی، گلِ یخ!
سرکشیهای تبارت را، ای ریشه به خاک
تو چه زیبا به زمستانها گفتی، گلِ یخ!
تا سر از سنگ برآوردی، دلتنگ به شاخ،
از کلاغان سیهبال چه دیدی و شنفتی؟ گلِ یخ!
آمدی عطر وفا آوردی،
همه افسانهی بیبرگ و بریها را رُفتی، گلِ یخ!
چه شنفتی تو در این غمزده باغ؟
که چو گلها همه خفتند، تو بیدار نخفتی، گلِ یخ!
راستی را، که چه جانبخش به سرمای سیاه
شعلهگون، در نگهِ دوست شکفتی، گلِ یخ!
***
سیاوش کسرایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.