عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ترانههای بیهنگام خویش.
و کوچهها
بی زمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبان تشریح،
و لتّههای بیرنگ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
*
تو را چه سود
فخر به فلک بر
فروختن
هنگامی که
هر غبار راه لعنت شده نفرینات میکند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
*
فغان! که سرگذشت ما
سرود بیاعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعهی روسبیان
بازمیآمدند.
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاه پوش
ـ داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد ـ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاد!
***
شاملو
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ترانههای بیهنگام خویش.
و کوچهها
بی زمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبان تشریح،
و لتّههای بیرنگ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
*
تو را چه سود
فخر به فلک بر
فروختن
هنگامی که
هر غبار راه لعنت شده نفرینات میکند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
*
فغان! که سرگذشت ما
سرود بیاعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعهی روسبیان
بازمیآمدند.
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاه پوش
ـ داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد ـ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاد!
***
شاملو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.