۱ اسفند ۱۳۸۵

هفت اندوه

نخستین اندوه پاییز
بدرود آرام باغ است
که سر شب چندی می پاید سر کوکنار قهوه ای
ساقه نیلوفر
و باز هم یارای رفتنش نیست

دومین اندوه
پاهای تهی قرقاول است
که با برادرانش از قلاب می آویزد
سر در توبره
بیشه طلا را
در بالهایش پوشانده

و سومین اندوه
بدرود آرام خورشید است
که پرندگان را گرد آورده
دقایق شب را هم گرد آورده
زمین زرین
و قدسی تصویر

چهارمین اندوه
آبگیر تیره گون است
شهر آب، دیوانه و به گود نشسته
کاخ سوسک

و پنجمین اندوه
بدرود آرام بیشه زار است
که خاموش اردویش را به هم می ریزد
یک روز گذشته است
تنها به هم ریختگی برجاست
هیزم، تیرک های چادر

ششمین اندوه
اندوه روباه است
شادی شکارچیان، شادی سگان شکاری
سم ها می کوبند
تا نیایش روباه را
زمین نشنود

و هفتمین اندوه
بدرود آرام چهره ایست با چروک هایش
که به پنجره می نگرد
وقتی سال بار می بندد
چون بازار مکاره ای درهم – برهم
که به کودکان می رسد
***********
تد هیوز(1930-1998) شاعر انگلیسی و ملک الشعرای دربار انگلستان در سال 1985
مجله آزما- شماره 48

۲۹ بهمن ۱۳۸۵

روز عشق


چند سالی است حوالی ( 14 فوریه برابر 25 بهمن ماه ) که می شود
هیاهو و هیجان را در خیابان ها می بینیم اسم
Valentine به گوش می خورد
مغازه های اجناس كادوئی لوكس و فانتزی غلغله می شود. از هر بچه مدرسه ای كه در مورد والنتاین سوال كنی می داند كه "در قرن سوم میلادی كه مطابق می شود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام كلودیوس دوم. كلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینكه سربازی خوب خواهد جنگید كه مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می كند.كلودیوس به قدری بی رحم وفرمانش به اندازه ای قاطع بود كه هیچ كس جرات كمك به ازدواج سربازان را نداشت.اما كشیشی به نام والنتیوس(والنتاین(،مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می كرد.كلودیوس دوم از این جریان خبردار می شود و دستور می دهد كه والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می شود .سرانجام كشیش به جرم جاری كردن عقد عشاق،با قلبی عاشق اعدام می شود...بنابراین او را به عنوان فدایی وشهید راه عشق می دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق!"
اما كمتر كسی است كه بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، كه از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است!
جالب است بدانید كه این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 3 روز پس از والنتاین فرنگی! این روز "سپندار مذگان" یا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت بوده است كه در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می كردند و علاوه بر اینكه ماه ها اسم داشتند، هریك از روزهای ماه نیز یك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) كه نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاكی" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یك چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یك بار، نام روز و ماه یكی می شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ یا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.
سپندار مذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پیدا می كردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می كردند.
ملت ایران از جمله ملت هایی است كه زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و كلا جهان بینی ایرانیان باستان است. از آنجایی كه ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناییم شكوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمریكاییها هستند كه به خود جهان بینی دچار می باشند. آنها دنیا را تنها از دیدگاه و زاویه خاص خود نگاه می كنند. مردمانی كه چنین دیدگاهی دارند، متوجه نمی شوند كه ملت های دیگر شیوه های زندگی و فرهنگ های متفاوتی دارند. آمریكاییها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می دانند. آنها بر این باورند كه عادات، رسوم و ارزش های فرهنگی شان برتر از سایرین است. این موضوع در بررسی عملكرد آنان بخوبی مشهود است. بعنوان مثال در حالی كه این روزها مردم كشورهای مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط می باشند، آمریكاییها تقریبا تنها به یك زبان حرف می زنند. همچنین مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خودهستند.
"اطلاع داشتن از فرهنگ های سایر ملل" و "مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها" دو مقوله كاملا جداست.با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم دیگران، بی اینكه ریشه در خاك، در فرهنگ و تاریخ ما داشته باشد، اگر هم به جایی برسیم، جایی ست كه دیگران پیش از ما رسیده اند و جا خوش كرده اند!
برای اینكه ملتی در تفكر عقیم شود، باید هویت فرهنگی تاریخی را از او گرفت. فرهنگ مهم ترین عامل در حیات، رشد، بالندگی یا نابودی ملت ها است. هویت هر ملتی در تاریخ آن ملت نهاده شده است. اقوامی كه در تاریخ از جایگاه شامخی برخوردارند، كسانی هستند كه توانسته اند به شیوه مؤثرتری خود، فرهنگ و اسطوره های باستانی خود را معرفی كنند و حیات خود را تا ارتفاع یك افسانه بالا برند. آنچه برای معاصرین و آیندگان حائز اهمیت است، عدد افراد یك ملت و تعداد سربازانی كه در جنگ كشته شده اند نیست؛ بلكه ارزشی است كه آن ملت در زرادخانه فرهنگی بشریت دارد.
شاید هنوز دیر نشده باشد كه روز عشق را از 25 بهمن (Valentine) به 29 بهمن (سپندار مذگان ایرانیان باستان) منتقل كنیم
از گروه vanda click

۲۵ بهمن ۱۳۸۵

روز جهانی داستان کوتاه

آنچه شیطان می خواهد
دو پسر بچه ایستاده بودند و عبور شیطان را می نگریستند. نیروی مجذوب کننده چشم هایش را هنوز به یاد داشتند.
«وای، از تو چی می خواست؟»
«روحم را. از تو چی؟»
«یک سکه برای تلفن کردن به خانه.»
«خوب، می خوای بریم چیزی بریم بگیریم و بخوریم؟»
«آره، می خوام. اما نمی تونم. حالا دیگه پول ندارم.»
« عیبی نداره. من یک عالم پول دارم.»
WHAT THE DEVIL WANTED
The two boys stood watching Satan walk away, the power of his hypnotic eyes still in their minds.
"Geez, what'd he want from you?"
"My soul. How' bout you?"
"A quarter to call home."
"Oh. Wanna go get something to eat?"
"Yeah, but I can't. Now I'm out of money."
"No problem. I've got plenty."
BRIAN BEWELL

۲۲ بهمن ۱۳۸۵

ایرانی

ايراني به سرکن خواب مستي
برهم زن بساط خود پرستي
که چشم جهاني سوي تو باشد
چه از پا نشستي

در اين شب سپيده نادميده
تيغ شب به خونش درکشيده
اميد چه داري از اين شب
که در خون کشيده سپيده

تيغ بر کش آذر فشان نغمه ها را تندري کن
در دل شب رخ بر فروز کار مهر خاوري کن
از درون سياهي برون تاز
پرچم روشنائي برافراز
تا جهاني از تباهي وارهاني
ديو شب را تيغ بر دل برنشاني

با خواري در روزگار ننگ باشد زندگاني
مرگ به تا چنين زندگاني

اي مبارز اي مجاهد اي برادر
دل يکي کن ره يکي کن بار ديگر

راه بگشا سوي شهر روشني ها
روزگار تيرگي ها برسرآمد

۱۹ بهمن ۱۳۸۵

ژاله خون شد

ژاله بر سنگ افتاد، چون شد
ژاله خون شد
خون چه شد؟، خون چه شد؟
خون جنون شد
ژاله خون کن، خون جنون کن
سلطنت زین جنون واژگون کن
ژاله بر گل نشان گلپران کن
بر شهیدان زمین گلستان کن
نام گمنامها جاودان کن
تا به صبح آید این شام تیره
در شب تیره آتشفشان کن
دست در کن
شو خطر کن
خانه ظلم زیر و زبر کن
جان خواهر
کارگر، روستایی، برادر
پیشه ور، ای جوان، ای دلاور
ما همه یک صف و در برابر
آن ستمکاره آن تاج بر سر
دست در کن، شو خطر کن
خانه ظلم زیر و زبر کن
خواهر من، گرامی برادر
چون بهر حال تنهاست مـادر
من به خاک افتادم تو بگذر
بهر ایجاد دنیای بهتر
دست در کن، شو خطر کن
خانه ظلم زیر و زبر کن
ای شما ای صف بی شماران
اشک من در نثار شمایان
بر سر هر گذر گاه و میدان
ژاله شد، ژاله شد، ژاله چون شد
ژاله خون، ژاله دریای خون شد
خون جنون، خون جنون
سلطنت واژگون
سلطنت واژگون
***
سياوش كسرايي

۱۵ بهمن ۱۳۸۵

جان نماز


سوال کرد که از نماز نزدیک تر به حق راهی هست؟ فرمود: هم نماز، اما نماز این صورت تنها نیست، این قالب نماز است زیرا که این نماز را اولی است و آخری، و هر چیزی را که اولی و آخری باشدآن قالب باشد زیرا تکبیر، اول نماز است و سلام، آخر نماز است. و همچنین شهادت آن نیست که بر زبان می گویند تنها، زیرا آن نیز اولی است و آخری، و هر چیز که در حرف و صورت در آید و او را اول و آخر باشد آن صورت و قالب باشد، جان آن بیرون باشد و بی نهایت باشد و او را اول و آخری نبود، آخر این نماز را انبیا پیدا کرده اند. اکنون این نبی که نماز را پیدا کرده است چنین می گوید که لی مع الله وقت لا یسعنی فیه نبی موسل و لا ملک مقرب. پس دانستیم که جان نماز، این صورت تنها نیست، بلک استغراقیست و بیهوشیست که این همه صورتها برون می ماند و آنجا نمی گنجد، جبرییل نیز که معنی محض است هم نمی گنجد.

THE SOUL OF PRAYERS
JALAL U'L-DIN was asked, "Is there any way to God nearer than the ritual prayer?" "NO", he replied; "but prayer does not consist in froms alone, Formal prayer has a beginning and an end, like all forms and bodies and everything that partakes of speech and sound; but the soul is unconditioned and infinite: it has neither beginning nor end. The prophets have shown the true nature of prayer... Prayer is the drowning and unconsciousness of the soul, so that all these forms remain without. At that time there is no room even for Gabriel, who is pure spirit. Out may say that the man who prays in this fashion is exempt from all religious obligatins, since he is deprived of his reason. Absorption in the Divine Unity is the soul of praver."