۲۵ مرداد ۱۳۹۰

فــال

اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول
رسد به دولت وصل تو کار من به اصول
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا
فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول
چو بر در تو من بی‌نوای بی زر و زور
به هيچ باب ندارم ره خروج و دخول
کجا روم چه کنم چاره از کجا جويم
که گشته‌ام ز غم و جور روزگار ملول
من شکسته بدحال زندگی يابم
در آن زمان که به تيغ غمت شوم مقتول
خرابتر ز دل من غم تو جای نيافت
که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول
دل از جواهر مهرت چو صيقلی دارد
بود ز زنگ حوادث هر آينه مصقول
چه جرم کرده‌ام ای جان و دل به حضرت تو
که طاعت من بی‌دل نمی‌شود مقبول
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ
رموز عشق مکن فاش پيش اهل عقول
**
حضرت حافظ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.