۳ آبان ۱۳۹۰

آوایی از سنگر

دست مرا بگیر، که آب از سرم گذشت
خون از رخم بشوی، که تیر از پرم گذشت.


سر برکشیدم از دل این دود شعله وار
تا این شب از برابر چشم ترم گذشت.


شوق رهایی ام، درِ زندان غم شکست
بوی خوش سپیده دم از سنگرم گذشت.


با همرهان بگوی: «سراغ وطن گرفت
هرجا که ذره ذره خاکسترم گذشت.»


خورشیدها شکفت ز هر قطره خون من
هر جا که پاره های دل پرپرم گذشت.


در پرده های دیده من، باغ گل دمید
نام وطن چو بر ورق دفترم گذشت.


***
فریدون مشیری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.