۴ اسفند ۱۳۹۱

بی دل و زبان


تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم
دیو نیم، پری نیم، از همه چون نهان شدم
برف بدم گداختم، تا که زمین مرا بخورد
تا همه دود دل شدم، تا سوی آسمان شدم
نیستم از روان ها، برحذرم ز جان ها
جان نکند حذر ز جان چیست حذر ز جان شدم
آنک کسی گمان نبرد، رفت گمان من بدوی
تا که چنین به عاقبت، بر سر آن گمان شدم
از سر بیخودی دلم داد گواهیی بدست
این دل من ز دست شد، و آنچ بگفت آن شدم
این همه ناله های من نیست ز من، همه از اوست
کز مدد می لبش، بی دل و بی زبان شدم
گفت چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی
من ز برای این سخن شهره عاشقان شدم
جان و جهان ز عشق تو رفت ز دست کار من
من به جهان چی میکنم؟ چونک ازین جهان شدم
***
حضرت مولانا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.