همه با آینه گفتم، آری
همه با آینه گفتم که خموشانه مرا میپایید،
گفتم ای آینه با من تو بگو
چه کسی بال ِ خیالم را چید؟
چه کسی صندوق ِ جادویی اندیشهی من غارت کرد؟
چه کسی خرمن رویایی گلهای مرا داد به باد؟
سرِ انگشت بر آینه نهادم پرسان:
چه کس آخر، چه کسی کشت مرا
که نه دستی به مدد از سوی یاری برخاست
نه کسی را خبری شد نه هیاهویی در شهر افتاد؟!
آینه
اشک بر دیده به تاریکیِ آغازِ غروب
بیصدا بر دلم انگشت نهاد
***
سیاوش کسرایی
همه با آینه گفتم که خموشانه مرا میپایید،
گفتم ای آینه با من تو بگو
چه کسی بال ِ خیالم را چید؟
چه کسی صندوق ِ جادویی اندیشهی من غارت کرد؟
چه کسی خرمن رویایی گلهای مرا داد به باد؟
سرِ انگشت بر آینه نهادم پرسان:
چه کس آخر، چه کسی کشت مرا
که نه دستی به مدد از سوی یاری برخاست
نه کسی را خبری شد نه هیاهویی در شهر افتاد؟!
آینه
اشک بر دیده به تاریکیِ آغازِ غروب
بیصدا بر دلم انگشت نهاد
***
سیاوش کسرایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.