۱۰ خرداد ۱۳۹۵

جرأت!

آرام از کنارم رد شد و رفت لب رودخانه، دست کرد توی آب و یک ماهی گرفت و انداختش رو خاک، رو به من کرد و گفت: «این ماهی حتی تو این حالت جون کندنش هم از ما خوشحال‌تره...» ماهی را با لگد پرت کرد توی آب، سیگاری روشن کرد و نشست رو علف‌ها. چند دقیقه‌ای در سکوت به سیگارش پک زد و سیگار نصفه را گرفت جلوی چشمش و پرسید: «تا حالا شده بخوای خودتو بکشی؟» من مات نگاهش کردم. پکی عمیق به سیگارش زد و آن را درون رود انداخت و به جستی بلند شد و چشم در چشم‌ام دوخت. بوی سیگارش آزارم می‌داد. خواستم قدمی به عقب بردارم که یقه‌ام را گرفت و گفت: «ترسوتر از اونی که حتی به مرگ فکر کنی، خفت و ذلت را به مرگ ترجیح میدی مگه نه؟ آدم واسه زندگی کردن زنده‌س! چرا وقتی زندگی‌ت زندگی نیست زندگی می‌کنی؟ چرا وقتی زندگی‌ت زندگی نیست تلاش نمی‌کنی که وضع رو عوض کنی، جرات نمی‌کنی که زندگی‌ت رو درست کنی؟ وقتی انقد نا امیدی چرا به زندگی چسبیدی؟ چرا شهامت مقابله با خودتو نداری؟» یقه‌ام را ول کرد و رویش را از من برگرداند. سرش را پایین انداخت و چند قدمی رفت و برگشت. با همان سر فروافتاده انگار که با خودش حرف می‌زند گفت: «هممون مثل همیم. هیشکی جرات نداره رودرروی خودش وایسه. من سال‌هاس از دست خودم فرار می‌کنم و سال‌هاس اسیر دست خودمم. ترس از مرگ توی ما ریشه دوُنده. من از مرگ می‌ترسم اما به کشتن خودمم زیاد فکر می‌کنم. منم ناامیدم و شهامت ندارم. منم مثل همه مردم این شهر لعنتی دارم زندگی رو تحمل می‌کنم. جون می‌کنم که زنده بمونم. حتا نمی‌دونم واسه چی زنده‌م.» همین‌طور که با خودش حرف می‌زد راهش را کشید و رفت. من مات و مبهوت این صحنه‌ها بودم در حالی که نمی‌دانستم در آن جای دورافتاده از کجا پیدایش شده بود. هفت‌تیر دستم را نگاه کردم و به خودم لرزیدم. من از مرگ نمی‌ترسیدم و بارها هم به مردن فکر کرده بودم. شهامت خودکشی را پیدا کرده بودم و بعد از ساعت‌ها رانندگی به آن جای دورافتاده رسیده بودم. گلنگدن را کشیده و آماده شلیک بودم که سروکله‌اش پیدا شد و این حرف‌های عجیب را زد، بدون آن‌که به من توجهی کند یا دست‌هایم را ببیند و متوجه هفت‌تیر شود. عرق سردی روی بدنم نشست. اسلحه را انداختم و به عقب جستم. دست‌هایم می‌لرزید. او شهامت این کار را از من گرفته بود و ترس از مرگ را توی دلم زنده کرده بود. اما انگار شعله امیدی تاریک را در جانم انداخته و رفته بود. امیدی که به آن زندگی نکبت برگردم و جرات زندگی کردن دوباره را پیدا کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.