برخیز و بسر وقت اسیران گذری کن
چشمی بگشا، سوی غریبان نظری کن
ای گریه، بیا، در غم هجرش مددی کن
وی ناله، برو، در دل سختش اثری کن
چون آینه هر لحظه بهرکس منما روی
زنهار! که از آه دل مـا حـذری کـن
خون شد جگر خلق، بدلها مزن آتش
اندیشه ز دود دل خونین جگری کن
از بهر گرفتاری مـا زلف میـآرای
مـا بسته دامیم، تو فکر دگری کـن
ایخواجه، مشو ساکن بتخانه صورت
بیرون رو و در عالم معنی سفری کن
من بی خبرم، گر خبرم نیست، هلالی
از بیخبریهای من او را خبری کن
***
هلالی جغتایی
چشمی بگشا، سوی غریبان نظری کن
ای گریه، بیا، در غم هجرش مددی کن
وی ناله، برو، در دل سختش اثری کن
چون آینه هر لحظه بهرکس منما روی
زنهار! که از آه دل مـا حـذری کـن
خون شد جگر خلق، بدلها مزن آتش
اندیشه ز دود دل خونین جگری کن
از بهر گرفتاری مـا زلف میـآرای
مـا بسته دامیم، تو فکر دگری کـن
ایخواجه، مشو ساکن بتخانه صورت
بیرون رو و در عالم معنی سفری کن
من بی خبرم، گر خبرم نیست، هلالی
از بیخبریهای من او را خبری کن
***
هلالی جغتایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.