ما آزمودهایم درین شهر بخت خویش
بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل صبور باش که آن یار تندخوی
بسیار تند روی نشیند ز بخت خویش
گر موجخیز حادثه سر بر فلک زند
عارف به آب تر نکند رخت و بخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافگنم به همه رخت و بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان برتو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
حافظ اگر مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
***
حضرت حافظ
بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل صبور باش که آن یار تندخوی
بسیار تند روی نشیند ز بخت خویش
گر موجخیز حادثه سر بر فلک زند
عارف به آب تر نکند رخت و بخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافگنم به همه رخت و بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان برتو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
حافظ اگر مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
***
حضرت حافظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.