جدا شد یکی چشمه از کوهسار
به ره گشت ناگه بسنگی دچار
به نرمی چنین گفت با سنگ سخت:
کرم کرده راهی ده ای نیک بخت
جناب اجل کش گران بود سر
زدش سیلی و گفت: دور ای پسر!
نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد
بکندن در استاد و ابرام کرد
بسی کند و کاوید و کوشش نمود
کز آن سنگ خارا رهی برگشود
ز کوشش بهر چیز خواهی رسید
بهر چیز خواهی کماهی رسید
برو کارگر باش و امیدوار
که از یاس جز مرگ ناید ببار
گرت پایداریست در کارها
شود سهل پیش تو دشوارها
***
پروین اعتصامی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.