در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم هم مرد پریخوانم
هرکس که پریخوتر در شیشه کنم زودتر
بـرخوانـم افـسونش حــراقه بجـنبانـم
زین واقعه مدهوشم باهوشم و بیهوشم
هم ناطق و خاموشم هم لوح خموشانم
فریاد که آن مریم رنگی دگر است ایندم
فریاد کز این حالت فریاد نمیدانم
زان رنگ چی بیرنگم زان طره چو آونگم
زان شمع چو پروانه یارب چه پریشانم
گفتم که مها جانی امروز دگرسانی
گفتا که بر او منگر از دیده انسانم
ای خواجه اگر مردی تشویش چهآوردی
کز آتش حرص تو پردود شود جانم
یا عاشق شیدا شو یا از بر ما واشو
در پرده میا با خود تا پرده نگردانم
همخونم و همشیرم همطفلم و همپیرم
هم چاکر و هم میرم هم اینم و هم آنم
هم شمس شکر ریزم هم خطه تبریزم
هم ساقی و هم مستم هم شهره و پنهانم
***
مولانا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.