شکر ایزد را که دیدم روی تو
یافتم ناگه رهی من سوی تو
چشم گریانم ز گریه کند بود
یافت نور از نرگس جادوی تو
بس بگفتم کو وصال و کو نجاح
برد این کو کو مرا در کوی تو
از لب اقبال و دولت بوسه یافت
این لبان خشک مدحت گوی تو
تیر غم را اسپری مانع نبود
جز ره هایی که دارد موی تو
آسمان جاهی که او شد فرش تو
شیرمردی کو شود آهوی تو
شاد بختی که غم تو قوت اوست
پهلوانی کو فتد پهلوی تو
جست و جویی در دلم انداختی
تا ز جست و جو روم در جوی تو
خاک را هایی و هویی کی بدی
گر نبودی جذب های و هوی تو
آب دریا تا به کعب آید ورا
کو بیاید بوسه بر زانوی تو
بس که تا هرکس رود بر طبع خویش
جمله خلقان را نباشد خوی تو
***
حضرت مولانا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.