۲۵ تیر ۱۳۸۹

حکایت درخت بریده

درختی سبز را ببرید مردی
بر او بگذشت ناگه، اهل دردی
چنین گفت او که «این شاخ برومند
که ببریدند از او این لحظه پیوند
از آن تر است و تازه بر سر راه
که این دم زین بریدن نیست آگاه
هنوزش نیست آگاهی ز آزار
شود یک هفته دیگر خبردار»
ز حال خود خبر نه این زمانت
ولی چون بر لب آید مرغ جانت
به دام از دانه بینی مرغ جان را
که این دانه دهد مرغ جنان را
چو آدم مرغ جان را داد دانه
نیفتاد از بهشت جاودانه
ولی آدم اگر گندم نخوردی
همی مردم بجز مردم نخوردی
ز تو گر مرغ و حیوان می‌گریزند
چوزیشان می‌خوری زان می‌گریزند
***
عطار - الهی نامه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.