۱۲ اسفند ۱۳۸۹

زندان قفس

به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می گردد
مگر روزی که از این بند غم آزاد می گردد
ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا
پی از مشروطه با افزار استبداد می گردد
طپیدنهای دلها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد
شدم چون چرخ سرگردان که چرخ کجروش تا کی
به کام این جفا جو به همه بیداد می گردد
ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی گر آب و آتش دشنه فولاد می گردد
دلم از این خرابیها بود خوش زانکه می دانم
خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد
ز بیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش
علمدار و علم چون کاوه حداد می گردد
علم شد در جهان فرهاد در جان بازی شیرین
نه هرکس کوه کن شد در جهان فرهاد می گردد
دلم از این عروسی سخت می لرزد که قاسم هم
چو جنگ نینوا نزدیک شد داماد می گردد
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زآنرو
که بنیاد جفا و جور بی بنیاد می گردد
***
فرخی یزدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.