۷ فروردین ۱۳۹۱

خلاف دوستی کردن...

خلاف دوستی کردن ترک دوستان گفتن
نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن
گدایی پادشاهی را بشوخی دوست میدارد
نه بی او میتوان بودن، نه بی او میتوان گفتن
هزارم درد میباشد که میگویم نهان دارم
لبم با هم نمی آید چو غنچه روز بشکفتن
ز دستم برنمیخیزد که انصاف از تو بستانم
روا داری گناه خویش و آنگه بر من آشفتن
که میگوید به بالای تو ماند سرو بستانی؟
بیاور در چمن سروی که بتواند چنین رفتن
چنانت دوست میدارم که وصلت دل نمی نمیخواهد
کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی
محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن
نصیحت گفتن آسانست سرگردان عاشق را
ولیکن با که میگویی که نتواند پذیرفتن
شکایت پیش ازین حالت بنزدیکان و غمخواران
ز دست خواب میکردم کنون از دست ناخفتن
گر از شمشیر برگردی نه عالی همتی سعدی
تو کز نیشی بیازردی نمخواهی انگبین رفتن
***
سعدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.