آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فروداشت، نمیگفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر مهر نبود
آه این درد مرا میفرسود:
«او به دل عشق دگر میورزد؟»
گریه سردادم در دامن او
هایهایی که هنوز
تنم از خاطرهاش میلرزد!
بر سرم دست کشید
در کنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیک میدانستم
که دلش با دل من سرد شدست!
***
سایه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.