۲ اردیبهشت ۱۳۹۱

غیرتو..

کاشکی از غیرتو آگه نبودی جان من
خود ندانستی بجز تو جان معنی دان من
تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول
بودمی بی دام و بی خاشاک در عمان من
غیر رویت هرچه بینم نور چشمم کم شود
هرکسی را ره مده ای پرده مژگان من
سخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشق
دل نخواهم، جان نخواهم، آن من کو؟ آن من
همچو ابرم رو ترش از غیرت شیرین خویش
روی همچو آفتابت بس بود برهان من
رو مگردان یک زمان از من که تا از درد تو
چرخ را برهم نسوزد دود آتشدان من
تا خموشم من ز گلزار تو ریحان میبرم
چون بنالم عطر گیرد عالم از ریحان من
من ئکه مر تر تو را من آنک تو نامم نهی
تو کی باشی مر مرا سلطان من سلطان من
چون بپوشد حعد تو روی تو را، ره گم کنم
جعد تو کفر من آمد روی تو ایمان من
ای بجان من تو از افغان من نزدیکتر
یا فغانم از تو آید، یا توی افغان من
***
حضرت مولانا


727

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.