۲۰ فروردین ۱۳۹۱

آه از آن روز...

آه زآن روی که عاشق شکوه را سر واکند
مهر بردارد ز لب دیوان محشر واکند
گل درین گلزار میریزد زاستعفا به خاک
نهمه ما را که از بال کبوتر واکند
می توان زیر فلک آهی به کام دل کشید
بال اگر در بیضه فولاد جوهر واکند
برشکوه دل فلک از غنچه چینی تنگ بود
آه از آن روزی که این سیمرغ شهپر واکند
من گرفتم بحر سرتاپا شود ناخن ز موج
نیست ممکن عقده ای از کار گوهر واکند
شکوهای  را زآه سرد صائب می برم
غنچه در پیش نسیم صبح گوهر واکند
***
صائب تبریزی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.