۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

ای دل نگو...

ای دل نگویی چون شدی، ور عشق روزافزون شدی
گاهی ز غم مجنون شدی، گاهی ز محنت خون شدی
در عشق تو چون دم زدم صد فتنه شد اندر عدم
ای مطرب شیرین قدم، میزن نوا تا صبحدم
گفتم که شد هنگام می ما غرقه اندر وام می
نی نی رها کن نام می مستان نگر بی جام می
تو همچو آتش سرکشی، من همچو خاکم مفرشی
در من زدی تو آتشی، خوشی خوشی خوشی خوشی
ای نیست برهستی بزن بر عیش سرمستی بزن
دل بر دل مستی بزن، دستی بزن، دستی بزن
گفتم مها در من نگر، در چشم چون دریا نگر
آنجا مرو، اینجا نگر! گفتا که خه سودا نگر
ای بلبل از گلشن بگو، زان سو و زان سوسن بگو
زان شاخ آبستن بگو، پنهان مکن! روشن بگو
آخر همه صورت مبین، بنگر بجانِ نازنین
کز تابش روح الامین چون چرخ شد روی زمین
هر نقش چون اسپر بود، در دست صورتگر بود
صورت یکی چادر بود، در پرده آزر بود
***
مولانا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.